Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (33 milliseconds)
English
Persian
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
Other Matches
imprescriptible
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
prescriptions
مرور زمان
lapse of time
مرور زمان
prescription
مرور زمان
statute of limitation
مرور زمان
time lapse
مرور زمان
limitation of actions
مرور زمان دعاوی
lapses
استفاده از مرور زمان
positive prescription
مرور زمان مملک
negative prescription
مرور زمان اسقاط حق
statute of limitations
قانون مرور زمان
creative prescription
مرور زمان ایجاد حق
positive prescription
مرور زمان ایجاد حق
acquisitive prescription
مرور زمان مملک
extinctive prescription
مرور زمان اسقاط حق
limitation period
مدت مرور زمان
barred by statute
مشمول مرور زمان
time barred
مشمول مرور زمان
lapse
استفاده از مرور زمان
limitation act
قانون مرور زمان
statutory limitation
قانون مرور زمان
ecquisitive prescription
مرور زمان مملک
period of prescription
مدت مرور زمان
lapsing
استفاده از مرور زمان
negative prescription
مرور زمان مسقط
wear thin
<idiom>
به مرور زمان لاغر شدن
lapse
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
elapsation
ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
prescribe to
استناد به مرور زمان دراثبات ادعا
curfews
زمان قطع عبور و مرور قرق
lapses
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
curfew
زمان قطع عبور و مرور قرق
lapsing
از مدافتادن مشمول مرور زمان شدن
tolled
حق عبور یا حق ارتفاق ساقط شده در اثر مرور زمان
patina
[جرم، کبره و کثیف شدن الیاف پشم در اثر مرور زمان]
prescription
دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
prescriptions
دستورالعمل نسخه حق مالکیت در نتیجه تصرف طولانی و بلامعارض مرور زمان
limitation of actions
در CLقوانین مربوط به مرور زمان در مجموعهای بنام limitation of Statues جمع اوری شده است
put on one's thinking cap
<idiom>
زمان زیادی روی چیزی فکر کردن
brush up on something
<idiom>
تکرار(مرور)چیزی که ازقبل یادگرفته شده
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
margins
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد
margin
فضا یا زمان که به چیزی امکان امنیت میدهد
turn over
مرور کردن
scrolls
مرور کردن
scroll
مرور کردن
go over
مرور کردن
go through
مرور کردن
run over
مرور کردن
rub up
مرور کردن
scale
فلس پشم
[این عامل اصلی کهنه جلوه نمودن فرش در اثر کنده شدن فلس از سطح پشم در اثر مرور زمان و راه رفتن بر روی فرش می باشد.]
relive
در ذهن مرور کردن
scan
اجمالا مرور کردن
review
بررسی کردن مرور
scanned
اجمالا مرور کردن
reviewed
بررسی کردن مرور
relived
در ذهن مرور کردن
scans
اجمالا مرور کردن
reliving
در ذهن مرور کردن
reviewing
بررسی کردن مرور
relives
در ذهن مرور کردن
reviews
بررسی کردن مرور
autumn
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
autumns
برگ ریزان زمان رسیدن و نزول چیزی دوران کمال
to run over
مرور کردن زیر گرفتن
to reinvent the wheel
<idiom>
هدر مقدار زیادی از زمان و یا تلاش در ساختن چیزی که قبلا وجود داشته.
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
pipelines
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline
زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
walkthrough
جلسه بررسی که در ان یک مرحله از توسعه سیستم یابرنامه برای معرفی کردن خطاها مرور میشود
traffic post
پست کنترل و عبور مرور پاسگاه کنترل عبور و مرور
loom time
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
line haul
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
caches
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
realtime
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
road time
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
synchronising
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronize
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronised
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronizes
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
synchronises
همزمان کردن از حیث زمان باهم مطابق کردن
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
contemporize
هم زمان کردن
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
schedule
زمان بندی کردن
scheduled
زمان بندی کردن
time slicing
قطعه کردن زمان
timing
زمان عمل کردن
add time
زمان جمع کردن
waste time
تلف کردن زمان
lose time
تلف کردن زمان
schedules
زمان بندی کردن
access time
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
reviewed
مرور
revisal
مرور
reviewal
مرور
review
مرور
once-over
مرور
tracts
مرور
once over
مرور
tract
مرور
perusal
مرور
overviews
مرور
overview
مرور
reviews
مرور
reviewing
مرور
IAM
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrivals
زمان حضور زمان رسیدن
response time
زمان جواب زمان پاسخگویی
presents
زمان حاضر زمان حال
presented
زمان حاضر زمان حال
presenting
زمان حاضر زمان حال
arrival
زمان حضور زمان رسیدن
present
زمان حاضر زمان حال
seek time
زمان جستجو زمان طلب
read time
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
lapsing
انصراف مرور
traffic
عبور و مرور
lapse
انصراف مرور
lapses
انصراف مرور
traffics
عبور و مرور
rehearsals
مرور ذهنی
trafficked
عبور و مرور
glance
نظراجمالی مرور
glances
نظراجمالی مرور
trafficking
عبور و مرور
rehearsal
مرور ذهنی
glanced
نظراجمالی مرور
to try to stop the march of time
تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
timing
تنظیم زمان عمل کردن موتور
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
wear off/away
<idiom>
به مرور محو شدن
airfield traffic
عبورو مرور در فرودگاه
informal design review
مرور غیررسمی طرح
die out
<idiom>
به مرور از بین رفتن
access structures
ساختمانهای عبور و مرور
traffic lane
مسیر عبور و مرور
traffic density
شدت عبور و مرور
airfield traffic
عبور و مرور فرودگاه
traffic density
تکاشف عبور و مرور
traffic court
دادگاه عبور و مرور
revisions
تجدید نظر مرور
eligible traffic
عبور و مرور مجاز
revision
تجدید نظر مرور
traffic control
کنترل عبور و مرور
traffic intensity
شدت عبور و مرور
bus traffic
عبور و مرور اتوبوسها
traffic sign
علامت عبور و مرور
traffic peak
حداکثر عبور و مرور
traffic density
تراکم عبور و مرور
speeding
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speeds
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
speed
مدت زمان تمام کردن مسابقه اسبدوانی
traffic cut
تقاطع دو جریان عبور و مرور
to be under curfew
در منع عبور و مرور بودن
curfew period
ساعات منع عبور و مرور
air-traffic control
کنترل عبور و مرور هوایی
air traffic control
کنترل عبور و مرور هوایی
diacoustics
علم مرور وشکست صدا
clocks
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
chronologize
بترتیب زمان قراردادن موافق تاریخ مرتب کردن
clock
باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
access structures
ساختمان های قابل عبور و مرور
safe-conducts
جواز عبور و مرور درمنطقه نظامی
road discipline
مقررات عبور و مرور روی جاده
air movement section
قسمت کنترل عبور و مرور هوایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com