Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (38 milliseconds)
English
Persian
to live through something
چیزی را تحمل کردن
Search result with all words
to have your share of something
[negative]
چیزی
[بدی]
را اجبارا تحمل کردن
[باران یا سرزنش]
Other Matches
too much of a good thing
غیر قابل تحمل تحمل ناپذیر
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
endures
تحمل کردن
endured
تحمل کردن
stand
تحمل کردن
suffers
تحمل کردن
endure
تحمل کردن
to give support to
تحمل کردن
thole
تحمل کردن
lie down under
تحمل کردن
sustain
تحمل کردن
undergoes
تحمل کردن
withstanding
تحمل کردن
withstand
تحمل کردن
tolerated
تحمل کردن
dree
تحمل کردن
support
تحمل کردن
tolerates
تحمل کردن
tolerating
تحمل کردن
dure
تحمل کردن
to bear out
تحمل کردن
experience
تحمل کردن
experiences
تحمل کردن
experiencing
تحمل کردن
keep up
تحمل کردن
undergoing
تحمل کردن
undergone
تحمل کردن
undergo
تحمل کردن
tolerate
تحمل کردن
sit down under
تحمل کردن
abhide
تحمل کردن
vasbyt
تحمل کردن
sustains
تحمل کردن
suffer
تحمل کردن
sustained
تحمل کردن
suffered
تحمل کردن
put up with
تحمل کردن
bide
تحمل کردن
withstands
تحمل کردن
withstood
تحمل کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
support
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstands
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstood
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
stomachs
اشتها تحمل کردن
stomach
اشتها تحمل کردن
stomaching
اشتها تحمل کردن
stomached
اشتها تحمل کردن
outstand
بیشتر تحمل کردن
forcing
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
force
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
forces
قوا تحمل کردن مجبور کردن فشار
comport
جور بودن تحمل کردن
bears
تاب اوردن تحمل کردن
to suffer a loss
ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
forborne
دست برداشتن تحمل کردن
comported
جور بودن تحمل کردن
stick
پیچ درکار تحمل کردن
comports
جور بودن تحمل کردن
to sustain a loss
ضر ردادن تحمل خسارت کردن
to champ the bit
چیزیرابابی صبری تحمل کردن
comporting
جور بودن تحمل کردن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
have half a mind
<idiom>
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to stand the racket
ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
brooking
تحمل کردن سازش کردن
brooked
تحمل کردن سازش کردن
brooks
تحمل کردن سازش کردن
bear
تقبل کردن تحمل کردن
bears
تقبل کردن تحمل کردن
brook
تحمل کردن سازش کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
wheel load
فرفیت بار یا تحمل وزن باندفرود در یک فرودگاه یامحوطه تاکسی کردن یا جاده اسفالت
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
fanned
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fanning
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fans
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
fan
بیشترین تعداد ورودیهای که یک مداریا قطعه میتواند بدون محدود کردن نیرویش تحمل کند
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
good humor
تحمل
toleration
تحمل
endurance
تحمل
tolerance
تحمل
tolerances
تحمل
passiveness
تحمل
longanimity
تحمل
enduringness
تحمل
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
tolling
تحمل خسارت
good humouredly
با صبر و تحمل
sustainable
قابل تحمل
weather
تحمل یابرگزارکردن
supportable
قابل تحمل
forbore
تحمل کرد
weathers
تحمل یابرگزارکردن
toll
تحمل خسارت
weathered
تحمل یابرگزارکردن
bearing capacity
قدرت تحمل
bearing capacity
گنجایش تحمل
fault tolerance
تحمل نقص
tolerator
تحمل کننده
forbearance
تحمل امساک
bearable
تحمل پذیر
beyond bearing
غیرقابل تحمل
beyond bearing
تحمل ناپذیر
insupportable
تحمل ناپذیر
take it
<idiom>
تحمل مشکلات
intolerance
عدم تحمل
intolerable
تحمل ناپذیر
abiding
تحمل کننده
impossible
[colloquial]
<adj.>
تحمل ناپذیر
insufferable
تحمل ناپذیر
defrayal
تحمل هزینه
expected time
زمان تحمل
frustration tolerance
تحمل ناکامی
impassibility
تحمل ناپذیری
tolls
تحمل خسارت
intolerability
تحمل ناپذیری
intolerancy
عدم تحمل
unbearably
تحمل ناپذیر
endurable
تحمل پذیر
unbearable
تحمل ناپذیر
intolerableness
تحمل نا پذیری
sufferable
تحمل پذیر
bearing capacity
فرفیت تحمل
tolerable
تحمل پذیر
tolerable
قابل تحمل
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
intolerantly
بدون تحمل متعصبانه
unsustainable
<adj.>
غیر قابل تحمل
breaking load
حداکثر تحمل بار
intolerable
غیر قابل تحمل
insufferably
بطور تحمل ناپذیر
insupportably
بطور تحمل ناپذیر
tolerances
حدود قابل تحمل
tolerably
بطور قابل تحمل
taxpaying capacity
تحمل کل بار مالیات
stress tolerance
تحمل فشار روانی
tolerance
حدود قابل تحمل
intolerably
بطور تحمل ناپذیر
gameness
طاقت تحمل مصائب
bearingly
از روی تحمل و بردباری
fault tolerance
قدرت تحمل نقص
borne
تحمل کرده یاشده
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
ties
عضو تحمل کننده کشش
insufferable
تن در ندادنی غیر قابل تحمل
tie
عضو تحمل کننده کشش
bete noire
ادم مزاحم وغیرقابل تحمل
smooth something over
<idiom>
بهتریا قابل تحمل تر شدن
(can't) stand
<idiom>
تحمل نکردن،دوست نداشتن
tail boom
پایهای که سطوح دم را تحمل میکند
bearing
قسمت تحمل کننده بار
i am out of p with it
دیگرنمیتوانم انرا تحمل کنم
at the top of one's bent
تا انجا که می توان تحمل کرد
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com