Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (26 milliseconds)
English
Persian
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
Other Matches
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
fitting out
حاضر کردن ناو
roll-call
حاضر و غایب کردن
call the roll
حاضر و غایب کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
get ready
حاضر کردن یا شدن
march order
حاضر براه کردن
to conjure up
با سحر حاضر کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
get ready
اماده شدن حاضر کردن
make ready
اماده شدن حاضر کردن
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to call the roll
حاضر غایب کردن
[نام افراد در گروهی را بلند خواندن]
readied
مهیا کردن حاضر کردن
readies
مهیا کردن حاضر کردن
readying
مهیا کردن حاضر کردن
ready
مهیا کردن حاضر کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-ups
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
in the saddle
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
presented
حاضر
existing
حاضر
presents
حاضر
presenting
حاضر
present
حاضر
ubiquitous
حاضر
agreeable
حاضر
stock
:حاضر
stocked
:حاضر
make ready
حاضر شدن
ready
قبضه حاضر
existing
در حال حاضر
to e. an appearance
حاضر شدن
johnny on the sopt
حاضر و اماده
delicatessen
اغذیه حاضر
delicatessens
اغذیه حاضر
get ready
حاضر شدن
toss off
<idiom>
حاضر جواب
willing
حاضر خواهان
active
حاضر بخدمت
readying
حاضر به کار
operational
حاضر به کار
readying
قبضه حاضر
ready
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
ready wit
حاضر جوابی
rigs
وضع حاضر
readied
قبضه حاضر
readied
حاضر به کار
omnipresent
همه جا حاضر
readiness to report
حاضر جوابی
attending
حاضر بودن
attends
حاضر بودن
stand by
حاضر بودن
repartee
حاضر جوابی
roll call
حاضر و غایب
here
بدینسو حاضر
action front
حاضر به تیر
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
rigged
وضع حاضر
readies
قبضه حاضر
attend
حاضر بودن
current
در حال حاضر
currents
در حال حاضر
readies
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به کار
at present
در حال حاضر
at the moment
در حال حاضر
omnipresent
حاضر در همه جا
rig
وضع حاضر
at the present moment
درحال حاضر
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
show up
سر موقع حاضر شدن
fair game
طعمهی حاضر و آماده
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
i agreed to go
حاضر شدم بروم
action
فرمان حاضر به تیر
actions
فرمان حاضر به تیر
operational route
جاده حاضر به کار
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
attender
شخص حاضر در جایی
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
obliging
حاضر خدمات مهربان
ready position
حالت حاضر به تیر
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
he refused to go
حاضر نشد برود
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
unready
غیراماده حاضر نشده
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
show up
حاضر شدن حضور یافتن
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
embattle
حاضر شدن برای جنگ
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com