English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
to take something into account چیزی را در حساب آوردن
Other Matches
reckoned حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
write up <idiom> مقامی را به حساب آوردن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
to bring something آوردن چیزی
to get [hold of] something آوردن چیزی
to serve something غذا [چیزی] آوردن
to bring something گیر آوردن چیزی
to get [hold of] something گیر آوردن چیزی
to live through something تاب چیزی را آوردن
to bring something بدست آوردن چیزی
to get [hold of] something بدست آوردن چیزی
to obtain something بدست آوردن چیزی
To process and treat something . چیزی راعمل آوردن
to get something to somebody برای کسی چیزی را آوردن
to buoy something [up] چیزی را بالا روی آب آوردن
to buoy something [up] چیزی را به میزان بالا آوردن
play down <idiom> ارزش چیزی را پایین آوردن
To take something to pieces. دل وروده چیزی را در آوردن ( اوراق کردن )
make good <idiom> بوجود آوردن چیزی درست دربیاد
to go away ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
to push for an answer [in reference to something] برای پاسخ فشار آوردن [در رابطه با چیزی]
to go to ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی
bring up <idiom> معرفی چیزی برای بحث (مذاکره)آوردن
to tax someone [something] بیش از اندازه بارکردن [فشار آوردن بر] کسی [چیزی]
to handle something چیزی را تحت کنترل آوردن [وضعیتی یا گروهی از مردم]
bank on <idiom> اطمینان داشتن ،روی چیزی حساب کردن
count one's chickens before they're hatched <idiom> روی چیزی قبل از معلوم شدن آن حساب کردن
import 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
importing 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
imported 1-آوردن چیزی از خارج سیستم . 2-تبدیل فایل ذخیره شده در یک قالب به قالب پیش فرض که توسط برنامه استفاده میشود
cost accounts حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
cost plus contracts به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
overdrawn account حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
equity accounts حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
clearance تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
To bring someone to account. کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
To cook the books. حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
privilege دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings تصفیه حساب صورت حساب
reckoning تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account حساب صورت حساب
digital computer ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
he calcn lates with a اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
no year oppropriation حساب تامین اعتبار باز حساب باز
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
Yo be down one ones luck. to have a run of bad luck بد آوردن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
acquire بدست آوردن
song and dance <idiom> دلیل آوردن
acquire به دست آوردن
actualise [British] به اجرا در آوردن
actualize به اجرا در آوردن
carry ineffect به اجرا در آوردن
come by <idiom> بدست آوردن
To cite an example . مثال آوردن
To bring into existence . بوجود آوردن
To cry out . فریاد بر آوردن
To show a deficit . To run short . کسر آوردن
carry out به اجرا در آوردن
implement به اجرا در آوردن
put ineffect به اجرا در آوردن
put inpractice به اجرا در آوردن
put into effect به اجرا در آوردن
carry into effect به اجرا در آوردن
make something happen به اجرا در آوردن
To phrase. به عبارت در آوردن
compass به دست آوردن
conciliate به دست آوردن
find به دست آوردن
gain به دست آوردن
get به دست آوردن
obtain به دست آوردن
achieve به دست آوردن
vasbyt تاب آوردن
procure به دست آوردن
realize به دست آوردن
receive به دست آوردن
fall on feet <idiom> شانس آوردن
it never rains but it pours <idiom> چپ و راست بد آوردن
abrade سر غیرت آوردن
step به دست آوردن
take به دست آوردن
win به دست آوردن
woo به دست آوردن
wring به دست آوردن
play-acts ادا در آوردن
gained بدست آوردن
gains بدست آوردن
gain بدست آوردن
holdout دوام آوردن
holdouts دوام آوردن
attenuation بدست آوردن
play-act ادا در آوردن
play-acted ادا در آوردن
play-acting ادا در آوردن
To take into account (consideration). بحساب آوردن
to bring the water to the boil آب را به جوش آوردن
to bring to the [a] boil به جوش آوردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
retaking دوباره به دست آوردن
retakes دوباره به دست آوردن
retake دوباره به دست آوردن
to bring back memories خاطره ها را به یاد آوردن
to run into debt قرض بالا آوردن
to give somebody an appetite کسی را به اشتها آوردن
push someone's buttons <idiom> کفر کسی را در آوردن
to set the clock forward ساعت را جلو آوردن
nose down <idiom> پایین آوردن دماغه
in for <idiom> مطمئن بدست آوردن
turn (someone) on <idiom> به هیجان آوردن شخصی
metaphraze به عبارت دیگر در آوردن
take back <idiom> ناگهانی بدست آوردن
in luck <idiom> خوش شانسی آوردن
To stir the nation to action. ملت را بحرکت در آوردن
To produce a witness. دردادگاه شاهد آوردن
gun for something <idiom> بازحمت بدست آوردن
To mimic someone. ادای کسی را در آوردن
To score points. امتیاز آوردن ( ورزش )
eke out <idiom> به سختی بدست آوردن
drive someone round the bend <idiom> جان کسی را به لب آوردن
To seek refuge ( shelter). پناه آوردن ( بردن )
To put someone on his mettle . To rouse someone . کسی را سر غیرت آوردن
To play the drunk . To start a drunken row. مست بازی در آوردن
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
to bring to the same plane [height] به یک صفحه [بلندی] آوردن
luck out <idiom> خوش شانسی آوردن
put one's finger on something <idiom> کاملابه خاطر آوردن
play up to someone <idiom> با چاپلوسی سودبدست آوردن
retaken دوباره به دست آوردن
to disgrace oneself خفت آوردن بر خود
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to bring the matter before a court [the judge] دعوایی را در حضور قاضی آوردن
sound an alarm زنگ خطر را به صدا در آوردن
to overexert زیاد به خود فشار آوردن
give someone a good run for her money <idiom> رقابت شدید به وجود آوردن
collect بدست آوردن یا دریافت داده
collecting بدست آوردن یا دریافت داده
collects بدست آوردن یا دریافت داده
capture عمل بدست آوردن داده
rack one's brains <idiom> به مغز خود فشار آوردن
gain the ear <idiom> رگ خواب کسی را به دست آوردن
to bring somebody before the judge کسی را در حضور قاضی آوردن
To know someone blind spots. رگ خواب کسی را بدست آوردن
round up <idiom> گرد هم آوردن ،جمع آوری
ring a bell <idiom> یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
in order to <idiom> اعتماد شخص را بدست آوردن
To make ( find , get ) an opportunity . فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
He felt sick,. he fell I'll. حال کسی را جا آوردن ( با کتک )
To obtain the desired result . نتیجه مطلوب را بدست آوردن
To hold an official inquiry. تحقیق رسمی بعمل آوردن
to count for lost از دست رفته بحساب آوردن
To hit a wining streak. شانس آوردن ( درقمار وغیره )
To bring someone to his senses کسی راسر عیل آوردن
captures عمل بدست آوردن داده
parenting پس انداختن و بار آوردن فرزند
stick it out <idiom> طاقت آوردن ،ادامه دادن
To draw someone out. To pump someone. از کسی حرف در آوردن ( کشیدن )
capturing عمل بدست آوردن داده
To turn (apple)to someone. به کسی رو آوردن ( متوسل شدن )
To deliver (strike) a blow ضربه زدن ( وارد آوردن )
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com