Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
to tip something into a container
[British E]
چیزی را در محفظه ای ریختن
Other Matches
multi chamber
نوعی محفظه احتراق درموتورهای توربین که در ان محفظه ها دورتادورقرارگرفته اند
buffer chamber
جان لوله محفظه ضربت گیر محفظه دافع
dowses
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
doused
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douse
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
douses
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dowsed
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
dousing
دراب یا چیز دیگری فرو بردن روی چیزی اب ریختن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
torch pot
[محفظه مشعل سوخت محفظه سوخت پاش توربینی]
ullage
فضای خالی داخل محفظه سوخت موشک فضای بازداخل محفظه سوخت
crankcase upper half
قسمت فوقانی محفظه لنگ محفظه لنگ فوقانی
incasement
محفظه
encasement
محفظه
chambers
محفظه
chamber
محفظه
envelope
محفظه
cavities
محفظه
cavity
محفظه
envelopes
محفظه
lacuna
محفظه
enclosure
محفظه
containers
محفظه
housing
محفظه
enclosures
محفظه
container
محفظه
guard assembly
محفظه
potpourris
محفظه عطر
pinch
پایه محفظه
breech
محفظه کولاس
shield
محفظه سپرشدن
intake chamber
محفظه ورودی
primer pouch
محفظه چاشنی
computer enclosure
محفظه کامپیوتر
pinches
پایه محفظه
starting chamber
محفظه استارت
potpourri
محفظه عطر
oil pan
محفظه کارتر
ootheca
محفظه تخم
air chamber
محفظه هوا
resonating cavity
محفظه تشدید
circular cell
محفظه گرد
combustion chamber
محفظه احتراق
gas chamber
محفظه باروت
system unit
محفظه سیستم
cases
فرف محفظه
gas chambers
محفظه باروت
case
فرف محفظه
combustor
محفظه احتراق
card cage
محفظه کارت
combustion area
محفظه احتراق
shields
محفظه سپرشدن
mould cavity
محفظه قالب
breech recess
محفظه کولاس
breech ring
محفظه کولاس
incubator
محفظه رشد
incubators
محفظه رشد
chamber furnace
کوره محفظه دار
gas port
محفظه عبور گاز
gas chambers
محفظه اعدام با گاز
canisters
محفظه گلوله افشان
hoppers
محفظه خوراک دستگاه
crankcase
محفظه میل لنگ
hopper
محفظه خوراک دستگاه
floppy disk case
محفظه فلاپی دیسک
acoustical sound enclosure
محفظه عایق صوتی
carter
محفظه میل لنگ
breech chamber
محفظه خرج انفجار
gasholders
محفظه نگاهداری گاز
gasholder
محفظه نگاهداری گاز
reliquary
محفظه عتیقه باقیمانده
gas chamber
محفظه اعدام با گاز
reaction chamber
محفظه فعل و انفعال
low pressure casing
محفظه ی فشار ضعیف
disk unit enclosure
محفظه واحد دیسک
caisson
[محفظه یا صندوق زیرآبی]
reliquaries
محفظه عتیقه باقیمانده
canister
محفظه گلوله افشان
cavity
سوراخ حفره یا محفظه قالب
house
قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
dewar
محفظه عایق حرارتی با دوجداره
rhumbatron
نوع متداول محفظه تشدید
cavities
سوراخ حفره یا محفظه قالب
houses
قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
housed
قرار دادن یک وسیله در یک محفظه
ignitor
محفظه حامل باروت اشتعال
can annular
محفظه احتراق حلقوی شکل
burner cans
محفظه احتراق موتورهای توربینی
crankcase supercharger
سوپرشارژر محفظه میل لنگ
cannular
محفظه احتراق حلقوی شکل
crankcase
محفظه کارتر پوسته میل لنگ
vault storage
محفظه یا انبار ضد حریق وبتون ارمه
cartridges
جعبه پلاستیکی که محفظه جوهر است
Thermos
قمقمه محفظه یافرف عهایق حرارت
cartridge
جعبه پلاستیکی که محفظه جوهر است
Thermoses
قمقمه محفظه یافرف عهایق حرارت
time capsule
محفظه محتوی اثار تاریخی وفرهنگی
crankcase bottom o.lower half
قسمت تحتانی محفظه لنگ کف کارتر
ccd
محفظه هایی برای ذخیره داده
flooder
غرق کننده محفظه مین زیرابی
crankcase explusion
سرو صدای داخل محفظه لنگ
panel
بخش مسط ح محفظه با قط عات کنترل و سوکت
panels
بخش مسط ح محفظه با قط عات کنترل و سوکت
equipment bay
محفظه یا جعبهای که تجهیزات الکترونیکی در ان نصب میشود
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
interior label
بجای اینکه برچسب خارجی یا فیزیکی روی محفظه باشد
burner compartment
قسمتی از روپوش موتور که روی محفظه احتراق قرارگرفته است
toner
محفظه پلاستیکی برای تونر پودری که در چاپگر لیزری استفاده میشود
charactristic lenght
نسبت حجم محفظه احتراق به مساحت دهانه ورودی موتوردر راکت
cartridges
محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
cartridge
محفظه پرتابل سوخت جامد یاسیستم خودسوزی برای پرتاب پرتابه
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
residence time
مدت زمانیکه قطرات کوچک سوخت در محفظه احتراق توربین گاز میمانند
vapor pressure
فشار مولکولهای بخار روی دیواره فرف یا محفظه برابر فشارهای جزئی یا سهمی
multipropellant
سوخت راکت متشکل از دو یاچند جزء که بصورت مجزا به محفظه احتراق وارد میشوند
yeild
ریختن
grout
ریختن
mewing
پر ریختن
disembogue
ریختن
mewed
پر ریختن
effuse
ریختن
mew
پر ریختن
strews
ریختن
shedding
ریختن
strewn
ریختن
strewing
ریختن
strewed
ریختن
shed
ریختن
to inject into the bowels
ریختن
mixing
در هم ریختن
strew
ریختن
sheds
ریختن
poured
ریختن
infused
ریختن
infuse
ریختن
cast concrete
ریختن
interfusion
در هم ریختن
sand
شن ریختن
interfuse
در هم ریختن
skink
ریختن
besprinkle
ریختن
disassemble
به هم ریختن
dump
ریختن
infuses
ریختن
infusing
ریختن
affose
ریختن
pour
ریختن
lave
ریختن
lash vi
ریختن
bestrew
ریختن
birl
ریختن
pours
ریختن
affution
ریختن
affuse
ریختن
sands
شن ریختن
spills
ریختن
to water
آب ریختن
spill
ریختن
to take a cast of
ریختن
pouring
ریختن
to take to one's legs
ریختن
spilled
ریختن
spilling
ریختن
spilled or spilt
ریختن
plenum chamber
محفظه اب بندی شده درتوربینهای گاز که سبب ملایم کردن و گرفتن نوسانات جریان هوا میگردد
carbon tracking
باقیمانده بسیار ناچیز کربن که در اثر تخلیه الکتریکی درداخل دینام دلکو یا محفظه شمع باقی میماند
blocks
قالب ریختن
block
قالب ریختن
dish
در بشقاب ریختن
illapse
فرو ریختن
come along
<idiom>
برنامه ریختن
sack
درکیسه ریختن
sacked
درکیسه ریختن
blocked
قالب ریختن
sacks
درکیسه ریختن
stoking
سوخت ریختن در
weeps
اشک ریختن
back up
معکوس ریختن
cave
فرو ریختن
to come down with a run
فرو ریختن
stoked
سوخت ریختن در
stokes
سوخت ریختن در
sand
ماسه ریختن شن
grout
دوغاب ریختن
stoke
سوخت ریختن در
sands
ماسه ریختن شن
to pour out
بیرون ریختن
weep
اشک ریختن
back-up
معکوس ریختن
dishes
در بشقاب ریختن
rewrote
از نو طرح ریختن
to break out
بیرون ریختن
vents
بیرون ریختن
barrel
در خمره ریختن
bottle
دربطری ریختن
bottles
دربطری ریختن
barrels
در خمره ریختن
emits
بیرون ریختن
inpour
بدرون ریختن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com