Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (40 milliseconds)
English
Persian
to make something clear
چیزی را روشن کردن
Search result with all words
touch
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
touches
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
Other Matches
(a) case in point
<idiom>
مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
illumination by diffusion
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
illuminates
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating
چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flashes
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashed
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash
روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight
روز روشن روشن کردن
daylit
روز روشن روشن کردن
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
explains
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explaining
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained
روشن کردن باتوضیح روشن کردن
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
hard
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
harder
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
hardest
که معادل خاموش کردن و سپس روشن کردن مجدد کامپیوتر است
illuminati
روشن ضمیران روشن فکران
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
clarify
روشن کردن
clarifying
روشن کردن
lumine
روشن کردن
to clear up
روشن کردن
to switch on
روشن کردن
ignited
روشن کردن
ignites
روشن کردن
ignite
روشن کردن
elucidating
روشن کردن
brighten
روشن کردن
brightened
روشن کردن
brightening
روشن کردن
brightens
روشن کردن
refreshes
روشن کردن
refreshed
روشن کردن
to bring tl light
روشن کردن
clearest
: روشن کردن
refresh
روشن کردن
clears
: روشن کردن
elucidates
روشن کردن
clarifies
روشن کردن
elucidated
روشن کردن
elucidate
روشن کردن
clear
: روشن کردن
turn on
روشن کردن
clearer
: روشن کردن
to fire up
روشن کردن
fire up
روشن کردن
illumining
روشن کردن
relume
روشن کردن
illumined
روشن کردن
illumine
روشن کردن
illume
روشن کردن
illuminate
روشن کردن
light
روشن کردن
lighted
روشن کردن
power on
روشن کردن
power up
روشن کردن
illuminating
روشن کردن
illumines
روشن کردن
illuminates
روشن کردن
lightest
روشن کردن
to shed light on
روشن کردن
igniting
روشن کردن
emblaze
روشن کردن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
illuminate
روشن کردن منطقه
lighten
درخشیدن روشن کردن
ignite
روشن کردن گیراندن
to kindle
آتش روشن کردن
to light a cigarette
سیگاری را روشن کردن
illuminating
روشن کردن منطقه
cold start
دوباره روشن کردن
illuminates
روشن کردن منطقه
turn over
<idiom>
موتور را روشن کردن
to start a car
[to crank a car]
[American English]
ماشینی را روشن کردن
To light a fire .
آتش روشن کردن
to play with fire
آتش روشن کردن
ignited
روشن کردن گیراندن
To light ( kindle) a fire.
آتش روشن کردن
clarifies
روشن کردن یا شدن
explicating
روشن کردن فاهرکردن
clarify
روشن کردن یا شدن
explicates
روشن کردن فاهرکردن
clarifying
روشن کردن یا شدن
cold
روشن کردن یک کامپیوتر
lightened
درخشیدن روشن کردن
colder
روشن کردن یک کامپیوتر
lightens
درخشیدن روشن کردن
lightening
درخشیدن روشن کردن
colds
روشن کردن یک کامپیوتر
coldest
روشن کردن یک کامپیوتر
igniting
روشن کردن گیراندن
to make oneself clear
<idiom>
منظور را روشن کردن
explicated
روشن کردن فاهرکردن
refurbish
روشن و تازه کردن
to bring out in relief
برجسته یا روشن کردن
refurbished
روشن و تازه کردن
refurbishes
روشن و تازه کردن
ignites
روشن کردن گیراندن
refurbishing
روشن و تازه کردن
restart
روشن کردن دوباره
owl light
کمی روشن کردن
explicate
روشن کردن فاهرکردن
clear
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearer
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clears
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
clearest
روشن کردن صاف کردن شفاف کردن
turn on
<idiom>
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
half tone screen
صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
alight
روشن کردن اتش زدن
alights
روشن کردن اتش زدن
alighting
روشن کردن اتش زدن
clearest
پیام کشف روشن کردن
to turn on
روشن کردن
[کلید الکتریکی]
clears
پیام کشف روشن کردن
alighted
روشن کردن اتش زدن
illumination
روشن کردن منطقه روشنایی
upstart
یکه خوردن روشن کردن
enlighten
روشن کردن تعلیم دادن
mezzotint
نقاشی سایه روشن کردن
enucleate
روشن کردن توضیح دادن
mezzotinto
نقاشی سایه روشن کردن
enlightens
روشن کردن تعلیم دادن
enlightening
روشن کردن تعلیم دادن
upstarts
یکه خوردن روشن کردن
search light illumination
روشن کردن منطقه با نورافکن
shine
براق کردن روشن شدن
clear
پیام کشف روشن کردن
highlighting
روشن ساختن مشخص کردن
clearer
پیام کشف روشن کردن
shines
براق کردن روشن شدن
turn on
بجریان انداختن روشن کردن
illuminations
روشن کردن منطقه روشنایی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to put one's affairs in order
[to settle one's business]
تکلیف کار خود را روشن کردن
refresh
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
runs
به کار انداختن روشن کردن موتور
run
به کار انداختن روشن کردن موتور
illumination plan
طرح روشن کردن منطقه نبرد
illume
منور کردن روشن فکر ساختن
refreshes
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
refreshed
از خستگی بیرون اوردن روشن کردن
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
powered
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powering
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
powers
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
power
روشن کردن یا اعمال ولتاژ به یک وسیله الکتریکی
to start
روشن کردن
[به کار انداختن]
[موتور یا خودرو]
to switch on the dipped
[dimmed]
headlights
چراغ نور پایین
[ماشین]
را روشن کردن
talk out
بوسیله بحث شفاهی موضوعی را روشن کردن
vignetting
سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
cold
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
cold
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
formats
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
format
تعویض روشن مرتب کردن داده یا متن در یک محل
colder
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
colder
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
illumination by reflection
روشن کردن منطقه از طریق انعکاس یا شکست نور
coldest
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
switch
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
cold boot
روشن کردن کامپیوتر و بارکردن سیستم عامل به درون ان
cold fault
نقص کامپیوتر که به محض روشن کردن اشکار میشود
switched
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switches
روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
colds
خطای کامپیوتری که در لحظه روشن کردن کامپیوتر رخ میدهد
shadow RAM
ROM به یک قطعه RAMسریع تر در هنگام روشن کردن کامپیوتر
sense
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
sensed
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
autos
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
senses
روشن کردن تابلوی مقابل کامپیوتر قابل بررسی است
to rev
[British E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
auto
امکان بار کردن خودکار برنامه پس از روشن شدن کامپیوتر
to goose
[American E]
the engine
موتور
[ماشین]
را روشن کردن
[که صدا مانند زوزه بدهد]
to jump-start someone's car
کمک برای روشن کردن
[خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
squawking
در رهگیری هوایی یعنی روشن کردن دستگاه شناسایی دشمن و خودی و کار با ان
pictures
که تولید تصویر میکند با روشن کردن فسفر پوشیده شده روی صفحه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com