Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English
Persian
to stick something
چیزی را سفت و پابرجا بستن
Other Matches
stabilising
پابرجا شدن پابرجا کردن
stabilized
پابرجا شدن پابرجا کردن
stabilizes
پابرجا شدن پابرجا کردن
stabilises
پابرجا شدن پابرجا کردن
stabilised
پابرجا شدن پابرجا کردن
stabilize
پابرجا شدن پابرجا کردن
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
levy a tax on something
مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on
مالیات بر چیزی بستن
hasps
بستن دور چیزی پیچیدن
hasp
بستن دور چیزی پیچیدن
To set ones hopes on something.
امید خودرا به چیزی بستن
to back
روی چیزی شرط بستن
overtax
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
To pin something on someone .
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
overtaxed
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
to put somebody in chains
<idiom>
دست و پای کسی
[چیزی]
را بستن
[اصطلاح]
to occlude
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
seal
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seals
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
To bet on something .
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
truest
پابرجا
steadies
پابرجا
firmer
پابرجا
truer
پابرجا
true
پابرجا
steadiest
پابرجا
four-square
پابرجا
steadying
پابرجا
indefeasible
پابرجا
steadied
پابرجا
steady
پابرجا
immutable
پابرجا
firm
پابرجا
firms
پابرجا
firmest
پابرجا
indefeasibly
بطور پابرجا
stables
پایدار پابرجا
stable
پایدار پابرجا
clip-on
<adj.>
گیره دار
[چیزی با گیره برای بستن]
mach hold
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
To be out to do some thing .
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
fix
درست کردن پابرجا کردن
fixes
درست کردن پابرجا کردن
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
pushes
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
via
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
querying
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something
[for something]
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
to pass by any thing
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishes
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controlling
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
appreciates
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciating
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate
ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciate
بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody
[something]
as something
کسی
[چیزی]
را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something
ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence
[around / between something]
نرده
[دور چیزی]
[بین چیزی]
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
fence
[around / between something]
حصار
[دور چیزی]
[بین چیزی]
screw up
<idiom>
زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
oppilate
بستن
knit
بستن
glaciation
یخ بستن
cue
صف بستن
cues
صف بستن
glaciate
یخ بستن
imputation
بستن به
gelatinate
بستن
to lay a bet
شر ط بستن
knits
بستن
shutting
بستن
to make fast
بستن
seizing
بستن
hitched
بستن
shuts
بستن
closing
بستن
shut
بستن
dresses
بستن
rack
به هم بستن
padlocked
بستن
wracks
به هم بستن
padlock
بستن
obtruate
بستن
obturate
بستن
occlude
بستن
wracked
به هم بستن
padlocking
بستن
racked
به هم بستن
racks
به هم بستن
obstruct
بستن
obstructed
بستن
obstructing
بستن
obstructs
بستن
padlocks
بستن
tie
بستن
congeals
یخ بستن
curdled
بستن
curdles
بستن
curdling
بستن
conclude
بستن
to tie up
بستن
lash vt
بستن
to shut up
بستن
curdle
بستن
concludes
بستن
congealing
یخ بستن
fasten
بستن
fastened
بستن
fastens
بستن
congealed
یخ بستن
congeal
یخ بستن
to shut out
بستن
dress
بستن
sellotape
بستن
sellotaped
بستن
hitch
بستن
hitches
بستن
hitching
بستن
ligation
بستن رگ
sellotapes
بستن
sellotaping
بستن
interclude
بستن
ligate
بستن
braced
بستن
tighten
بستن
tightened
بستن
tightening
بستن
tightens
بستن
to put up
بستن
infer
بستن
inferred
بستن
inferring
بستن
infers
بستن
brace
بستن
belay
بستن
queueing
صف صف بستن
queued
صف صف بستن
queue
صف صف بستن
spans
پل بستن
attaches
بستن
cork
بستن
corks
بستن
bloc
بستن
cadged
بستن
queues
صف صف بستن
attaches
بستن به
span
پل بستن
connects
بستن
connect
بستن
binds
بستن
attaching
بستن به
spanned
پل بستن
attaching
بستن
spanning
پل بستن
blocs
بستن
cadge
بستن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com