Total search result: 301 (27 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
to borrow something [from somebody] |
چیزی را قرض کردن [از کسی] |
|
|
Search result with all words |
|
write |
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن |
writes |
سوخت شده محسوب کردن شرح چیزی را نوشتن |
outline |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlined |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlines |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
outlining |
مختصر یا خلاصه چیزی را تهیه کردن |
importation |
عمل وارد کردن چیزی به سیستم از خارج |
replace |
چیزی را تعویض کردن |
replaced |
چیزی را تعویض کردن |
replaces |
چیزی را تعویض کردن |
replacing |
چیزی را تعویض کردن |
organisations |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
organization |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
organizations |
روش مرتب کردن چیزی تا به خوبی کار کند |
mean |
مشخص کردن چیزی |
meaner |
مشخص کردن چیزی |
meanest |
مشخص کردن چیزی |
correct |
پاک کردن خطا از چیزی |
correcting |
پاک کردن خطا از چیزی |
corrects |
پاک کردن خطا از چیزی |
substitution |
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر |
interchange |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanged |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanges |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
interchanging |
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر |
accost |
در امتداد چیزی حرکت کردن |
accosted |
در امتداد چیزی حرکت کردن |
accosting |
در امتداد چیزی حرکت کردن |
accosts |
در امتداد چیزی حرکت کردن |
discard |
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است |
discarded |
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است |
discarding |
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است |
discards |
خارج کردن چیزی که مورد نیاز است |
time |
دفعه وقت چیزی رامعین کردن |
timed |
دفعه وقت چیزی رامعین کردن |
times |
دفعه وقت چیزی رامعین کردن |
preparation |
آماده کردن چیزی |
preparations |
آماده کردن چیزی |
miss |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
missed |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
misses |
از دست دادن احساس فقدان چیزی راکردن گم کردن |
pilot |
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی |
piloted |
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی |
pilots |
اسباب تنظیم ومیزان کردن چیزی |
reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
locate |
جای چیزی را معین کردن |
locate |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
located |
جای چیزی را معین کردن |
located |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
locates |
جای چیزی را معین کردن |
locates |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
locating |
جای چیزی را معین کردن |
locating |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
unwind |
کوک چیزی راباز کردن |
unwinding |
کوک چیزی راباز کردن |
unwinds |
کوک چیزی راباز کردن |
long |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
long- |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longed |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longer |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longest |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
longs |
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن |
identified |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifies |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identify |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
identifying |
مشخص کردن شخصیت کسی یا ماهیت چیزی |
wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
control |
اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی |
controlling |
اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی |
controls |
اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی |
fill |
پر کردن چیزی |
fills |
پر کردن چیزی |
clean |
تمیز کردن چیزی |
cleaned |
تمیز کردن چیزی |
cleanest |
تمیز کردن چیزی |
cleans |
تمیز کردن چیزی |
skew |
میزان کردن چیزی به صورت نادرست |
skewing |
میزان کردن چیزی به صورت نادرست |
skews |
میزان کردن چیزی به صورت نادرست |
refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
jam |
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است |
jammed |
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است |
jams |
توقف کار کردن به علت اینکه چیزی مانع کارایی شده است |
extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
delay |
خیری ایجاد کردن در چیزی |
delaying |
خیری ایجاد کردن در چیزی |
delays |
خیری ایجاد کردن در چیزی |
deduct |
کم کردن چیزی از کل |
deducted |
کم کردن چیزی از کل |
deducting |
کم کردن چیزی از کل |
deducts |
کم کردن چیزی از کل |
Other Matches |
|
to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
to concern something |
مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن] |
lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
to cut something |
چیزی را کم کردن |
to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
make do with something |
با چیزی تا کردن |
make something do |
با چیزی تا کردن |
to reason out something |
چیزی را حل کردن |
to smell at something |
چیزی را بو کردن |
to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
to work out something |
چیزی را حل کردن |
enclosing |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
relevance |
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند |
encloses |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
enclose |
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر |
query |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
pushed |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
replaces |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
queries |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
querying |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replacing |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
pushes |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
push |
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن |
queried |
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است |
replaced |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
replace |
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر |
to r. at something |
از چیزی ناله کردن |
to chop something off |
قطع کردن چیزی |
pass on <idiom> |
رد کردن چیزی که دیگر |
to lop something off |
قطع کردن چیزی |
palletize |
چیزی را حمل کردن |
to make something |
چیزی را درست کردن |
to atone for something |
جبران کردن چیزی |
to demonstrate against something |
بر ضد چیزی تظاهرات کردن |
to ensure something |
تضمین کردن [چیزی] |
to make something clear |
چیزی را روشن کردن |
to make amends for something |
جبران کردن چیزی |
to ensure something |
تامین کردن [چیزی] |
to ensure something |
مراقبت کردن در [چیزی] |
to mull over something |
بازاندیشی کردن چیزی |
to refuse somebody something |
چیزی را از کسی رد کردن |
to avoid something |
دوری کردن از [چیزی] |
to book something |
چیزی را رزرو کردن |
to endeavor after anything |
در پی چیزی کوشش کردن |
to agree on something |
موافقت کردن با چیزی |
to agree on something |
سازش کردن با چیزی |
to deny somebody something |
چیزی را از کسی رد کردن |
to think over something |
بازاندیشی کردن چیزی |
speak out <idiom> |
دفاع کردن از چیزی |
evaluating |
چیزی رامعین کردن |
to fall across anything |
به چیزی تصادف کردن |
evaluates |
چیزی رامعین کردن |
to make r. after something |
چیزی را جستجو کردن |
evaluated |
چیزی رامعین کردن |
to obtain something |
کسب کردن چیزی |
to reason out something |
چیزی رامعین کردن |
to touch something |
لمس کردن چیزی |
to work out something |
حل چیزی را پیدا کردن |
steals |
بلند کردن چیزی |
steal |
بلند کردن چیزی |
try (something) out <idiom> |
امتحان کردن(چیزی) |
to obtain something |
فراهم کردن چیزی |
evaluate |
چیزی رامعین کردن |
make a provision |
شرط کردن چیزی |
to strain after anything |
در پی چیزی تقلا کردن |
demystified |
سر چیزی را برطرف کردن |
lay hands on something |
چیزی راتصرف کردن |
demystifies |
سر چیزی را برطرف کردن |
lay hands upon something |
چیزی راتایید کردن |
demystify |
سر چیزی را برطرف کردن |
lay down the condition |
شرط کردن چیزی |
to throw something overboard |
چیزی را ترک کردن |
endowing |
چیزی راوقف کردن |
hurtling |
با چیزی تصادف کردن |
demystifying |
سر چیزی را برطرف کردن |
unmask |
چیزی رااشکار کردن |
to confine something to something |
چیزی را محصور کردن |
unmasked |
چیزی رااشکار کردن |
endow |
چیزی راوقف کردن |
simplifying |
ساده تر کردن چیزی |
unmasks |
چیزی رااشکار کردن |
unmasking |
چیزی رااشکار کردن |
to restrict something |
چیزی را محصور کردن |
hurtles |
با چیزی تصادف کردن |
endows |
چیزی راوقف کردن |
to point to something |
به چیزی متوجه کردن |
to point to something |
به چیزی اشاره کردن |
to lay stress on something |
چیزی راتاکید کردن |
to take exception to anything |
به چیزی اعتراض کردن |
to give credence to something |
به چیزی اعتقاد کردن |
to put [place] credence in something |
به چیزی باور کردن |
hurtle |
با چیزی تصادف کردن |
hurtled |
با چیزی تصادف کردن |
to give credence to something |
به چیزی باور کردن |
to put [place] credence in something |
به چیزی اعتقاد کردن |
to protest against something |
به چیزی اعتراض کردن |
to live through something |
چیزی را تحمل کردن |
to fuck something up |
زیرورو کردن چیزی |
assume |
چیزی را فرض کردن |
To prepare something. To get somethings ready. |
چیزی را حاضر کردن |
premise |
چیزی را فرض کردن |
presume |
چیزی را فرض کردن |
fill up |
کاملاگ پر کردن چیزی |
To spit at someone (something). |
بکسی (چیزی ) تف کردن |
craving [for something] |
هوس [چیزی را] کردن |
hunger [for something] |
هوس [چیزی را] کردن |
To give the meaning of something . to interpret something . |
چیزی را معنی کردن |
to bring something |
فراهم کردن چیزی |
to get [hold of] something |
فراهم کردن چیزی |
to sweeten something |
چیزی را شیرین کردن |
to take apart something |
چیزی را از هم باز کردن |
To give up (overlook)something. |
از چیزی صرفنظر کردن |
to tip something [British E] |
ته نشین کردن چیزی |
to take apart something |
چیزی را از هم جدا کردن |
To devour something . |
چیزی را یک لقمه کردن |
to botch things up |
زیرورو کردن چیزی |
to muck up something |
زیرورو کردن چیزی |
to cock something up |
زیرورو کردن چیزی |
to screw something up |
زیرورو کردن چیزی |
to screw the pooch |
زیرورو کردن چیزی |
to limit something |
چیزی را محصور کردن |
simplify |
ساده تر کردن چیزی |
simplifies |
ساده تر کردن چیزی |
to mess something up |
زیرورو کردن چیزی |
to esteem somebody or something [for something] |
قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ] |
quantize |
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن |
controls |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
establish |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
control |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to pass by any thing |
از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن |
establishes |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
establishing |
1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی |
to hang over anything |
سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن |
controlling |
مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود |
to touch somebody [something] |
کسی [چیزی] را لمس کردن |
to stay away from something |
اجتناب کردن از چیزی یا جایی |
totake parts in something |
در چیزی شرکت یادخالت کردن |
shell out |
هزینه چیزی را قبول کردن |