English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (4 milliseconds)
English Persian
to buy something on the never-never [British English] [humorous] <idiom> چیزی را قسطی خریدن [اصطلاح روزمره]
to buy something on hire purchse [British English] چیزی را قسطی خریدن
to buy something on the installment plan [system] چیزی را قسطی خریدن
to buy something on a deferred payment plan [on a time payment plan] [on deferred terms] چیزی را قسطی خریدن
Other Matches
pay off something چیزی را قسطی پرداختن
recoupment قسطی پرداخت کردن یا بازپرداخت قسطی
to buy something at an auction چیزی را در [بوسیله] حراجی خریدن
installment قسطی
instalments پرداخت قسطی
credit sale فروش قسطی
instalment پرداخت قسطی
installments پرداخت قسطی
payment by installments پرداخت قسطی
installment payment پرداخت قسطی
never-never پرداخت قسطی
tally trade داد و ستد قسطی
agreement on partial payments توافق در پرداخت های قسطی
to pay off a debt [mortgage] بدهی [رهنی] را قسطی پرداختن
to compound قسطی پرداختن [کمتراز بهای اصلی]
buy خریدن
purchases خریدن
aby خریدن
purchased خریدن
abye خریدن
buys خریدن
purchase خریدن
purchasing خریدن
bought خریدن
to buy back پس خریدن
coemption یکجا خریدن
redeems باز خریدن
redeeming باز خریدن
redeemed باز خریدن
redeem باز خریدن
on approbation به شرط خریدن
make a forward purchase سلف خریدن
to buy into سهام خریدن در
lay down خریدن و اندوختن
to buy on condition شرط خریدن
purchase by a deed با سند خریدن
treating رای خریدن
to buy a pig in a poke چیزیرا ندیده خریدن
buy-outs سهم کسی را خریدن
buy out سهم کسی را خریدن
buy-out سهم کسی را خریدن
achate یار با وفا خریدن
preempt باحق شفعه خریدن
to buy on trial بشرط امتحان خریدن
To purchase on approval . بشرط امتحان ( شرطی )خریدن
to buy out anyone سهم یا کسب کسیرا خریدن
to snap up بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
pre empt با حق شفعه بدست اوردن بشفعه خریدن
snap up بزودی خریدن روی دست بردن
tie in sales فروش یک کلا به شرط خریدن یک کالای دیگر
jobs کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
job کار مزدی کردن یک جا خریدن و به خرده فروش فروختن استفاده نامشروع کردن از
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
light purse بی چیزی
destitution بی چیزی
anything چیزی
indigence بی چیزی
aught چیزی
something چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
something یک چیزی
no matter چیزی نیست
deducted کم کردن چیزی از کل
no object چیزی نیست
deducts کم کردن چیزی از کل
to obtain something گرفتن چیزی
deducting کم کردن چیزی از کل
deduct کم کردن چیزی از کل
sponsors بانی چیزی ش دن
sponsor بانی چیزی ش دن
wriggler چیزی که می لولد
sponsoring بانی چیزی ش دن
I owe you one. [colloquial] من یه چیزی به تو بدهکارم.
to refresh oneself چیزی خوردن
to search for anything پی چیزی گشتن
waterish هر چیزی شبیه اب
unstring نخ چیزی را کشیدن
exordium اول هر چیزی
position محل چیزی
resignation [from something] استعفا [از چیزی]
positioned محل چیزی
dont mention it چیزی نیست
To brag and boast . To profess something . از چیزی دم زدن
use استفاده از چیزی
use اجرای چیزی
to reason out something چیزی را حل کردن
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
The point is that… چیزی که هست
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to get [hold of] something آوردن چیزی
to bring something آوردن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com