English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (36 milliseconds)
English Persian
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
Search result with all words
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
Other Matches
lection اختلاف معنی یا تلفظ یک کلمه بامتن چیزی
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
zero compression روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation قبول معنی عرف معنی مصطلح
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
signify معنی دادن معنی بخشیدن
signifies معنی دادن معنی بخشیدن
signifying معنی دادن معنی بخشیدن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
translatable قابل معنی کردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
blather حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
translate معنی کردن تفسیر کردن
translates معنی کردن تفسیر کردن
defining معین کردن معنی کردن
define تعریف کردن معنی کردن
defining تعریف کردن معنی کردن
define معین کردن معنی کردن
defined تعریف کردن معنی کردن
defines معین کردن معنی کردن
defines تعریف کردن معنی کردن
defined معین کردن معنی کردن
translating معنی کردن تفسیر کردن
translated معنی کردن تفسیر کردن
literalize بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
synonymize الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
meanings معنی
frothy بی معنی
irrationable بی معنی
meaningless بی معنی
witless بی معنی
effected معنی
effecting معنی
hokum بی معنی
pointless بی معنی
synonymous هم معنی
signification معنی
abstract معنی
abstracting معنی
effect معنی
translation معنی
dulled بی معنی
dulling بی معنی
abstracts معنی
dullest بی معنی
duller بی معنی
intendment معنی
meaningfully پر معنی
dull بی معنی
dulls بی معنی
irrational بی معنی
insensate بی معنی
rigmarole بی معنی
rigmaroles بی معنی
meaningful پر معنی
meaning معنی
definitions معنی
to explain away معنی
innuendos معنی
significantly پر معنی
dumb بی معنی
dumber بی معنی
dumbest بی معنی
meaning less بی معنی
significance معنی
purport معنی
innuendoes معنی
innuendo معنی
semantics معنی
tosh بی معنی
unmeaning بی معنی
purported معنی
drifted معنی
purporting معنی
purports معنی
implication معنی
drift معنی
purporst معنی
fool begged بی معنی
implications معنی
of no significance بی معنی
neer do well or well بی معنی
drifting معنی
drifts معنی
equipollent هم معنی
definition معنی
significant پر معنی
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
by extension بابسط معنی
it does not make sense معنی نمیدهد
ambiguity گنگی معنی
purport معنی دادن
mal پیشوندی که معنی بد
ambiguities گنگی معنی
dead dog ادم بی معنی
frothily بطوربی معنی
punctual معنی دار
Anglo- پیشوند به معنی
literal معنی اصلی
intends معنی دادن
purporting معنی دادن
opposite meaning معنی وارونه
opposite meaning معنی متضاد
purports معنی دادن
anglo پیشوند به معنی
by extension باتعمیم معنی
mystic sense معنی پوشیده
mystic sense معنی رمزی
grammatical sense معنی دستوری
purported معنی دادن
wish wash سخن بی معنی
figurative sense معنی مجازی
significantly معنی دار
significant معنی دار
with out rhyme or reason . بی معنی وقافیه
insignificance بی معنی گری
wastrel ادم بی معنی
meanest معنی داشتن
semantics معنی شناسی
equivalents مترادف هم معنی
equivalent مترادف هم معنی
torpe معنی مجازی
literal sense معنی لغوی
affirmative به معنی "بله "
balderdash سخن بی معنی
fandangle چیزبی معنی
mean معنی داشتن
trope معنی مجازی
fallal چیزبی معنی
fallal کلمه بی معنی
falderol کلمه بی معنی
inept ناجور بی معنی
meaner معنی داشتن
to this effect باین معنی
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com