Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (34 milliseconds)
English
Persian
To give the meaning of something . to interpret something .
چیزی را معنی کردن
Search result with all words
make out
معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
Other Matches
lection
اختلاف معنی یا تلفظ یک کلمه بامتن چیزی
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
zero compression
روندی که حافظه را ازصفرهای مقدم بدون معنی که در سمت چپ ارقام بابیشترین معنی قرار دارند پاک میکند
acceptation
قبول معنی عرف معنی مصطلح
to stop somebody or something
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
signify
معنی دادن معنی بخشیدن
signifies
معنی دادن معنی بخشیدن
signifying
معنی دادن معنی بخشیدن
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
translatable
قابل معنی کردن
to portray somebody
[something]
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to regard something as something
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to see something as something
[ to construe something to be something]
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
lay hands upon something
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
blather
حرف بی ارزش زدن صحبت بی معنی کردن
to depict somebody or something
[as something]
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
translate
معنی کردن تفسیر کردن
translates
معنی کردن تفسیر کردن
defining
معین کردن معنی کردن
define
تعریف کردن معنی کردن
defining
تعریف کردن معنی کردن
define
معین کردن معنی کردن
defined
تعریف کردن معنی کردن
defines
معین کردن معنی کردن
defines
تعریف کردن معنی کردن
defined
معین کردن معنی کردن
translating
معنی کردن تفسیر کردن
translated
معنی کردن تفسیر کردن
literalize
بصورت تحت اللفظی دراوردن لفظ بلفظ معنی کردن
think nothing of something
<idiom>
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
synonymize
الفاظ مترادف بکار بردن فرهنگ لغات هم معنی راتالیف کردن
rectifies
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it
<idiom>
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
see about (something)
<idiom>
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up
[to waste]
something
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody
[something]
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
flavouring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudge
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
premeditate
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
refers
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something
[contract, job etc.]
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
set loose
<idiom>
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
cession
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifies
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
valuate
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
meanings
معنی
frothy
بی معنی
irrationable
بی معنی
meaningless
بی معنی
witless
بی معنی
effected
معنی
effecting
معنی
hokum
بی معنی
pointless
بی معنی
synonymous
هم معنی
signification
معنی
abstract
معنی
abstracting
معنی
effect
معنی
translation
معنی
dulled
بی معنی
dulling
بی معنی
abstracts
معنی
dullest
بی معنی
duller
بی معنی
intendment
معنی
meaningfully
پر معنی
dull
بی معنی
dulls
بی معنی
irrational
بی معنی
insensate
بی معنی
rigmarole
بی معنی
rigmaroles
بی معنی
meaningful
پر معنی
meaning
معنی
definitions
معنی
to explain away
معنی
innuendos
معنی
significantly
پر معنی
dumb
بی معنی
dumber
بی معنی
dumbest
بی معنی
meaning less
بی معنی
significance
معنی
purport
معنی
innuendoes
معنی
innuendo
معنی
semantics
معنی
tosh
بی معنی
unmeaning
بی معنی
purported
معنی
drifted
معنی
purporting
معنی
purports
معنی
implication
معنی
drift
معنی
purporst
معنی
fool begged
بی معنی
implications
معنی
of no significance
بی معنی
neer do well or well
بی معنی
drifting
معنی
drifts
معنی
equipollent
هم معنی
definition
معنی
significant
پر معنی
denounces
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
minds
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
mind
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
to beg for a thing
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
references
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefest
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
reference
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
by extension
بابسط معنی
it does not make sense
معنی نمیدهد
ambiguity
گنگی معنی
purport
معنی دادن
mal
پیشوندی که معنی بد
ambiguities
گنگی معنی
dead dog
ادم بی معنی
frothily
بطوربی معنی
punctual
معنی دار
Anglo-
پیشوند به معنی
literal
معنی اصلی
intends
معنی دادن
purporting
معنی دادن
opposite meaning
معنی وارونه
opposite meaning
معنی متضاد
purports
معنی دادن
anglo
پیشوند به معنی
by extension
باتعمیم معنی
mystic sense
معنی پوشیده
mystic sense
معنی رمزی
grammatical sense
معنی دستوری
purported
معنی دادن
wish wash
سخن بی معنی
figurative sense
معنی مجازی
significantly
معنی دار
significant
معنی دار
with out rhyme or reason .
بی معنی وقافیه
insignificance
بی معنی گری
wastrel
ادم بی معنی
meanest
معنی داشتن
semantics
معنی شناسی
equivalents
مترادف هم معنی
equivalent
مترادف هم معنی
torpe
معنی مجازی
literal sense
معنی لغوی
affirmative
به معنی "بله "
balderdash
سخن بی معنی
fandangle
چیزبی معنی
mean
معنی داشتن
trope
معنی مجازی
fallal
چیزبی معنی
fallal
کلمه بی معنی
falderol
کلمه بی معنی
inept
ناجور بی معنی
meaner
معنی داشتن
to this effect
باین معنی
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com