English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
Other Matches
I havent had a bit sine morning . از صبح تاحالایک لقمه دهانم نگذاشتم ( چیزی نخورده ام )
morsel لقمه کردن
morsels لقمه کردن
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
snaps لقمه
snap لقمه
mouthful لقمه
snapping لقمه
gobbets لقمه
morsel لقمه
snapped لقمه
bytes لقمه
morsels لقمه
gobbet لقمه
byte لقمه
mouthfuls لقمه
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
byte oriented لقمه گرا
gulps لقمه بزرگ
gulping لقمه بزرگ
gulp لقمه بزرگ
gulped لقمه بزرگ
morsels یک لقمه غذا
skates لقمه ماهی
bit ذره لقمه
bits ذره لقمه
morsel یک لقمه غذا
flag byte لقمه پرچم
skated لقمه ماهی
stull لقمه بزرگ
skate لقمه ماهی
chaw فک لقمه جویده
to do a thing in a round way لقمه رادورسرگرداندن
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
nibbling لقمه یا تکه کوچک
tidbits لقمه چرب ونرم
tidbit لقمه چرب ونرم
nibbles لقمه یا تکه کوچک
godown لقمه بزرگ انبار
nibbled لقمه یا تکه کوچک
nibble لقمه یا تکه کوچک
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
He wants to bite off more than he can chew. لقمه بزرگتر از دهانش برداشته
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
To do something the hard way . to do something in a roundabout way. لقمه را از دور سر توی دهان گذاشتن
have other fish to fry [have better fish to fry] لقمه چرب تری در نظر داشتن
chicken feed <idiom> یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
A lucrative affair [deal] لقمه چرب ونرم [کار یا معامله پردرآمد]
titbit لقمه خوشمزه تکه لذیذ وباب دندان
sippet تکه نانی که در شیر فروبرند لقمه کوچک
titbits لقمه خوشمزه تکه لذیذ وباب دندان
Perhaps you are waiting for the plums fall into your mouth. لابد انتظار داری که لقمه را بجوند ودهانت بگذارند
Lets go to my house for pot luck . برویم منزل ما با لا خره یک لقمه نان وپنیر پیدا می شود
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
If the cap fit,wear it. <proverb> اگر کلاه به اندازه سرت هست به سر بگذار !(لقمه به اندازه دهن بردار).
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
fills پر کردن چیزی
defrost یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
make do with something با چیزی تا کردن
fill پر کردن چیزی
to throw something overboard چیزی را ول کردن
make something do با چیزی تا کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
to cut something چیزی را کم کردن
deducted کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
to work out something چیزی را حل کردن
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
simplifying ساده تر کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
replacing چیزی را تعویض کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
to take apart something چیزی را از هم باز کردن
to take apart something چیزی را از هم جدا کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to obtain something فراهم کردن چیزی
to reason out something چیزی رامعین کردن
hurtled با چیزی تصادف کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
hurtle با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything به چیزی اعتراض کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to strain after anything در پی چیزی تقلا کردن
hurtling با چیزی تصادف کردن
hurtles با چیزی تصادف کردن
evaluate چیزی رامعین کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
simplifies ساده تر کردن چیزی
to obtain something کسب کردن چیزی
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
simplify ساده تر کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com