English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
I was literally ( nearly , almost ) kI'lled . I was within an ace of being kI'lled. چیزی نمانده بود کشته بشوم
Other Matches
get out of the way <idiom> چیزی به مانع نمانده
he was all but adrowneed چیزی نمانده بودکه غرق شود
He just missed going to jail. چیزی نمانده بود بزندان بیافتد
It is all over between them . They are thru with each other . بین آنها چیزی باقی نمانده ( را بطه یا تماسی وجود ندارد )
The darkest hour is that before the down. <proverb> تاریک ترین لیظه هنگامی است که چیزی به فجر نمانده است .
plene administravit بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
out of <idiom> باقی نمانده
She has very little color. رنگ بصورتش نمانده
There is no time left . دیگر وقتی نمانده
not a scrap is left ذرهای باقی نمانده است
I would like to learn the truth. من دوست دارم از واقعیت مطلع بشوم.
I would like to [ undress] take off my clothes. من می خواهم [لخت بشوم] لباسهایم را در بیاورم.
I ran away lest I should be seen . فرار کردم رفتم که مبادا دیده بشوم
he was killed او کشته شد
killed in action کشته
fallen کشته
killed کشته
slack lime اهک کشته
to die in ones shoes کشته شدن
the fallen کشته شدگان
massicot کشته سرب
killed steel فولاد کشته
to kiss the dust کشته شدن
to go west کشته شدن
gruel کشته شدن
immolate کشته شده
He was kI'lled on the spot. جابجا کشته شد
he will be killed کشته خواهدشد
slain کشته شده
food for powder کشته شدنی
killed in action کشته جنگی
plastring trowel ماله کشته کشی
To be crazy about agirl . کشته مرده دختری بودن
The kI'lled and the wounded. کشته وزخمی ( در جنگ وغیره )
It ilanded him in trouble . آدم کار کشته ای است
Strange to say he was not kI'lled. عجب آنکه کشته نشد
to have ones gruel شکست خوردن کشته شدن
They were all either kI'lled ou taken prisoners . همگی آنها کشته یا گرفتا رشدند
Memorial Day روز یادبود کشته شدگان جنگی
hydra مار 9 سری که بدست هرکول کشته شده
to spray a tree داروی ویژه بردرختی افشاندن تا انکه میکربهای ان کشته شود
I simply cant concentrate. حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
He was killed when his parachute malfunctioned. بخاطر اینکه چترش کار نکرد [عیب فنی داشت] او [مرد] کشته شد.
oldster ادم کار کشته که چهار سال در نیروی دریایی کار کرده باشد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to be assassinated ترور شدن [کشته شدن] [به قتل رسانده شدن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciates بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
change استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
fence [around / between something] حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
to wish for something ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
changes استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
changing استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
screw up <idiom> زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
to lean something against something چیزی را به چیزی تکیه دادن
to paint something [with something] چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
require نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requiring نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
requires نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
inserts قرار دادن چیزی در چیزی
inserting قرار دادن چیزی در چیزی
insert قرار دادن چیزی در چیزی
resists مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisting مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] انتساب [به چیزی] [از چیزی]
something like 00 rials سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
phases معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phase معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
stuck on <idiom> دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
long for اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to have something in reserve چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
anything چیزی
light purse بی چیزی
indigence بی چیزی
aught چیزی
to poke a hole in any thing چیزی را
destitution بی چیزی
something یک چیزی
something چیزی
hard surface سطح چیزی
To pinch some thing . چیزی را کش رفتن
corks راه چیزی
cork راه چیزی
exordium اول هر چیزی
sponsors بانی چیزی ش دن
to escape [with something] گریختن [با چیزی]
no object چیزی نیست
no matter چیزی نیست
dont mention it چیزی نیست
sponsoring بانی چیزی ش دن
sponsor بانی چیزی ش دن
coding کد گذاری چیزی
The point is that… چیزی که هست
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
hunger for اشتیاق به چیزی
To brag and boast . To profess something . از چیزی دم زدن
We didnt get a share (acut). به ما چیزی نرسید
hunger for ارزوی چیزی
hold by به چیزی چسبیدن
he has nothing of his own چیزی ندارد
to be up to something در چیزی دو به هم زدن
to entertain the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
to get [be] up to mischief در چیزی دو به هم زدن
to do something wrong در چیزی دو به هم زدن
get wind of something از چیزی بوبردن
dehydrate اب چیزی را گرفتن
to cut something چیزی را کم کردن
to be involved in something با چیزی درگیربودن
ask a boon of me از من چیزی بخواه
to get [hold of] something گرفتن چیزی
deducts کم کردن چیزی از کل
to toy with the idea of doing something <idiom> چیزی را در سر پروراندن
fiddled ور رفتن به چیزی
inlay در چیزی کارگذاشتن
inlaying در چیزی کارگذاشتن
to bring something گرفتن چیزی
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com