Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English
Persian
inclusive
چیزی هک در میان چیز دیگر شامل شود
Other Matches
metafile
1-فایلی که حاوی فایلهای دیگر باشد. 2-فایلی که داده مربوط به فایلهای دیگر را معرفی کند یا شامل شود
among other things
میان چیزهای دیگر
among others
میان چیزهای دیگر
inter alia
میان چیزهای دیگر
inter alia
میان اشخاص دیگر
enclosing
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modify
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
to get a word in edgewise
طرفی را میان صحبت شخص پرچانه دیگر انداختن
aliens
دیسک فرمت شده روی سیستم دیگر یا شامل دادهای به فرمتی که قابل خواندن یا فهم نیست
alien
دیسک فرمت شده روی سیستم دیگر یا شامل دادهای به فرمتی که قابل خواندن یا فهم نیست
bumf
اسناد شامل اطلاعات دستورالعمل چیزی
subtend
در زیر چیزی بسط یافتن شامل بودن
changed
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
change
استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
interleave
در میان چیزی جادادن
interposition
چیزی که در میان چیزهای دیگرگذارند
impacted
کارگذاشته شده میان چیزی گیر کرده
data interchange format
استانداردی در میان سازندگان نرم افزار که اجازه میدهدتا داده از یک برنامه برای برنامههای دیگر قابل دسترس باشد
extension
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
interregnums
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregna
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
interregnum
فاصله میان دوره یک سلطنت با دوره دیگر
pass on
<idiom>
رد کردن چیزی که دیگر
Apple Key
کلید مخصوص روی صفحه کلید Macintosh Apple که ترکیب آن با کلیدهای دیگر یک راه میان بر برای انتخاب منوها است
lose
نداشتن چیزی دیگر پس از این
loses
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to p on one thing to another
چیزی را به چیز دیگر انداختن
exchanges
دادن چیزی به جای چیز دیگر
exchanging
دادن چیزی به جای چیز دیگر
interchange
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanged
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
interchanging
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
exchanged
دادن چیزی به جای چیز دیگر
complete
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
completed
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
interchanges
جابجا کردن چیزی با چیز دیگر
completes
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
intruder
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
completing
آنچه به چیزی دیگر نیاز ندارد
intruders
قرار دادن چیزی در چیز دیگر
She turned the conversation to another subject.
او
[زن]
موضوع را
[به چیزی دیگر]
عوض کرد.
substitution
جایگزین کردن چیزی با چیز دیگر
exchange
دادن چیزی به جای چیز دیگر
superimpose
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
alternative
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
alternatives
چیزی که میتواند جای چیز دیگر را بگیرد
shares
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
carrying
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
substituted
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
substituting
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
carried
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carries
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
changer
وسیلهای که چیزی را با چیز دیگر جابجا میکند
shared
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
superimposing
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
superimposes
قرار دادن چیزی در بالای چیز دیگر
share
استفاده یا مالکیت چیزی به همراه شخص دیگر
substitute
قرار دادن چیزی درمحل چیز دیگر.
factors
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
factor
چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
to lose track
[of]
فراموش کنند
[یا دیگر ندانند]
که شخصی
[چیزی]
کجا است
Mother-daughter boteh design
طرح بته جقه مادر و بچه
[این طرح در فرش های قشقایی، خمسه و بعضی دیگر از طرح ها به چشم می خورد و شامل یک بته جقه بزرگ و یک بته کوچک در دل یکدیگر است.]
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
implicit function
معادله چیزی که حل ان مستلزم حل یک یا چند معادله دیگر باشد
futtock
میان چوب میان تیر
intervenient
در میان اینده واقع در میان
plene administravit
بر این مبنا که اموال متوفی مستغرق دیونش شده است و دیگر چیزی باقی نمانده است
transform
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforming
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transformed
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
transforms
تغییر وضعیت چیزی از یک سطح به سطح دیگر
dependent
غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
width
اندازه چیزی از یک طرف به طرف دیگر
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
chips
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
chip
قطعهای که حاوی مدارهایی برای بررسی آزمایش روی مدارهای دیگر یا قط عات دیگر است
otherwise
<adv.>
به ترتیب دیگری
[طور دیگر]
[جور دیگر]
conversion
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
conversions
وسیلهای که داده را از یک فرمت به فرمت دیگر تبدیل میکند. مناسب برای سیستم دیگر بدون تغییر محتوای
references
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
tunnelling
روش بستن یک بسته داده از یک نوع شبکه دربسته دیگر به طوری که روی شبکه دیگر و ناسازگار قابل ارسال باشد
he was otherwise ordered
جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
shifted
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shift
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
shifts
تغییر از یک مجموعه حروف به دیگر , که امکان استفاده از حروف دیگر
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
to concern something
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
far-reaching
شامل
in-
شامل
covering
شامل
sweeping
شامل
comprising
شامل
Inc
شامل
including
شامل
in
شامل
self inclusive
شامل
containing
شامل
inclusive
شامل
he had no more no to say
دیگر سخنی نداشت که بگوید دیگر حرفی نداشت
comprised
شامل بودن
engirdle
شامل بودن
embraced
شامل بودن
embracing
شامل بودن
retrospect
شامل گذشته
embraces
شامل بودن
embrace
شامل بودن
trinomial
شامل سه نام
engird
شامل بودن
comprise
شامل بودن
ineligible
شامل نشدنی
applying
شامل شدن
bimillenary
شامل دوهزار
comprises
شامل بودن
do with
<idiom>
شامل شدن
butyric
شامل کره
butyraceous
شامل کره
apply
شامل شدن
includible
شامل کردنی
includable
شامل کردنی
excluding
شامل نشدن
applies
شامل شدن
inclusive or
یای شامل
to watch something
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
plenaries
شامل تمام اعضاء
plenary
شامل تمام اعضاء
across the board
شامل تمام طبقات
encompass
شامل بودن دربرگرفتن
excludes
شامل نشدن یا جداشدن
exclusion
عمل شامل نشدن
exclude
شامل نشدن یا جداشدن
encompassed
شامل بودن دربرگرفتن
encompasses
شامل بودن دربرگرفتن
encompassing
شامل بودن دربرگرفتن
exhaustive
شامل تمام جرئیات
ex post facto
شامل اصول گذشته
terraqueous
شامل خشکی ودریا
intraspecies
شامل گروه بخصوصی
intraspecific
شامل گروه بخصوصی
over all
شامل همه چیز
inclusive or gate
دریچه یای شامل
exclusive
آنچه شامل نمیشود
retroact
شامل گذشته شدن
echaustive
شامل همهء جزئیات
HTML
مجموعهای از کدهای مخصوص که نحوه و نوعی که برای نمایش متن به کار می رود نشان میدهد و امکان ارتباط از طریق کلمات خاص درون متن به بخشهای دیگر متن یا متنهای دیگر میدهد
apodictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
entailing
شامل بودن فراهم کردن
defensive
منطقه دفاعی شامل دروازه
tetraethyl
شامل چهاردسته اتیل در هرملکول
tetrahydrate
ترکیب شیمیایی شامل چهارمولکول اب
all round
کاملا شامل هر چیز یا هرکس
interfaces
که شامل : کانال ورودی /خروجی
contained
شامل بودن خودداری کردن
entails
شامل بودن فراهم کردن
entailed
شامل بودن فراهم کردن
fullest
کامل یا شامل همه چیز
contains
شامل بودن خودداری کردن
tenementary
شامل ملک استیجاری اپارتمانی
interface
که شامل : کانال ورودی /خروجی
gnomic
شامل پند و ضرب المثل
entail
شامل بودن فراهم کردن
Is breakfast included?
آیا شامل صبحانه هم میشود؟
retroactively
چنانکه شامل گذشته شود
with average
شامل خسارات خصوصی وجزئی
thetic
وابسته به یا شامل پایان نامه
thetical
وابسته به یا شامل پایان نامه
apodeictic
شامل یا مستلزم بیان حقیقت
toffee
اب نبات شامل شکر زردوشیره
toffees
اب نبات شامل شکر زردوشیره
toffy
اب نبات شامل شکر زردوشیره
contain
شامل بودن خودداری کردن
full
کامل یا شامل همه چیز
trans shipment
انتقال بکشتی دیگر انتقال بنقلیه دیگر
english sonnet
غزل انگلیسی که شامل دوازده سطراست
except
مکان دهی و ادغام شامل نیست
twinkle box
دستگاه ورودی شامل حس کنندههای نوری
turkic
زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
turki
زبانهای ترکی شامل جغتایی وعثمانی
interactive
قالبها و خصوصیات فرد را شامل میشود
applying
درخواست کردن شامل حال بودن
this proverb is not a to him
این مثل شامل حال اونیست
applies
درخواست کردن شامل حال بودن
motorola
سازنده تجهیزات الکترونیکی شامل ریزپردازنده ها
sclav ect
عضو نژادی که شامل مردم خاوراروپاباشد
apply
درخواست کردن شامل حال بودن
interactive
سازمان تخصصی که موضوعاتی شامل زبان نویسنده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com