| Total search result: 204 (40 milliseconds) |
|
|
|
| English |
Persian |
| flavoring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavorings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavouring |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
| flavourings |
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود |
|
|
|
|
| Other Matches |
|
| wringer |
ماشینی که برای چلاندن چیزی بکارمی رود |
| to scramble for something |
هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی] |
| ether |
مایع سبکی که ازتقطیر الکل و جوهرگوگردبدست میایدو برای بیهوش کردن اشخاص بکارمی رود |
| extensions |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| extension |
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن |
| to appreciate something |
قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی] |
| plantable lanceolata |
استخوان گوزن که برای ساختن دسته چاقو بکارمی رود |
| nil pointer |
اشاره گری که برای بیان انتهای یک لیست پیوندی بکارمی رود |
| code level |
تعداد بیت هایی که برای نمایش یک کاراکتر معین بکارمی روند |
| sexualize |
جنس برای چیزی تعیین کردن |
| impetrate |
برای چیزی لابه واستغاثه کردن |
| to save for something |
پس انداز کردن [اندوختن ] برای چیزی |
| to make a r for something |
برای رسیدن به چیزی نقاش کردن |
| to call somebody to [for] something |
از کسی برای چیزی درخواست کردن |
| within reach of gunshot |
کوشش کردن برای رسیدن به چیزی |
| to set measures to anything |
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن |
| to negotiate for something |
گفتگو و معامله کردن برای چیزی |
| to refuse somebody admittance to something |
پذیرش کسی را برای چیزی رد کردن |
| to atone for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
| make room for someone or something <idiom> |
برای چیزی اوضاع را مرتب کردن |
| to save up for something |
برای چیزی صرفه جویی کردن |
| to make amends for something |
جلب رضایت کردن برای چیزی |
| spoon-feed <idiom> |
ساده کردن چیزی برای کسی |
| to watch something |
مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن] |
| cash in <idiom> |
تبدیل به پول کردن ،خرد کردن چیزی برای پول |
| to open something to [the] traffic |
چیزی را برای [دسترسی به] ترافیک باز کردن |
| represented |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
| to seek a remedy for something |
چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن |
| to e. with person on a thing |
کسی را دوستانه برای چیزی سرزنش کردن |
| to go away |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
| represents |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
pay through the nose <idiom> |
برای چیزی پول زیادی خرج کردن |
| put up to <idiom> |
وسوسه کردن کسی برای انجام چیزی |
| to go to |
ترک کردن برای رفتن و آوردن چیزی |
| represent |
عمل کردن مانند نشانه برای چیزی |
| permutations |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
| to always find something to gripe about |
همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن |
| throw one's weight around <idiom> |
ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن |
to make a long arm |
[برای برداشتن یا گرفتن چیزی دست دراز کردن] |
| permutation |
تعداد روشهای مختلف برای مرتب کردن چیزی |
| to trap something [e.g. carbon dioxide] |
چیزی را گرفتن [جمع کردن] [برای مثال دی اکسید کربن ] |
| wetting |
مایعی که برای تر ساختن یاخمیر کردن چیزی بکار رود |
| to recount something to someone [formal] |
برای کسی چیزی را تعریف کردن [یکایک گفتن] [بازگفتن] |
| restricting |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
| restrict |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
| restricts |
محدود کردن چیزی . اجازه ادان به اشخاص مشخص برای دستیابی به داده |
| to stop somebody or something |
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی] |
| Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . |
درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] . |
| puck |
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود |
| pucks |
یک دستگاه ورودی گرافیمی دستی و کنترل شده با دست که برای قرار دادن مختصات روی یک لوح گرافیکی بکارمی رود |
| indexing |
استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن |
| to regard something as something |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
| to see something as something [ to construe something to be something] |
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن] |
| lay hands upon something |
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن |
| to depict somebody or something [as something] |
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن] |
| to portray somebody [something] |
نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن] |
| rectifies |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| rectified |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| rectify |
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی |
| sleep on it <idiom> |
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن |
| modifies |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modify |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| modifying |
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی |
| covet |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| covets |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| coveting |
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن |
| correction |
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند |
| denounced |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denouncing |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denounces |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| denounce |
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن |
| to mind somebody [something] |
اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن] |
| touch |
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله |
| touches |
وسیله مسط ح که محل و چیزی که سطح آنرا لمس کرده است احساس میکند برای کنترل محل نشانه گر یا روشن و خاموش کردن وسیله |
| lyophilization |
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا |
| prejudge |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudged |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudges |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| prejudging |
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن |
| to prescribe something [legal provision] |
چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق] |
| think nothing of something <idiom> |
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن |
| to tarnish something [image, status, reputation, ...] |
چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ] |
| refers |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| to pull off something [contract, job etc.] |
چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی] |
| referred |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| premeditate |
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن |
| to pirate something |
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن] |
| fraise |
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن |
| refer |
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی |
| set loose <idiom> |
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن |
| fixes |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
| fix |
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی |
| via |
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد |
| valuate |
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن |
| quantifies |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| cession |
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری |
| to throw light upon |
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن |
| quantified |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| to instigate something |
چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ] |
| quantifying |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| quantify |
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن |
| to give up [to waste] something |
ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی] |
| see about (something) <idiom> |
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن |
| to beg for a thing |
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن |
| minds |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| brief |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| briefed |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| references |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
| briefest |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| minding |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| mind |
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن |
| reference |
توجه کردن یا کار کردن با چیزی |
| briefer |
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن |
| beck |
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی |
| feedback |
اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد |
| commandeer |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
| commandeering |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
| commandeers |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
| stripping |
نواربندی کردن نقشه برای عکس برداری علامت گذاری کردن |
| commandeered |
وارد بخدمت اجباری کردن برای ارتش برداشتن مصادره کردن |
| pre engage |
ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن |
| gas fittings |
اسبابی که برای گرم کردن یاروشن کردن جایی باگازبکا |
| overhauling |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
| line up <idiom> |
سازمان دهی کردن ،آماده برای عمل کردن |
| overhaul |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
| to pine for home |
دلتنگی برای میهن کردن ارزوی وطن کردن |
| overhauls |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
| overhauled |
برای تعمیر پیاده کردن ومجددا" سوار کردن |
arm |
1-فراهم کردن وسیله یا ماشین یا تابع برای عمل یا ورودی ها 2-مشخص کردن خط وط وقفه فعال |
| degausser |
وسیلهای برای پاک کردن فیلدها مغناطیسی زیادی از دیسک یا نوار یا نوک ضبط کردن |
| jig |
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما |
| jigs |
ابزار یا چارچوب سخت وصلبی برای سوار کردن وسرهم کردن یک قطعه از بدنه هواپیما |
| put-up |
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن |
| put up |
برای انتخابات نامزد کردن سازش کردن |
| potatoes and point |
سیب زمینی یا نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است |
| autos |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
| bread and point |
سیب زمینی و نانش برای خوردن و بقیه اش برای نگاه کردن است |
| auto |
توانایی یک مدار برای احساس کردن و انتخاب خودکار نرخ صحیحی برای یک خط |
| liberal education |
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای |
| personal |
متصل یا وصل در سیستم برای مشخص کردن یا تامین اجازه برای کاربر |
| intubation |
فرو کردن لوله در حنجرهای برای برای نگاه داشتن .....دیفتری و مانندان |
| serviced |
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و.. |
service |
برنامه مفید برای فعایتخای روزمره مثل جستجو فایل , کپی کردن , مرتب کردن , رفع خطا و.. |
| diagnostics |
اطلاع و پیام سیستم پس از تشخیص خطا برای کمک به کاربر برای تصحیح کردن آن |
| turnaround time |
زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است |
| weight belt |
کمربند با وزنه هایی برای سنگین کردن بدن غواص برای رفتن به عمق موردنظر |
| quantize |
با تئوری و فرمول صفات وکیفیت چیزی را تعیین کردن نیرو را با فرمول اندازه گیری کردن |
| compressive strength |
قابلیت یک جسم برای مقاومت در برابر نیروی فشاری یانیرویی که گرایش به فشردن موتاه کردن و متراکم کردن ان دارد |
| conferencing |
اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن |
| skimming |
محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش |
| to total something up |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
| to sum something up |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
| to add something [up or together] |
چیزی را جمع کردن [سرجمع کردن] [جمع زدن] [ریاضی] |
| ikon |
نشانه گرافیکی یا تصویری روی صفحه نمایش که در سیستم محاورهای به کار می رود برای تامین یک روش ساده برای مشخص کردن یک تابع |
| bookings |
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن |
| booking |
نام نویسی و تهیه پرونده برای افراد ثبت نام کردن بلیط رزرو کردن |
| timed |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
| times |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
| time |
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش |
| to send round the hat |
برای کسی اعانه جمع کردن کشکول گدایی برای کسی دست گرفتن |
| cdc |
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود |
| call directing code |
یک کد دو یا سه کاراکتری است که در سیستم تله تایپ بکارمی رود |
| light |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
| lighted |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
| lightest |
هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود |
| to throw something overboard |
چیزی را ول کردن |
| to work out something |
چیزی را حل کردن |
| to cut down [on] something |
چیزی را کم کردن |
| to cut back [on] something |
چیزی را کم کردن |
| to cut something |
چیزی را کم کردن |
| to smell at something |
چیزی را بو کردن |
| to reason out something |
چیزی را حل کردن |
| fills |
پر کردن چیزی |
| make something do |
با چیزی تا کردن |
| make do with something |
با چیزی تا کردن |
| deduct |
کم کردن چیزی از کل |
| deducting |
کم کردن چیزی از کل |
| deducted |
کم کردن چیزی از کل |
| fill |
پر کردن چیزی |
| defrosting |
یخ چیزی را اب کردن |
| defrost |
یخ چیزی را اب کردن |
| deducts |
کم کردن چیزی از کل |
| defrosted |
یخ چیزی را اب کردن |
| defrosts |
یخ چیزی را اب کردن |
| to prospect for gold |
جستجوی زردر محلی کردن برای جستجوی زر در جایی پی کردن |
| located |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
| locates |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
| locating |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
| locate |
جای چیزی را تعیین کردن در جای ویژهای قرار دادن تعیین محل کردن |
| church text |
یکجورحروف سیاه قلم که بیشتربرای نوشتن لوحههای گورستان بکارمی رود |
| preparations |
آماده کردن چیزی |
| to throw something overboard |
چیزی را ترک کردن |
| preparation |
آماده کردن چیزی |
| to live through something |
چیزی را تحمل کردن |
| to point to something |
به چیزی اشاره کردن |
| to fuck something up |
زیرورو کردن چیزی |
| to cock something up |
زیرورو کردن چیزی |
| to reason out something |
چیزی رامعین کردن |
| to point to something |
به چیزی متوجه کردن |
| to botch things up |
زیرورو کردن چیزی |