English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (19 milliseconds)
English Persian
wherewithal چیزی که بوسیله ان عملی قابل اجراست
Other Matches
alternative آنچه به جای چیز دیگر قابل اجراست
alternatives آنچه به جای چیز دیگر قابل اجراست
activities بیشترین تعداد کارهایی که در یک سیستم چند منظوره قابل اجراست
activity بیشترین تعداد کارهایی که در یک سیستم چند منظوره قابل اجراست
chapter بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
chapters بخشی از برنامه اصلی که به تنهایی قابل اجراست و نیازی به بقیه برنامه ندارد
expanded memory system دریک IBM PC استانداردی که حافظه اضافی که بیشتر از حد کیلو بایت است از حافظه معمولی را معرفی میکند. این حافظه فقط توسط برنامههای مخصوص نوشته شده قابل اجراست و نیز مراجعه شود به LIM
com file در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
EXE file در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
water fast غیر قابل پاک شدن بوسیله اب
signifiable قابل نمایش بوسیله علامت یارمز
to buy something at an auction چیزی را در [بوسیله] حراجی خریدن
rainwash شستشوی چیزی بوسیله باران
photosensitize بوسیله نور به چیزی حساسیت دادن
towline طناب یا ریسمانی که بوسیله ان چیزی را می کشند
instruction کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
instructions کلمهای در زبان برنامه نویسی که قابل فهم برای کامپیوتر است تا عملی را انجام دهد
lugged اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
fescue چوب کوچکی که بوسیله ان اموزگار چیزی را به شاگردنشان میدهد
lugging اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lugs اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
lug اویزه دسته یاهرچیزی که بوسیله ان چیزی را حمل یابیاویزند
heuristic reason دلیلی که بوسیله ان کسی چیزی رابرای خودثابت کندیاپیش خودبفهمد
dragrope طنابی که بوسیله ان چیزی رامیکشند یا اینکه روی زمین کشیده میشود
cast pearls before swine <idiom> از بین بردن چیزی ارزشمندی بوسیله کسی که قدرش را نمی داند
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
to rule something out چیزی را غیر قابل دانستن
to exclude something [as something] چیزی را غیر قابل دانستن
scalar توضیح دادنی بوسیله عددی بر روی ترازو قابل سنجش با ترازو سنجش مدرج
hereditaments هر چیزی که قابل ارث گذاشتن باشد مال موروثی میراث
I'll take a leap of faith. من آن را باور میکنم [می پذیرم] [چیزی نامشهود یا غیر قابل اثبات]
IF statement عبارت زبان برنامه نویسی سطح بالا به معنای اینکه IF چیزی قابل انجام نیست
dependent غیر استاندارد یا چیزی که روی سخت افزار یا نرم افزار تولید کننده دیگر بدون متغیر قابل استفاده نیست
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
utilitarian [useful] <adj.> عملی
practicals عملی
executable <adj.> عملی
useful <adj.> عملی
suitable <adj.> عملی
practicable <adj.> عملی
feasible <adj.> عملی
makeable <adj.> عملی
makable [spv. makeable] <adj.> عملی
operational عملی
doable <adj.> عملی
contrivable <adj.> عملی
pragmatic عملی
manageable <adj.> عملی
possible [doable, feasible] <adj.> عملی
purposive <adj.> عملی
purposeful <adj.> عملی
purpose-built <adj.> عملی
proper <adj.> عملی
functional <adj.> عملی
convenient <adj.> عملی
appropriate [for an occasion] <adj.> عملی
empirical عملی
feasible عملی
pragmatics عملی
applicative عملی
applicatory <adj.> عملی
handy <adj.> عملی
achievable <adj.> عملی
practic عملی
pracitcable عملی
objectives عملی
business like عملی
objective عملی
ex post عملی
factually عملی
factual عملی
operable عملی
applied عملی
operative عملی
operatives عملی
down to earth عملی
de facto عملی
workable <adj.> عملی
practicable عملی
workable عملی
practical <adj.> عملی
performable عملی
down-to-earth عملی
experimental عملی
makable <adj.> عملی
practicality عملی بودن
logical positivism منطق عملی
logical positivism فلسفه عملی
worked عملی شدن
carry out عملی کردن
accomplish عملی کردن
inapplicable غیر عملی
bring inbeing عملی کردن
work عملی شدن
to put in practice عملی کردن
realpolitik سیاست عملی
actualize عملی کردن
defacto recognition شناسایی عملی
practicalities عملی بودن
applied research تحقیقات عملی
viability امکان عملی
self action خود عملی
training آموزش عملی
inapplicability عملی نبودن
practical joke شوخی عملی
practical jokes شوخی عملی
applied research تحقیق عملی
pragmatism فلسفه عملی
utilization استفاده عملی
practicability عملی بودن
logical empiricism فلسفه عملی
logical empiricism منطق عملی
airy-fairy غیر عملی
activity catharsis پالایش عملی
feasibilty عملی بودن
feasibly بطور عملی
folderol غیر عملی
applicability عملی بودن
execute عملی کردن
operationalism مکتب عملی
practicalness عملی بودن
inoperative غیر عملی
impracticable <adj.> غیر عملی
inexecutable <adj.> غیر عملی
unfeasible <adj.> غیر عملی
operationism مکتب عملی
to give effect to عملی کردن
performance test ازمون عملی
make something happen عملی کردن
workability امر عملی
practical unit واحدهای عملی
practical capacity گنجایش عملی
practical art هنر عملی
feasible امکان عملی
impractical غیر عملی
usefulness عملی بودن
usability عملی بودن
availability عملی بودن
positive یقین عملی
application [applicability] عملی بودن
practicableness عملی بودن
practicably بطور عملی
put into effect عملی کردن
fulfill [American] عملی کردن
workable competition رقابت عملی
bring into being عملی کردن
pratique تمرین عملی
actualise [British] عملی کردن
carry ineffect عملی کردن
implement عملی کردن
put ineffect عملی کردن
put in practice عملی کردن
carry into effect عملی کردن
put inpractice عملی کردن
put into practice عملی کردن
compulsion وسواس عملی
make a reality عملی کردن
compulsions وسواس عملی
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
functional residual capacity فرفیت باقیمانده عملی
top-heavy افتادنی غیر عملی
practical system دستگاه یکانهای عملی
effect عملی کردن معلول
registering انجام عملی به یک محرک
positivism فلسفه عملی ومثبت
pragmatist پیرو فلسفه عملی
top heavy افتادنی غیر عملی
fall to به عملی دست زدن
applied economics علم اقتصاد عملی
on the job حین کار عملی
It is not possible ( feasible , practicable) . اینکار عملی نیست
operatively بطور موثر یا عملی
registers انجام عملی به یک محرک
impracticable غیر عملی بیهوده
pragmatism جنبه عملی قطعیت
effected عملی کردن معلول
options عملی که انتخاب میشود
option عملی که انتخاب میشود
ism سیستم عملی گرایش
utopian خیالی و غیر عملی
stop انجام ندادن عملی
plan implementation عملی کردن برنامه
stops انجام ندادن عملی
stopping انجام ندادن عملی
stopped انجام ندادن عملی
register انجام عملی به یک محرک
sensibleness عملی بودن اگاهی
verbs دستورالعمل انجام عملی
skill مهارت عملی داشتن
impracticability غیر عملی بودن
effecting عملی کردن معلول
verb دستورالعمل انجام عملی
Suit the action to the word. حرفی را فورا" عملی کردن
cyclic عملی که مرتب تکرار میشود
waste instruction دستوری که عملی انجام نمیدهد.
businesslike دارای صورت کار عملی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com