English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (16 milliseconds)
English Persian
needle in a haystack <idiom> چیزی که خیلی سخت پیدا بشه
Other Matches
Good oranges are very scarce . پرتقال خوب خیلی کم پیدا می شود
it is of a wide distribution در خیلی جاها پیدا میشود بسیار فراوان است
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
hit on/upon <idiom> پیدا کردن چیزی که میخواهی
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
make out معنی چیزی را پیدا کردن سردراوردن از
scare up <idiom> ازروی اثراتی چیزی را پیدا کردن
scrape up <idiom> پیدا یا جمع آوری چیزی ازروی نشانه
to get to somebody [something] به کسی دسترسی پیدا کردن [ به چیزی رسیدن]
to always find something to gripe about همیشه چیزی برای گله زدن پیدا کردن
miniaturization خیلی کوچک کردن چیزی
have one's heart set on something <idiom> چیزی را خیلی زیاد خواستن
good riddance <idiom> وقتی چیزی را از دست بدهی وبخاطرش خیلی خوشحال باشی
to go easy on somebody [something] خیلی ایراد نگرفتن [انتقادی نبودن] از کسی [در مورد چیزی]
she has a well poised head وضع سرش در روی بدنش خیلی خیلی خوش نما است
go great guns <idiom> موفقیت آمیز،انجام کاری خیلی سریع یا خیلی سخت
i am very keen on going there من خیلی مشتاقم انجا بروم خیلی دلم میخواهد به انجابروم
paint oneself into a corner <idiom> گرفتارشدن درشرایط خیلی بدو رهایی آن خیلی سخت است
microfilming فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilm فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilmed فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
microfilms فیلم خیلی کوچک برای عکسهای خیلی ریز
sottovoce صدای خیلی یواش اهنگ خیلی اهسته
very low frequency فرکانس خیلی کم در ارتفاع خیلی پایین
ponderous خیلی سنگین خیلی کودن
rattling خیلی تند خیلی خوب
emergencies خیلی خیلی فوری
emergency خیلی خیلی فوری
jim dandy ادم خیلی شیک چیز خیلی شیک
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
visible پیدا
apparent پیدا
axiomatical پیدا
phenomenally پیدا
prosilient پیدا
visibility پیدا
phenomenal پیدا
indiscernible able نا پیدا
in a good light پیدا
a rare bird کم پیدا
track پیدا کردن
detects پیدا کردن
tracks پیدا کردن
detected پیدا کردن
tracked پیدا کردن
detecting پیدا کردن
detect پیدا کردن
averaging پیدا کردن
averaged پیدا کردن
turn up <idiom> پیدا شدن
finder پیدا کننده
average پیدا کردن
averages پیدا کردن
to figure up پیدا کردن
to look up پیدا کردن
to pick up پیدا کردن
to pluck up one's heart دل پیدا کردن
gained پیدا کردن
raise its head پیدا شدن
exposures پیدا شدن
to search out پیدا کردن
open roof بام پیدا
gains پیدا کردن
pin point پیدا کردن
trover چیز پیدا ده
exposure پیدا شدن
finds پیدا کردن
smell out با بو پیدا کردن
spottable پیدا کردنی
find پیدا کردن
gain پیدا کردن
scholastic agent شاگرد پیدا کن
acquire پیدا کردن
liaising ارتباط پیدا کردن
demonetize تنزل پیدا کردن
liaised ارتباط پیدا کردن
to take umbra at رنجش پیدا کردن از
to think out با فکر پیدا کردن
to win fame شهرت پیدا کردن
come to an agreement موافقت پیدا کردن
to become a necessity لزوم پیدا کردن
take to تمایل پیدا کردن به
touts خریدار پیدا کردن
touting خریدار پیدا کردن
touted خریدار پیدا کردن
tout خریدار پیدا کردن
declining شیب پیدا کردن
declines شیب پیدا کردن
declined شیب پیدا کردن
decline شیب پیدا کردن
to spring a leaguer رخنه پیدا کردن
dampening رطوبت پیدا کردن
to take a ply تمایل پیدا کردن
liaise ارتباط پیدا کردن
equation of payments قاعده پیدا کردن
escrow اجرایی پیدا میکند
hade تمایل پیدا کردن
stammered لکنت پیدا کردن
he looks malice ازسیمای او پیدا است
shield حفاظ پیدا کردن
shields حفاظ پیدا کردن
preempt حق تقدم پیدا کردن
stammers لکنت پیدا کردن
i had a quiet read فرصت پیدا کردم
i am through with my work ازکارفراغت پیدا کردم
converging تقارت پیدا کردن
qualifies شایستگی پیدا کردن
converges تقارت پیدا کردن
converged تقارت پیدا کردن
converge تقارت پیدا کردن
stammer لکنت پیدا کردن
new discovered تازه پیدا شده
luff لنگر پیدا کردن
It showed on his face. از صورتش پیدا بود
liaises ارتباط پیدا کردن
To find a way out. To find a remedy. چاره پیدا کردن
pvogenous از چرک پیدا شده
prove opplicable مصداق پیدا کردن
primigenial نخست پیدا شده
in the doghouse <idiom> مشکل پیدا کردن با
dampen رطوبت پیدا کردن
dampened رطوبت پیدا کردن
show up <idiom> سر و کله اش پیدا می شود
take to تمایل پیدا کردن
dampens رطوبت پیدا کردن
get at able یافتنی پیدا کردنی
qualify شایستگی پیدا کردن
trove چیز پیدا شده
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to pick out باگوش پیدا کردن دریافتن
to nerve oneself قوت قلب پیدا کردن
to make the pot boi; معاش خود را پیدا کردن
pot luck هرچه دردیگ پیدا شود
deeping of capital عمق پیدا کردن سرمایه
self born پیدا شده در نفس انسان
respire امید تازه پیدا کردن
overmaster مهارت کامل پیدا کردن در
radar trapping اختلال پیدا کردن رادار
to pick up فراگرفتن دوباره پیدا کردن
to rummage out با جستجوی زیاد پیدا کردن
shock هول وهراس پیدا کردن
Fetch a doctor at once. زود یک دکتر پیدا کن بیاور
The mountain peak is not in sight. قله کوه پیدا نیست
Help me find my keys. کمک کن کلیدهایم را پیدا کنم
shocks هول وهراس پیدا کردن
shocked هول وهراس پیدا کردن
find and replace پیدا کردن و جایگزین نمودن
out maneuver برتری مانور پیدا کردن
neptunian ازاب پیدا شده نپتونی
respires امید تازه پیدا کردن
respired امید تازه پیدا کردن
if he has found it اگر ان را پیدا کرده باشد
wavers فتور پیدا کردن دو دل بودن
pay dirt <idiom> زیر خاکی پیدا کردن
to come to an understanding پیدا کردن سازش پیداکردن
waver فتور پیدا کردن دو دل بودن
respiring امید تازه پیدا کردن
read between the lines <idiom> پیدا کردن مفهوم ضمنی
wavered فتور پیدا کردن دو دل بودن
cabbages کش رفتن رشد پیدا کردن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
genealogize شجره کسی را پیدا کردن
wavering فتور پیدا کردن دو دل بودن
cabbage کش رفتن رشد پیدا کردن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
wavering تردید پیدا کردن تبصره قانون
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com