Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
Other Matches
gape seed
چیزی که مایه حیرت وموجب خیره نگریستن گرد د
to look fixedly
خیره نگریستن
To view something approvingly ( favourably ) .
چیزی را با نظر موافق ( مساعد ) نگریستن
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
red reg
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
glom
نگریستن
to look at each other
به یکدیگر نگریستن
peer
بدقت نگریستن
peered
بدقت نگریستن
peering
بدقت نگریستن
regard
وابسته بودن به نگریستن
look down on
<idiom>
با نظر حقارت نگریستن
view favourably
با نظر مساعد نگریستن
look
نگاه کردن نگریستن
looks
نگاه کردن نگریستن
regards
وابسته بودن به نگریستن
regarded
وابسته بودن به نگریستن
looked
نگاه کردن نگریستن
look down on someone
<idiom>
باحقارت واحساس برتری نگریستن
To look down on someone.
کسی را به چشم حقارت نگریستن
To weep over ones misfortunes.
به بد بختی ها ( بد بیار یهای ) خود نگریستن
to look at
نگاه کردن به
[نگریستن به]
[به نظر آمدن]
agaze
خیره
screwball
خیره سر
stubborn
خیره سر
sullen
<adj.>
خیره سر
starring
خیره
obstinate
خیره سر
dourly
خیره سر
dour
خیره سر
mulish
خیره سر
testy
<adj.>
خیره سر
stubborn
<adj.>
خیره سر
staring
خیره
glaring
خیره
eccentric
<adj.>
خیره سر
intractable
<adj.>
خیره سر
pertinacious
خیره سر
perverse
<adj.>
خیره سر
willful
<adj.>
خیره سر
moon eyed
خیره ومتحیر
perrinaciousness
خیره سری
to stand at gaze
خیره ایستادن
dazzle
خیره کردن
glaringly
با نگاه خیره
relucent
خیره کننده
intractable
خیره سر ستیزه جو
stubbornness
خیره سری
mulishness
خیره سری
impudence
خیره سری
staring red
یا خیره کننده
goggle-eyed
خیره چشم
steadfastly
پابرجای خیره
stare
خیره شدن
gazed
نگاه خیره
gazes
نگاه خیره
gazing
نگاه خیره
obstinacy
خیره سری
gloatingly
با نگاه خیره
stares
خیره شدن
gapeseed
نگاه خیره
gape seed
نگاه خیره
fulgurant
خیره کننده
foudroyant
خیره کننده
stared
خیره شدن
dazzlement
خیره سازی
steadfast
پابرجای خیره
gaze
نگاه خیره
dazzled
خیره کردن
blinded
خیره کردن
blinds
خیره کردن
dazzling
خیره کردن
dazzles
خیره کردن
blind
خیره کردن
gapes
خیره نگاه کردن
stare
خیره نگاه کردن
glared
خیره نگاه کردن
glares
خیره نگاه کردن
glare
خیره نگاه کردن
gaping
خیره نگاه کردن
stares
خیره نگاه کردن
gape
خیره نگاه کردن
gloat
خیره نگاه کردن
gloated
خیره نگاه کردن
gloating
خیره نگاه کردن
gloats
خیره نگاه کردن
watcheye
چشم خیره وسفید
stared
خیره نگاه کردن
stargaze
بستاره ها خیره شدن
starer
دارای نگاه خیره
gaped
خیره نگاه کردن
bedazzle
بکلی خیره کردن
glowers
خیره نگاه کردن
glowering
خیره نگاه کردن
glowered
خیره نگاه کردن
gaze
خیره نگاه کردن
gazed
خیره نگاه کردن
gazes
خیره نگاه کردن
gazing
خیره نگاه کردن
gorgonize
خیره نگاه کردن
dazzlingly
بطور خیره کننده
eclat
روشنی خیره کننده
glower
خیره نگاه کردن
stargazer
کسیکه به ستاره ها خیره شده
gape
نگاه خیره با دهان باز
to gape
با خیره دهان باز کردن
glowering
اخم کردن نگاه خیره
glowered
اخم کردن نگاه خیره
glower
اخم کردن نگاه خیره
fixation
خیره شدگی تعلق خاطر
fixations
خیره شدگی تعلق خاطر
dazzles
تابش یا روشنی خیره کننده
dazzle
تابش یا روشنی خیره کننده
glowers
اخم کردن نگاه خیره
gapes
نگاه خیره با دهان باز
glare
تابش خیره کننده تشعشع
dazzling
تابش یا روشنی خیره کننده
gaping
نگاه خیره با دهان باز
glares
تابش خیره کننده تشعشع
to stare any one into silence
کسیرا با نگاه خیره از روبردن
glared
تابش خیره کننده تشعشع
gaped
نگاه خیره با دهان باز
dazzled
تابش یا روشنی خیره کننده
occasioning
موجب
causes
موجب
occasions
موجب
in conformity with
بر موجب
whereby
که به موجب ان
cause
موجب
incur
موجب
incurred
موجب
causing
موجب
incurs
موجب
incurring
موجب
occasioned
موجب
contributory
موجب
origin
موجب
contributive
موجب
origins
موجب
inducement
موجب
occasion
موجب
offeror
موجب
inducements
موجب
gawps
با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
to stare at person in the face
توی صورت کسی خیره یابربرنگاه کردن
flares
روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
gawping
با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
flare
روشنایی خیره کننده و نامنظم زبانه کشی
Boketto
عمل خیره شدن به دوردست در غیاب تفکر
gawped
با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
gawp
با دهان باز و به طور احمقانه خیره شدن
entailing
موجب شدن
entail
موجب شدن
entails
موجب شدن
stumbling block
موجب لغزش
promibitive
موجب منع
afforded
موجب شدن
bring
موجب شدن
afford
موجب شدن
affords
موجب شدن
affording
موجب شدن
pleasing
موجب مسرت
conducive
موجب شونده
ill fated
موجب بدبختی
effectuate
موجب شدن
sperms
موجب ایجادچیزی
to bring forth
موجب شدن
brings
موجب شدن
bringing
موجب شدن
thorn
موجب ناراحتی
give rise to
موجب شدن
sperm
موجب ایجادچیزی
like a red rag to the bull
موجب خشم
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
thorns
موجب ناراحتی
stumbling blocks
موجب لغزش
scourger
موجب بلا
entailed
موجب شدن
gratifying
موجب خوشنودی
cuse of a
موجب وحشت
peristrephic
گرداننده موجب گردش
incentives
اتش افروز موجب
incentive
اتش افروز موجب
evincing
موجب شدن برانگیختن
evinces
موجب شدن برانگیختن
evinced
موجب شدن برانگیختن
evince
موجب شدن برانگیختن
drawing card
موجب جلب توجه
hysteroid
موجب اختناق رحمی
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
sufferance
سکوت موجب رضا
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
ulcerative
موجب تولید زخم
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com