English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
incommunicableness چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
Other Matches
incommunicability چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
an irrepressible person نتوان از او جلوگیری کرد ادمی که نتوان جلوی او راگرفت
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
devisor کسیکه بمیل خویش چیزی رابدیگری بارث می گذارد مورث
oversale پیش فروش چیزی به مقداری که بعدا` نتوان تحویل داد
retaliated عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliate عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliates عین چیزی را بکسی برگرداندن
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
indian giver کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
referees در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereeing در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
refereed در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
referee در CL دعوی یابا تراضی طرفین و یا به نظردادگاه به داور ارجاع میشود و سپس در صورتی که نظرش دادگاه را قانع کندهمان نظر مبنای حکم قرارمیگیرد
decreasingly چنانکه روبکاهش گذارد
contiguous آنچه اثر می گذارد
it burnsto a white ach چون می سوزدخاکسترسفیدباقی می گذارد
is on the wane رو بزوال یا نقصان می گذارد
inexcusably چنانکه نتوان معذوردانست
irrepressible joy ادمی که نتوان جلواوراگرفت
irretraceable که نتوان ردانرا گرفت
incomputably بطوریکه نتوان شمرد
I ll pay him back in his own coin . حقش را کف دستش خواهم گذارد
hig low jack ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را جا می گذارد
inseparably چنانکه نتوان سوا کرد
intangibly چنانکه نتوان درک کرد
ineffably بطوریکه نتوان بیان کرد
inexpressibly چنانکه نتوان بیان کرد
immovably چنانکه نتوان جنبش داد
intangibly چنانکه نتوان احساس کرد
You cannot make bricks without straw. <proverb> بى کاه نتوان خشت ساخت .
incommutably بطوریکه نتوان معاوضه نمود
irrefragably چنانکه نتوان تکذیب کرد
kittle cattle ادم وسواسی که نتوان باواعتمادکردیابااوسازگارشد
lily ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
half worcester ضربهای در بولینگ که میلههای 3 و 9 یا 2 و 8 را جامی گذارد
lilies ضربهای در بولینگ که شمارههای 5 و 7 و 01 راجا می گذارد
big four ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
bedpost ضربهای در بولینگ که میلههای 7 و 01 را بجا می گذارد
golden gate پرتابی در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 راباقی می گذارد
do split ضربهای در بولینگ که میله جلو و 7 یا 01 را جا می گذارد
double pinochle ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
an inseparable prefix سر واژهای که نتوان انرا به کار برد
no enemy is insignificant دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
irrecocilably چنانکه نتوان انرا وفق داد
irretraceable که نتوان دوباره کشیدیا ترسیم کرد
irrepressible joy کسیکه نتوان از او جلو گیری کرد
incomprehensibly بطوریکه نتوان درک یا احاطه کرد
inimitably چنانکه نتوان انرا تقلید کرد
You cannot put old heads on young shoulders . <proverb> سر پیر نتوان بر شانه جوان بگذاشت .
inscrutably چنانکه نتوان جستجو کردیا دریافت
incommunicably چنانکه نتوان بادیگران در میان گذاشت
incompressibly بطوریکه نتوان متراکم یا خلاصه نمود
indefeasibly بطور باطل نشدنی چنانکه نتوان الغاکرد
illimitably بطوریکه نتوان محدود کرد بطور نامحدود
indescribably چنانکه نتوان شرح دادیا توصیف کرد
irredeemably جنانکه نتوان عوض دادیا باز خرید
inextricably چنانکه نتوان از ان بیرون امد یا رهایی یافت
feeder مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
feeders مکانیزمی که به طور خودکار کاغذ درون چاپگر می گذارد
personal service utility کسی که مستقیما" کار خود را دراختیار کارفرما می گذارد
Nothing on earth will induce him to go there again. اگر کلاهش هم آنجا بیافتد دیگر پا نمی گذارد.
irreversibly چنانکه نتوان دگرگون یا واژگون ساخت یا لغو نمود
irremissibly چنانکه نتوان بخشیدیا اغماض کرد بطورالزام اور
investors کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
waifs اموالی که سارق حین فراربیرون از محل سرقت به جامی گذارد
bot بخشی که شروع فضای ضبط نوار مغناطیسی را علامت می گذارد
investor کسی که پولش را در اختیار موسسات می گذارد و سهام انها را می خرد
permanent structures به تاسیساتی گفته میشود که پس از اتمام قرارداد پیمانکاردر محل می گذارد
identity of indiscernibles یکی بودن چیزهایی که نتوان بین شان فرق گذاشت
irreclaimably بطور غیر قابل برگشت چنانکه نتوان بازیافت یابرگرداند
salvo شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
salvoes شرط یا عبارتی در سند که راه گریزی برای شخص باقی می گذارد
to face any one down بکسی تشرزدن
to play one f. بکسی ناروزدن
to play a trick on any one بکسی حیله
to spat at تف بکسی انداختن
to ride one down سواره بکسی
to give ones heart to a person دل بکسی دادن
to run across or against بکسی تاخت
snap a person's nose off بکسی پریدن
snap a person's head off بکسی پریدن
drop by بکسی سر زدن
inaccessibily بطور غیر قابل دسترسی چنانکه نتوان به او نزدیک شدیا اورادید
ineradicably بطور ریشه کن نشدنی چنانکه نتوان بیخ کن یا قلع وقمع نمود
to do make or pay obeisance to بکسی احترام گزاردن
to give heed to any one بکسی اعتنایاتوجه کردن
to give one the knee بکسی تواضع کردن
to give one the knee بکسی تعظیم کردن
bequeaths بکسی واگذار کردن
to paddle one's own canoe کار بکسی نداشتن
to read one a lesson بکسی نصیحت کردن
Dont you dare tell anyone . مبادا بکسی بگویی
to take pity on any one بکسی رحم کردن
to serve one a trick بکسی حیله زدن
bequeathing بکسی واگذار کردن
bequeath بکسی واگذار کردن
to believe in a person بکسی ایمان اوردن
bequeathed بکسی واگذار کردن
serve one a trick بکسی حیله زدن
to yearn to بکسی اشتیاق داشتن
to give one the straight tip محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to put a slur on any one لکه بدنامی بکسی چسباندن
to ply any one with drink باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
pull through در سختی بکسی کمک کردن
deriding بکسی خندیدن استهزاء کردن
to pelt some one with stones باسنگ بکسی حمله کردن
to pelt some one with stones سنگ بکسی پرت کردن
heteroplasty پیوندبافته کسی بکسی دیگر
derides بکسی خندیدن استهزاء کردن
toa the life of a person سوء قصدنسبت بکسی کردن
derided بکسی خندیدن استهزاء کردن
deride بکسی خندیدن استهزاء کردن
toincrease any one's salary اضافه حقوق بکسی دادن
to serve notice on a person رسما بکسی اخطار کردن
to run upon any one بکسی برخورد یا تصادف کردن
fractional reserve banking روش مبتنی بر ذخیره جبران کسری در امریکا در ازای هرصد دلاری که مشتریان دربانک می گذارد
advisory lock قفلی که فرآیند روی یک قسمت از فایل می گذارد تا سایر فرآیندها به آن داده دستیابی نداشته باشند
joint دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
to think highliy of any one نسبت بکسی خوش بین بودن
to bechon to a person to come اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
prejudice agaiast a person غرض نسبت بکسی از روی تعصب
favoritism استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to have recourse to a person بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
to snap one's nose or head off بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
to serve a legal p on any one ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
To look fondly at someone . با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
To give somebody a few days grace . بکسی چند روز مهلت دادن
to swear tre sonagainstany one سوگند برای خیانت بکسی خوردن
to show one out راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
to run in to a person دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
patented امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patent امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patents امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to palm off a thing on aperson چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
imposition of hands هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
p in favour of a person تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
to stand in one's light جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
pious fraud حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
ramdrive.sys در DOS یک فایل پیکربنغی همراه سیستم عامل است که بخشی از حافظه دستیابی مستقیم کامپیوتر را بعنوان یک دیسک کنار می گذارد
goofy foot موج سواری که بجای پای چپ پای راست را روی تخته بجلو می گذارد
luck money پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
an impossible hat کلاهی که به هیچ روی نتوان بر سرگذاشت یا هیچ زیبنده نباشد
irretrievably بطور غیر قابل استرداد جنانکه نتوان برگردانید بطور جبران ناپذیر
pareto optimality حد مطلوب پاراتو وضعیتی که در ان نتوان رفاه یک فرد را افزایش داد مگر به قیمت کاهش دادن رفاه دیگری
printed بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
prints بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
print بازوی متحرک در چاپگر wheel-daisy که حروف آهنی را روی ریبون چاپگر قرار میدهد ورودی کاغذ علامت می گذارد
Fire cannot be extinguished by fire . <proverb> آتش را به آتش خاموش نتوان کرد .
relative humidity رطوبت نسبی [مقدار این رطوبت در فضای کارگاه بافت حائز اهمیت بوده و کم یا زیاد بودن آن اثر مستقیم بر کار بافنده می گذارد.]
blue flag پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to lay violent handsonany one اعمال زورنسبت بکسی کردن دست زوربرکسی دراز کردن
to follow any ones example سرمشق کسیراپیروی کردن بکسی تاسی کردن
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
to esteem somebody or something [for something] قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
to hang over anything سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
establish 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
control مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
establishing 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to regard somebody [something] as something کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
appreciate بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
rate ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com