Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
suspension cable
کابل معلق
Other Matches
drop cable
بخشی از کابل که آداپتور یکایستگاه کاری را به کابل شبکه اصلی وصل میکند.
timed
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
duct
لولهای که حاوی کابل هایی است که اطراف یک گروه کابل یک پوشش محافظ قرار دارد
times
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
TDR
آزمایش برای یافتن محل خطای کابل , ارسال یک سیگنال روی کابل و بررسی مدت زمان برگشت آن
ethernet
شبکه پیاده سازی شده با استفاده از کابل looxial ضخیم و گیرنده / فرستنده برای اتصال به شاخههای کابل قابل سرویس دهی در مسافت دور
T connector
اتصال Coa xial به شکل حرف T که دو کابل باریک loaxial را با دو شاخههای BNC بهم وصل میکند و اتصال سومی برای کابل دیگر یا کارت واسط شبکه ایجاد میکند
BNC connector
متصل کننده فلزی استوانهای شکل با هسته مسی که در انتهای کابل Coaxial قرار دارد و برای اتصال کابل ها به هم اسفاده میشود و با فشار دادن و چرخاندن استوانه فلزی دور دو سوزن قفل کنند و و صل میشود
localtalk
استاندارد شبکه سافت Apple که لایه فیزیکی مثل سیستم کابل یا اتصالات را که در شبکه Apple Talk استفاده میشود را ساخته است . شبکه داده را روی کابل unshield pair-tuisted منتقل میکند
cable assembly
مجموعه کابل و پیچ مجموعه کابل
suspensory
معلق
suspensor
معلق
handstand
معلق
abeyant
معلق
turntable
معلق
turntables
معلق
suspension bridges
پل معلق
cantilever bridge
پل معلق
chain bridge
پل معلق
headlong
معلق
suspending
معلق
suspension bridge
پل معلق
pendant
معلق
tumbler
معلق زن
handstands
معلق
tumblers
معلق زن
jusad rem
حق معلق
summersault
معلق
suspend
معلق
pendent
معلق
pensile
معلق
suspender
معلق
suspends
معلق
hypostasis
معلق
up in the air
<idiom>
معلق
heels over head
معلق
hanging
معلق
conditional
معلق
dependent
معلق
pendants
معلق
flip flap
معلق
suspense
معلق
suspended
معلق
somersaulting
معلق زدن
somersaults
معلق زدن
somersaulted
معلق زدن
somersaulted
معلق پشتک
somersaults
معلق پشتک
somersaulting
معلق پشتک
full-suspension
<adj.>
کاملا معلق
suspend
معلق کردن
suspending
معلق کردن
hanging
معلق شدن
tumbles
معلق زدن
tumbled
معلق زدن
unconditionality
معلق نبودن
suspensions
معلق کردن
suspension
معلق کردن
to be up in the air
معلق بودن
tumble
معلق شدن
tumbles
معلق شدن
tumble
معلق زدن
tumbled
معلق شدن
suspends
معلق کردن
somersault
معلق زدن
suspended solids
جامدات معلق
suspense file
پرونده معلق
suspensed sediment
رسوبات معلق در اب
suspension reinforcement
ارماتور معلق
estate in remainder
تملک معلق
suspensive
تعلیق معلق
conditional contract
عقد معلق
hanging step
پله معلق
hanging indent
تورفتگی معلق
somersault
معلق پشتک
somerset
شیرجه معلق
somerset
معلق زدن
lis pendens
دعوای معلق
levitative
معلق در هوا
suspended load
بار معلق
suspension of vouchers
معلق کردن اسناد
full-suspension bike
دوچرخه کاملا معلق
suspend from service
معلق کردن از کار
floccule
تودههای معلق درمایع
a bolt from the blue
مثل عجل معلق
arch-buttant
پشت بند معلق
cable suspension bridge
پل معلق با سیم تابیده
pending
تازمانی که امر معلق
hang-ups
درحال معلق ماندن
hang up
درحال معلق ماندن
hang-up
درحال معلق ماندن
overturn
معلق شدن برگشتن وسیله
suspend
موقوف الاجرا کردن معلق
settleable suspended solids
مواد معلق تهنشین پذیر
To teach grandma to suck eggs.
جلوی لوطی معلق زدن
suspending
معلق کردن تعلیق دادن
breakdown
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
breakdowns
ته نشینی مواد معلق دردوغاب
suspends
معلق کردن تعلیق دادن
suspending
موقوف الاجرا کردن معلق
pendent lite
حکم معلق امین ترکه
suspends
موقوف الاجرا کردن معلق
overturned
معلق شدن برگشتن وسیله
due in suspense file
پرونده درخواستهای منتظردریافت معلق
policies
سند معلق به انجام شرطی
policy
سند معلق به انجام شرطی
overturns
معلق شدن برگشتن وسیله
handspring
معلق زدن بر روی دستها
to stay something
موقتا معلق کردن
[قانون]
suspend
معلق کردن تعلیق دادن
to be on tenter hooks
میان زمین واسمان معلق بودن
to be on tenters
میان زمین واسمان معلق بودن
to hold a wolf by the ear
میان زمین واسمان معلق بودن
That way, it stays in suspension.
به این صورت معلق باقی می ماند.
suspensoid
محلول سریشمی دارای ذرات معلق
in suspense
درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
to stay floating
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
to remain suspended
معلق ماندن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
float
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floated
شناور ساختن در هوا معلق بودن
floats
شناور ساختن در هوا معلق بودن
to go down to the wire
<idiom>
تا آخرین لحظه با تهیج معلق ماندن
tenterhooks
<idiom>
درحالت معلق یا کش دادن به دلیل نا معلومی
to suspend
معلق نگه داشتن
[در محیطی]
[فیزیک]
[شیمی]
set down
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
electrophoresis
حرکت ذرات معلق مایع بوسیله نیروی برق
cable head
سر کابل
cable
کابل
Kabul
کابل
cable assembly
کابل
cable clip
پل کابل
cabled
کابل
cabling
کابل
own ship's course bus
کابل او اس سی
to let somebody dangle
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
nonduty status
حالت یا وضعیت بدون کاری عدم حضور در سر خدمت معلق
to keep somebody on tenterhooks
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to keep somebody in suspense
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
to have somebody on the hook
<idiom>
کسی را بلا تکلیف
[معلق]
نگه داشتن
[اصطلاح روزمره]
gas filled cable
کابل گاز
gas cable
کابل گازی
suspension cable
کابل اویزان
leads
کابل هادی
wiring
کابل کشی
dead end eye
قلاب کابل
four core cable
کابل چهاررشتهای
lead
کابل هادی
duplex cable
کابل دو سیمه
duplex wire
کابل دو سیمه
flexible cable
کابل خم پذیر
trunk cable
کابل ارتباطی
flat cable
کابل پهن
flat cable
کابل تخت
gas impregnated cable
کابل گازی
gas impregnated cable
کابل گازدار
subscriber's cable
کابل مشترک
sheave
ریل و کابل
multi conductor cable
کابل افشان
multicore cable
کابل افشان
stranded wire
کابل تک لایی
starter cable
کابل استارتر
sockets
کفش کابل
outgoing cable
کابل خروجی
single core cable
کابل یک رشتهای
power cable
کابل قدرت
single core cable
کابل یک سیمه
quadoed cable
کابل چهارسیمه
single core
کابل یک رشتهای
stranded conductor
کابل تک لایی
ribbon cable
کابل نواری
single conductor cable
کابل تک لایی
sheathed cable
کابل زرهی
microphone cable
کابل میکروفن
measuring cable
کابل سنجش
greenfield conductor
کابل گرینفیلد
grid lead
کابل شبکه
coaxial cable
کابل هم محور
hoisting cable
کابل بالاکش
hook cable
کابل قلاب
light weight cable
کابل سبک
ignition cable
کابل احتراق
intermediate type submarine cable
کابل ساحلی
junction cable
کابل اتصال
supply cable
کابل تغذیه
subscriber's cable
کابل اتصال
long distance cable
کابل ارتباطی
telecommunication cable
کابل ارتباطی
low capacitance cable
کابل با فرفیت کم
low loss cable
کابل با تلفات کم
main cable
کابل اصلی
mains cable
کابل شبکه
sheating of cable
پوشش کابل
control cable
کابل کنترل
welding lead
کابل جوش
anti induction cable
کابل ضد القا
armored cable
کابل مسلح
b.x. conductor
کابل ب ایکس
cord
کابل واکسیل
three core cable
کابل سه رشتهای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com