English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
central food preparation facility کارخانجات مرکزی تهیه موادغذایی
Other Matches
central air data مرکز تهیه اطلاعات هوایی مرکزی
articles of food موادغذایی یا خوراکی
catabolism سوخت موادغذایی دربافت ها فروساخت
knock knee کجی زانو به درون دراثرمرض یا نرسیدن موادغذایی
ordnance plant کارخانجات اردنانس
pilot line production تولید به حداقل در کارخانجات نظامی
cpu time مقدار زمانی که توسط پردازش مرکزی به اجرای دستورالعملهای برنامه اختصاص داده میشود زمان واحد پردازشگر مرکزی
shipyards کارخانه کشتی سازی کارخانجات دریایی قسمت تعمیر ناوها
shipyard کارخانه کشتی سازی کارخانجات دریایی قسمت تعمیر ناوها
central متصدی مرکز تلفن مرکزی مرکزی
headquarters شعبه مرکزی اداره مرکزی
laying up تهیه کردن سر پل دریایی تهیه سرپل ساحلی
paching central سیستم مرکزی ارتباطات سیستم کنترل فنی مرکزی مدارات مخابراتی
purveys تهیه اذوقه تهیه سورسات
purveyed تهیه اذوقه تهیه سورسات
purveying تهیه اذوقه تهیه سورسات
purvey تهیه اذوقه تهیه سورسات
skeletonizer تهیه کننده استخوان بندی یا کالبد چیزی تهیه کننده رئوس مطالب
ordnance plant کارخانجات اسلحه سازی یامهمات سازی
phantom order قرارداد تولید وسایل نظامی درزمان جنگ قرارداد تبدیل کارخانههای شخصی به کارخانجات نظامی
central postal directory دفتر مرکزی خدمات پستی دفتر مدیریت پستی مرکزی
map compilation تهیه نقشه جدید یا جمع اوری اطلاعات جدید برای تهیه نقشه
projection سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
projections سیستم تصویر در تهیه نقشه سیستم تهیه نقشه جات
purveyed تهیه کردن سورسات تهیه کردن
purveying تهیه کردن سورسات تهیه کردن
purvey تهیه کردن سورسات تهیه کردن
purveys تهیه کردن سورسات تهیه کردن
centre pocket مرکزی
axial مرکزی
focal line خط مرکزی
cl خط مرکزی
centerline خط مرکزی
core مرکزی
cores مرکزی
central pumping station مرکزی
centrical مرکزی
focal مرکزی
central مرکزی
centralism مرکزی نگری
central fissure شیار مرکزی
central bank بانک مرکزی
spherical angle زاویه مرکزی
nucleus لب هسته مرکزی
central canal مجرای مرکزی
central city شهر مرکزی
central head فشار مرکزی
central gyrus شکنج مرکزی
central government حکومت مرکزی
eccentricities برون مرکزی
central control desk میزفرمان مرکزی
central convolution شکنج مرکزی
central sulcus شیار مرکزی
eccentricity برون مرکزی
central limit theorem قضیه حد مرکزی
centrically بطور مرکزی
centralist مرکزی نگر
centralists مرکزی نگر
centre game بازی مرکزی
central terminal پایانه مرکزی
central station نیروگاه مرکزی
central site سایت مرکزی
central position وضعیت مرکزی
central processor پردازشگر مرکزی
central processor پردازنده مرکزی
central processing unit واحدپردازنده مرکزی
mainframe پردازنده مرکزی
mainframes پردازنده مرکزی
centrifugal گریز از مرکزی
centripetal جانب مرکزی
central load بار مرکزی
holding company شرکت مرکزی
head office دفتر مرکزی
central office دفتر مرکزی
head office اداره مرکزی
nuclei لب هسته مرکزی
fovea centralis فرورفتگی مرکزی
fore and aft center line خط مرکزی سراسری
central position قرارگاه مرکزی
directrix خط تیر مرکزی
centrum جسم مرکزی
centrosymmetric متقارن مرکزی
state government دولت مرکزی
three centred curve منحنی سه مرکزی
center distance فاصله مرکزی
center base میدان مرکزی
boost coil کوئل مرکزی
centralized plan پلان مرکزی
center گروه مرکزی
central تلفن چی مرکزی
concourse تالار مرکزی
central کامپیوتر مرکزی
three center bonding پیوند سه مرکزی
central focusing wheel چرخهزوم مرکزی
subcentral زیر مرکزی
central heating حرارت مرکزی
central heating گرمایش مرکزی
axial pressure فشار مرکزی
cns دستگاه عصبی مرکزی
core هسته مرکزی مفتول
cores هسته مرکزی مفتول
heliocentric system دستگاه خورشید مرکزی
geocentric دوران زمین مرکزی
axis of the bore محور مرکزی لوله
conurbations شهر مهم مرکزی
geocentric system دستگاه زمین مرکزی
central planning برنامه ریزی مرکزی
golds دایره مرکزی هدف
gold دایره مرکزی هدف
centre pawns پیادههای مرکزی شطرنج
conurbation شهر مهم مرکزی
downtown قسمت مرکزی شهر
centre وسط ونقطه مرکزی
centers وسط ونقطه مرکزی
centered وسط ونقطه مرکزی
central tendency measures اندازههای گرایش مرکزی
measures of central tendency اندازههای گرایش مرکزی
centre counter defence دفاع متقابل مرکزی
heartland منطقه مرکزی وحیاتی
heartlands منطقه مرکزی وحیاتی
German Central Bank بانک مرکزی آلمان
post office اداره مرکزی پست
post offices اداره مرکزی پست
central processing unit واحد پردازش مرکزی
inner city بخش مرکزی شهر
GHQ مخفف ستاد مرکزی
naves تالار مرکزی صحن
the middlands استانهای مرکزی انگلستان
center of gravity axis محور ثقل مرکزی
centred وسط ونقطه مرکزی
Central African Republic جمهوری آفریقای مرکزی
central control panel تابلوی مرکزی کنترل
center وسط ونقطه مرکزی
unit central processing واحد پردازش مرکزی
precentral gyrus شکنج پیش مرکزی
central heating system دستگاه حرارت مرکزی
vertical center line illusion خطای خط قائم مرکزی
nave تالار مرکزی صحن
inner cities بخش مرکزی شهر
rimland حومه ناحیه مرکزی
cento سازمان پیمان مرکزی
statolatry حمایت ازقدرت مرکزی
multicenter binding پیوند چند مرکزی
one shot pump پمپ روغن مرکزی
scandinavian defence دفاع متقابل مرکزی
central mass storage انباره انبوه مرکزی
umbilical واقع در نزدیکی ناف مرکزی
directrix خط مرکزی منطقه اتش توپ
sweet spot قسمت مرکزی راکت یا چوب
radian زاویه مرکزی قوس دایره
pecans درخت گردوی امریکای مرکزی
center spot نقطه مرکزی بیلیارد انگلیسی
pecan درخت گردوی امریکای مرکزی
x ring دایره مرکزی هدف تیراندازی
central railway station ایستگاه مرکزی راه اهن
organization of central american states سازمان دول امریکای مرکزی
geocentric دارای مرکزی در زمین زمینی
osset اریایی نژادان قفقاز مرکزی
central planning team تیم طرح ریزی مرکزی
keels ستون عرضی مرکزی ناو
keel ستون عرضی مرکزی ناو
geothermal وابسته به حرارت مرکزی زمین
general posr office اداره مرکزی پست در لندن
king's yellow مارهای صیادجوندگان امریکای مرکزی
high asia قسمت بلند و مرکزی امریکا
geothermic وابسته به حرارت مرکزی زمین
Ivory Coast کرانهی مرکزی و غربی افریقا
centralized آنچه در یک موقعیت مرکزی قرار دارد
wing section بخش مرکزی یا پانل خارجی بال
abneural واقع در مقابل دستگاه مرکزی عصب
totalitarianism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
statism تمرکز قدرت اقتصادی در دولت مرکزی
totalism رژیم حکومت متمرکز در یک قدرت مرکزی
danish gambit گامبی دانمارکی در بازی مرکزی شطرنج
centred شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
balkline spot نقطه مرکزی خط عرضی روی میز بیلیارد
centre شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
centered شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
crom قسمت مجتمع اکثر تراشههای واحدپردازش مرکزی
cpu Unit Processing Central واحد پردازش مرکزی
slovak نژاد اسلواک ساکن قسمت مرکزی چکوسلواکی
C.I.A مخفف عبارت سازمان مرکزی اطلاعات آمریکا
centers شخصی که مراقب عملیات کامپیوتر مرکزی است
center شخصی که موافب عملیات کامپیوتر مرکزی است
object که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
zero point نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
objected که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
objecting که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
indirect objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
purveyed تهیه
purveying تهیه
purvey تهیه
seating تهیه جا
purveys تهیه
housing تهیه جا
procurement تهیه
supply تهیه
preparations تهیه
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com