Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (12 milliseconds)
English
Persian
machete
کارد بزرگ و سنگین
machetes
کارد بزرگ و سنگین
Other Matches
matchet
یکجور کارد بزرگ درامریکا
billhook
نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است
heavyweight
بزرگ و سنگین
heavyweights
بزرگ و سنگین
wain
ارابه سنگین و بزرگ
folding knife
کارد جیبی تاشو
[کارد سوئیسی]
guns
تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
gun
تخته بزرگ وسنگین موج سواری برای موجهای سنگین
big gun
سرسخت در کسب امتیاز تخته سنگین و بزرگ موج سواری
war to the knife
کارد و کارد کشی
stiletto
کارد
stilettos
کارد
knuckle guard
کارد
knuckle bow
کارد
daggar
کارد
straight dagger
کارد
cutlery
کارد و چنگال
plaster cutting knife
کارد گچبری
trench knife
کارد سنگری
gully
کارد کندن
gullies
کارد کندن
gulleys
کارد کندن
cutler
کارد فروش
knife
کارد زدن
haft
دسته کارد
knife-edges
لبه کارد
knife-edge
لبه کارد
knife edge
لبه کارد
knifes
کارد زدن
turning tool
کارد تراش
knifes
: چاقو کارد
tableware
کارد و چنگال
cutlery
کارد وچنگال
knife
: چاقو کارد
knifed
کارد زدن
knifed
: چاقو کارد
paper knife
کارد کاغذبری
coulter
علف بر- کارد گاواهن
cutlery
کارد وچنگال فروشی
bread knife
کارد نان بری
My grandparents are six feet under.
<idiom>
پدر بزرگ و مادر بزرگ من فوت و به خاک سپرده شده اند.
megalomania
مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
shuto
لبه کارد مانند دست
back jackknife
شیرجه از جلو بصورت کارد
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
steak knife
کارد رومیزی دارای تیغه مضرس
One man sows and another reaps.
<proverb>
یکى مى کارد ,دیگرى درو مى کند .
fossil
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
macropterous
دارای بالهای دراز یا بزرگ بزرگ بال
big game
صید ماهیهای بزرگ حیوانات بزرگ شکاری
museum piece
آدم پیر
[پدر بزرگ ]
[مادر بزرگ]
scimitar
شمشیر کارد دسته دراز ونوک برگشته
finish knife
کارد یا تیغ
[مخصوص پرداخت سطح فرش]
parang
یکجور کارد غلاف دارکه malay ها بکار می برند
I was absolutely infuriated.
کارد میزدی خونم در نمی آمد
[بی نهایت عصبانی بودم]
so large
چندان بزرگ بقدری بزرگ
grandparents
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandparent
پدر بزرگ یا مادر بزرگ
grandam
مادر بزرگ ننه بزرگ
cray
نوعی کامپیوتر بسیار بزرگ شرکت سازنده کامپیوترهای بسیار بزرگ
heavy lift
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
hard water
اب سنگین
weightier
سنگین
waterlogged
سنگین
weightiest
سنگین
heavy water
اب سنگین
heft
سنگین
weighted
سنگین
weighty
سنگین
high proof
سنگین
weight ton
تن سنگین
massively
سنگین
laden
سنگین پر
pressures
سنگین
pressuring
سنگین
ponderous
سنگین
hulky
سنگین
pressured
سنگین
pressure
سنگین
massive
سنگین
heavy footed
دل سنگین
navol
اب سنگین
mim
سنگین
exacting
سنگین
carking
سنگین
cloggy
سنگین
heaviest
سنگین
heaviest
دل سنگین
stodgy
سنگین
lumpy
سنگین
lumpiest
سنگین
burdensome
سنگین
heavies
دل سنگین
heavies
سنگین
heavier
دل سنگین
heavier
سنگین
lumpier
سنگین
saturnine
سنگین
lumpish
سنگین
staid
سنگین
loggy
سنگین
heftier
سنگین
overweight
سنگین تر از حد
unwieldy
سنگین
cumbersome
سنگین
onerous
سنگین
extensive
سنگین
largo a
سنگین
heavy
سنگین
lumberingly
سنگین
hefty
سنگین
heftiest
سنگین
heavy
دل سنگین
logy
سنگین
burden
سنگین بارکردن
load
سنگین کردن
overweigh
سنگین تر بودن از
heavy oil
روغن سنگین
loads
سنگین کردن
heavyish
سنبته سنگین
heavyish
کمی سنگین
heavy weight
سنگین وزن
hard of hearing
سنگین گوش
to weigh heavy
سنگین بودن
sadiron
اتوی سنگین
titan crane
جرثقیل سنگین
incumber
سنگین کردن
slugfest
مسابقه سنگین
profound sleep
خواب سنگین
loggy
سنگین در فکروحرکت
fuller
سنگین کننده
light heavyweight
نیم سنگین
dulls
کند سنگین
dulling
کند سنگین
duller
کند سنگین
light heavy
نیم سنگین
dulled
کند سنگین
heavy shapes
پروفیلهای سنگین
mackinaw
کت کوتاه و سنگین
to sit heavy on the stomach
سنگین بودن
to pound a long
سنگین رفتن
high dollar value
سنگین قیمت
high interest
بهره سنگین
high polymer
بسپار سنگین
overpoise
سنگین تر بودن از
overburdensome
زیاد سنگین
laden
سنگین بار
outbalance
سنگین تر بودن از
burdens
سنگین بارکردن
naphtha
بنزین سنگین
high proof spirit
عرق سنگین
preponderate
سنگین تر بودن
dull
کند سنگین
graves
موقر سنگین
gravely
بطور سنگین
ham-fisted
سنگین دست
ham handed
سنگین دست
ham fisted
سنگین دست
heavy metal
فلز سنگین
millstone
بار سنگین
millstones
بار سنگین
heavy industries
صنایع سنگین
heavy industry
صنایع سنگین
demure
جدی سنگین
heavy handed
سنگین دست
heavy-handed
سنگین دست
dullest
کند سنگین
gravest
موقر سنگین
grand opera
اپرای سنگین
be off hand with someone
<idiom>
سر سنگین بودن
gravitate
سنگین کردن
gravitated
سنگین کردن
gravitates
سنگین کردن
gravitating
سنگین کردن
emcumber
سنگین کردن
deep mourning
عزاداری سنگین
d. of hearing
سنگین گوش
stodgy
سنگین وکندرو
colored crystal
بلور سنگین
heavy particle
ذره سنگین
baryon
ذره سنگین
clog
: سنگین کردن
clogged
: سنگین کردن
clogs
: سنگین کردن
weight
سنگین کردن
clump
ضربه سنگین
clumped
ضربه سنگین
clumping
ضربه سنگین
overbalancing
سنگین تر بودن از
overbalances
سنگین تر بودن از
overbalanced
سنگین تر بودن از
centrosphere
سنگین کره
heavy traffic
ترافیک سنگین
dense traffic
ترافیک سنگین
traffic congestion
راهبندان سنگین
tie-up
راهبندان سنگین
behave prettily
سنگین باش
overbalance
سنگین تر بودن از
clumps
ضربه سنگین
sledgehammer
چکش سنگین
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com