Dictiornary-Farsi | کارزیاد سنگین دادن به | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (5 milliseconds)

English	Persian
overtask	کارزیاد سنگین دادن به


Other Matches

overbusy	دارای کارزیاد
It takes a bit of doing.	همچین کارزیاد آسانی هم نیست
cramp	گرفتگی عضلات انقباض ماهیچه در اثر کارزیاد
cramps	گرفتگی عضلات انقباض ماهیچه در اثر کارزیاد
usura maritima	دادن وام با بهره سنگین به مالک کشتی که در صورت سالم برگشتن کشتی قابل وصول است
heavy lift	حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
reducing	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce	تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
heavy	سنگین
pressures	سنگین
heavy	دل سنگین
loggy	سنگین
heavier	دل سنگین
heaviest	دل سنگین
lumpish	سنگین
lumberingly	سنگین
heavier	سنگین
heavies	سنگین
heavies	دل سنگین
heaviest	سنگین
logy	سنگین
largo a	سنگین
waterlogged	سنگین
saturnine	سنگین
weighted	سنگین
heavy water	اب سنگین
lumpy	سنگین
stodgy	سنگین
cumbersome	سنگین
heft	سنگین
high proof	سنگین
lumpiest	سنگین
lumpier	سنگین
burdensome	سنگین
hard water	اب سنگین
exacting	سنگین
heavy footed	دل سنگین
hulky	سنگین
hefty	سنگین
onerous	سنگین
weighty	سنگین
unwieldy	سنگین
staid	سنگین
navol	اب سنگین
heftiest	سنگین
extensive	سنگین
cloggy	سنگین
heftier	سنگین
pressure	سنگین
pressured	سنگین
weightier	سنگین
weightiest	سنگین
pressuring	سنگین
ponderous	سنگین
mim	سنگین
massively	سنگین
laden	سنگین پر
weight ton	تن سنگین
massive	سنگین
carking	سنگین
overweight	سنگین تر از حد
gravitated	سنگین کردن
high dollar value	سنگین قیمت
high interest	بهره سنگین
graves	موقر سنگین
heavy oil	روغن سنگین
high polymer	بسپار سنگین
heavy hended	سنگین دست
heavy hydrogen	هیدروژن سنگین
gravitates	سنگین کردن
gravitating	سنگین کردن
heavyish	کمی سنگین
dense traffic	ترافیک سنگین
heavyish	سنبته سنگین
heavy weight	سنگین وزن
titan crane	جرثقیل سنگین
heavy traffic	ترافیک سنگین
traffic congestion	راهبندان سنگین
heavyweights	بزرگ و سنگین
tie-up	راهبندان سنگین
heavy soil	خاک سنگین
gravest	موقر سنگین
centrosphere	سنگین کره
heavy shapes	پروفیلهای سنگین
gravitate	سنگین کردن
heavy goods	کالاهای سنگین
dulling	کند سنگین
dullest	کند سنگین
duller	کند سنگین
dulled	کند سنگین
dull	کند سنگین
to weigh heavy	سنگین بودن
burdens	سنگین بارکردن
burden	سنگین بارکردن
d. of hearing	سنگین گوش
laden	سنگین بار
deep mourning	عزاداری سنگین
to pound a long	سنگین رفتن
heavyweights	سنگین وزن
behave prettily	سنگین باش
heavy particle	ذره سنگین
baryon	ذره سنگین
heavy petroleum	نفتخام سنگین
dulls	کند سنگین
hard of hearing	سنگین گوش
grave	موقر سنگین
fuller	سنگین کننده
heavyweight	بزرگ و سنگین
heavy drop	بارریزی سنگین
heavy concrete	بتن سنگین
heavy artillery	توپخانه سنگین
heavyweight	سنگین وزن
heavy arm	سلاح سنگین
to sit heavy on the stomach	سنگین بودن
heavy alloy	الیاژ سنگین
hard colors	رنگهای سنگین
colored crystal	بلور سنگین
gravity abutment	گرانپایه سنگین
grand opera	اپرای سنگین
emcumber	سنگین کردن
ham fisted	سنگین دست
slams	ضربت سنگین
mackinaw	کت کوتاه و سنگین
heavy handed	سنگین دست
profound sleep	خواب سنگین
heavy-handed	سنگین دست
overweigh	سنگین تر بودن از
overbalances	سنگین تر بودن از
demure	جدی سنگین
heavy industry	صنایع سنگین
heavy industries	صنایع سنگین
clog	: سنگین کردن
clogged	: سنگین کردن
overpoise	سنگین تر بودن از
clogs	: سنگین کردن
naphtha	بنزین سنگین
millstones	بار سنگین
slamming	ضربت سنگین
slammed	ضربت سنگین
slam	ضربت سنگین
ham handed	سنگین دست
ham-fisted	سنگین دست
overbalance	سنگین تر بودن از
overbalancing	سنگین تر بودن از
heavy armed	سنگین اسلحه
light heavy	نیم سنگین
light heavyweight	نیم سنگین
loggy	سنگین در فکروحرکت
encumbers	سنگین کردن
encumbering	سنگین کردن
encumbered	سنگین کردن
encumber	سنگین کردن
preponderate	سنگین تر بودن
sober	سنگین موقر
soberly	سنگین موقر
gravely	بطور سنگین
millstone	بار سنگین
be off hand with someone <idiom>	سر سنگین بودن
clumps	ضربه سنگین
sledgehammers	چکش سنگین
outbalance	سنگین تر بودن از
overburdensome	زیاد سنگین
sledgehammer	چکش سنگین
load	سنگین کردن
clumping	ضربه سنگین
overbalanced	سنگین تر بودن از
clump	ضربه سنگین
slugfest	مسابقه سنگین
high proof spirit	عرق سنگین
weight	سنگین کردن
heavy metal	فلز سنگین
sadiron	اتوی سنگین
clumped	ضربه سنگین
incumber	سنگین کردن
loads	سنگین کردن
stodgy	سنگین وکندرو
tympany	مبالغه صدای سنگین
lollop	سنگین راه رفتن
lop sided	یکسو سنگین یک سوسبک
trade-offs	سبک و سنگین کردن
logy	سنگین درفکر وحرکت
squid	قلاب سنگین ماهیگیری
taxes	تحمیل تقاضای سنگین
taxed	تحمیل تقاضای سنگین
tax	تحمیل تقاضای سنگین
lugs	سنگین حرکت کردن
aerodyne	هواپیمای سنگین تر از هوا
drag	سنگین وبی روح
dragged	سنگین وبی روح
wain	ارابه سنگین و بزرگ
lugging	سنگین حرکت کردن
lightweight	آنچه سنگین نیست
delibration	سبک سنگین کردن
trade off	سبک و سنگین کردن
drags	سنگین وبی روح
machetes	کارد بزرگ و سنگین
machete	کارد بزرگ و سنگین
onerously	بطور سنگین یا شاق
overlade	بار زیاد سنگین