Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 144 (8 milliseconds)
English
Persian
timekeeper
کارمند ثبت اوقات
timekeepers
کارمند ثبت اوقات
Other Matches
staffed
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staffs
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
staff
با کارمند مجهز کردن با کارمند مجهز شدن
member
کارمند
official
کارمند
white collar employee
کارمند
member of staff
کارمند
understaffed
کم کارمند
members
کارمند
inquisitionist
کارمند
jobholder
کارمند
employee
کارمند
anytime
<adv.>
درهمه اوقات
any time
<adv.>
درهمه اوقات
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
angrier
اوقات تلخ
at all hours
<adv.>
درهمه اوقات
time keeper
متصدی اوقات
in dudgeon
اوقات تلخ
glumness
اوقات تلخی
leisure time
اوقات فراغت
at all times
درهمه اوقات
indignant
اوقات تلخ
sometimes
بعضی اوقات
ofentimes
غالب اوقات
oftentimes
خیلی اوقات
ofttimes
غالب اوقات
nine times out ten
بیشتر اوقات
tantrums
اوقات تلخی
tantrum
اوقات تلخی
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
angriest
اوقات تلخ
in due course
<idiom>
دربیشتر اوقات
often
<adv.>
غالب اوقات
frequently
<adv.>
خیلی از اوقات
often
<adv.>
خیلی از اوقات
on any number of occasions
<adv.>
غالب اوقات
oft
[archaic, literary]
<adv.>
خیلی از اوقات
many times
<adv.>
غالب اوقات
often
خیلی اوقات
often
غالب اوقات
regularly
[often]
<adv.>
غالب اوقات
a lot of times
<adv.>
خیلی از اوقات
oft
[archaic, literary]
<adv.>
غالب اوقات
frequently
<adv.>
غالب اوقات
angry
اوقات تلخ
frequently
خیلی اوقات
on any number of occasions
<adv.>
خیلی از اوقات
a lot of times
<adv.>
غالب اوقات
regularly
[often]
<adv.>
خیلی از اوقات
personnel selection
کارمند گزینی
civil servant
[British E]
کارمند دولت
public officer
[American E]
کارمند دولت
officer
کارمند دولت
official
کارمند دولت
clerks
دفتردار کارمند
office-holders
کارمند دولت
office-holder
کارمند دولت
incorporator
کارمند اتحادیه
probationers
کارمند استاژ
recruits
کارمند تازه
recruit
کارمند تازه
clerk
دفتردار کارمند
recruiting
کارمند تازه
recruited
کارمند تازه
insider
کارمند داخلی
employee
مستخدم زن کارمند
staffers
کارمند اداره
insiders
کارمند داخلی
probationer
کارمند استاژ
white collar
کارمند دفتری
staffer
کارمند اداره
employe
مستخدم زن کارمند
contact field technician
کارمند فنی
white-collar
کارمند دفتری
docketing
دفتر اوقات محکمه
indignantly
از روی اوقات تلخی
in ancient times
در اوقات جهان باستانی
paint the town red
<idiom>
اوقات خوشی داشتن
sore loser
<idiom>
بازنده اوقات تلخ
scolds
اوقات تلخی کردن
scolded
اوقات تلخی کردن
scold
اوقات تلخی کردن
time keeper
متصدی اوقات کار
glum
ملول اوقات تلخ
huff
اوقات تلخی کردن
docket
دفتر اوقات محکمه
stuffy
اوقات تلخ مغرور
to take huff
اوقات تلخ شدن
dockets
دفتر اوقات محکمه
docketed
دفتر اوقات محکمه
wrath
اوقات تلخی زیاد
civil servant
مستخدم یا کارمند دولت
civil servants
مستخدم یا کارمند دولت
probationer
کارمند تحت ازمایش
probationers
کارمند تحت ازمایش
salaried
کارمند حقوق بگیر
officer
مامور کارمند اداری
officers
مامور کارمند اداری
gasmen
کارمند ادارهی گاز
gasman
کارمند ادارهی گاز
rtegistrar
کارمند اداره ثبت
understaffed
دچار کمبود کارمند
town clerk
کارمند شهرداری یافرمانداری
to provoke a person to anger
اوقات کسی را تلخ کردن
time keeper
متصدی ثبت اوقات کار
to provoke a person's anger
اوقات کسی را تلخ کردن
the fat is in the fire
اوقات تلخی پیش خواهدامد
dudgeon
اوقات تلخی دسته خنجر
chafes
اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafing
اوقات تلخی کردن به عصبانیت
chafe
اوقات تلخی کردن به عصبانیت
to put any one's back up
اوقات گسیرا تلخ کردن
exasperatingly
از روی خشم و اوقات تلخی
to e. the feeling sof aperson
اوقات کسی را تلخ کردن
clerk
کارمند دفتری فروشنده مغازه
clerks
کارمند دفتری فروشنده مغازه
timetable
صورت اوقات برنامه ساعات کار
more frequently than ever
<adv.>
نسبت به سابق خیلی بیشتر اوقات
timetables
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabling
صورت اوقات برنامه ساعات کار
timetabled
صورت اوقات برنامه ساعات کار
registrar
کارمند اداره ثبت مدیر دروس
registrars
کارمند اداره ثبت مدیر دروس
Even homer somtimes nods.
<proverb>
یتى هومر هم بعضى اوقات اشتباه مى کرد.
pooled
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
عده کارمند اماده برای انجام امری
pools
عده کارمند اماده برای انجام امری
Christmas comes but once a year.
<proverb>
جشنها و تعطیلات را باید به عنوان اوقات ویژه در نظرگرفت.
golden handshake
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
golden handshakes
پاداشی که برای تشویق کارمند به بازنشستگی به او پیشنهاد میشود
Boxing Day
اولین روز کار بعد از عید کریسمس که طی آن به پستچی و کارمند و غیره هدیه میدهند
WWW
مجموعهای از میلیون ها وب سیلت و صفحات وب که با هم بخشی از اینترنت را تشکیل می دهند که اغلب اوقات توسط کاربر استفاده می شوند
yamen
اداره یا مقام رسمی مندرین یا کارمند دارای رتبه اداره دولتی
exasperating
ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperates
ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperated
ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
exasperate
ازجادربردن اوقات تلخی کردن کردن برانگیختن
republics
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
republic
حکومتی که در ان سمت رئیس کشور بالوراثه منتقل نمیشود و مدت ریاست کشور نیز غالب اوقات محدود است و انتخاب رئیس کشور از طریق مراجعه به اراء عمومی صورت می گیرد
Being a junior clerk is a far cry from being a manager .
کارمند عادی بودن کجا و رئیس بودن کجا
recredential
نامهای است که بعضی اوقات رئیس دولتی که سفیر نزد ان ماموریت دارد در جواب احضار نامه سفیر به رئیس دولت فرستنده سفیر می نویسد و در واقع این نامه پاسخی است به استوار نامهای که سفیر در شروع ماموریتش تقدیم داشته است
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com