English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English Persian
to finish off کارهای دست باخر را انجام دادن
Other Matches
backgrounds سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
background سیستمی در کامپیوتر که کارهای با حق تقدم پایین در فاصل زمانهای معین که کارهای بزرگ انجام نمیشوند قابل انجامند
robot وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
up to one's ears in work <idiom> کارهای زیاد برای انجام داشتن
cycle time مدت لازم جهت انجام کارهای دوره
tine دندانه ماشینهائی که کارهای خاکی انجام میدهند
auditing توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audits توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audit توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
audited توجه کردن به کارهای انجام شده توسط کامپیوتر
office استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
offices استفاده از ماشین و کامپیوتر برای انجام کارهای معمولی اداره
parochialism محدودیت فکری و دلبستگی به انجام کارهای محلی و ناحیهای محدود
personal assistant فردی که کارهای دفتری و مدیریتی برای فرد دیگری انجام میدهد
productive مدت زمانی که یک کامپیوتر میتواند کارهای بدون خطا را انجام دهد
interludes تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
interlude تابع ابتدایی کوچک در آغاز برنامه که کارهای تصدیق را انجام میدهد
basics سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
basic سیستمی که برنامه یا کارهای مشخصی را برای یک کامپیوتر مرکزی انجام میدهد و با استفاده از سیگنالهای وقفه قابل کنترل است
megalomania مرض بزرگ پنداری خویش جنون انجام کارهای بزرگ
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
flush باخر
flushes باخر
flushing باخر
run out باخر رسیدن
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
covers انجام دادن
coverings انجام دادن
cover انجام دادن
perform انجام دادن
fulfill انجام دادن
furnish انجام دادن
effecting انجام دادن
effected انجام دادن
parform انجام دادن
effect انجام دادن
stand to انجام دادن
fulfit انجام دادن
execute انجام دادن
put on انجام دادن
make out <idiom> انجام دادن
administer انجام دادن
accomplishing انجام دادن
carry ineffect انجام دادن
actualize انجام دادن
carry out انجام دادن
actualise [British] انجام دادن
performed انجام دادن
fulfill [American] انجام دادن
make a reality انجام دادن
put into practice انجام دادن
bring into being انجام دادن
implement انجام دادن
go through انجام دادن
make something happen انجام دادن
furnishes انجام دادن
accomplishes انجام دادن
put inpractice انجام دادن
put ineffect انجام دادن
accomplish انجام دادن
accomplish انجام دادن
bring inbeing انجام دادن
furnishing انجام دادن
put into effect انجام دادن
pay انجام دادن
implemented انجام دادن
to make good انجام دادن
implement انجام دادن
fulfils انجام دادن
fulfills انجام دادن
to follow out انجام دادن
fulfilling انجام دادن
fulfilled انجام دادن
to do a thing the right way انجام دادن
implementing انجام دادن
implements انجام دادن
paying انجام دادن
pays انجام دادن
to carry through انجام دادن
to carry into execution انجام دادن
carry into effect انجام دادن
to bring to effect انجام دادن
to put through انجام دادن
to bring to an issve انجام دادن
fulfil انجام دادن
performs انجام دادن
charring انجام دادن
do up انجام دادن
char انجام دادن
carry out انجام دادن
to go through انجام دادن
chars انجام دادن
chare انجام دادن
out act بهتر انجام دادن از
lurking در خفا انجام دادن
alternates بنوبت انجام دادن
serves خدمت انجام دادن
lurk در خفا انجام دادن
served خدمت انجام دادن
lurks در خفا انجام دادن
overdoing بیش از حد انجام دادن
completion of a contract انجام دادن قرارداد
to do by halves ناقص انجام دادن
overdoes بیش از حد انجام دادن
overdo بیش از حد انجام دادن
overdid بیش از حد انجام دادن
lurked در خفا انجام دادن
repeats دوباره انجام دادن
serve خدمت انجام دادن
put across خوب انجام دادن
redoes دوباره انجام دادن
redo دوباره انجام دادن
redid دوباره انجام دادن
redone دوباره انجام دادن
solemnize باتشریفات انجام دادن
to toss off زود انجام دادن
manipulates بامهارت انجام دادن
manipulate بامهارت انجام دادن
dash بسرعت انجام دادن
dashed بسرعت انجام دادن
manipulate با دست انجام دادن
dashes بسرعت انجام دادن
redoing دوباره انجام دادن
alternate بنوبت انجام دادن
to bring through خوب انجام دادن
alternated بنوبت انجام دادن
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
to carry out a transaction معامله ای انجام دادن
manipulated بامهارت انجام دادن
repeat دوباره انجام دادن
rework دوباره انجام دادن
on the beam <idiom> خوب انجام دادن
top خوب انجام دادن
performed انجام دادن خوب یا بد
To carry out to the letter . To do something very meticulously . موبه مو انجام دادن
performs انجام دادن خوب یا بد
reworks دوباره انجام دادن
reworking دوباره انجام دادن
reworked دوباره انجام دادن
misdo ناصحیح انجام دادن
go the whole hog <idiom> بطورکامل انجام دادن
perform انجام دادن خوب یا بد
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
speculate معاملات پرخطر انجام دادن
to pull off باوجود دشواری انجام دادن
redid انجام دادن مجدد چیزی
achieving انجام دادن بانجام رسانیدن
administering انجام دادن اعدام کردن
administered انجام دادن اعدام کردن
finish انجام دادن چیزی تا انتها
achieves انجام دادن بانجام رسانیدن
achieved انجام دادن بانجام رسانیدن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
finishes انجام دادن چیزی تا انتها
achieve انجام دادن [بانجام رسانیدن]
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
administers انجام دادن اعدام کردن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
do انجام دادن کفایت کردن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
heat treat انجام دادن عملیات حرارتی
in the groove <idiom> حداکثر کار را انجام دادن
consummating انجام دادن عروسی کردن
consummates انجام دادن عروسی کردن
consummated انجام دادن عروسی کردن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
consummate انجام دادن عروسی کردن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
redo انجام دادن مجدد چیزی
to shuffle throuch shun بدشواری انجام دادن پرهیزکردن از
spial عمل مخفی انجام دادن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
bootleg معامله قاچاقی انجام دادن
to play one's role وفیفه خودرا انجام دادن
pop بسرعت عملی انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
to serve one's term خدمت خودرا انجام دادن
redone انجام دادن مجدد چیزی
plod بازحمت کاری را انجام دادن
redoing انجام دادن مجدد چیزی
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
complete کامل کردن انجام دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com