English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (20 milliseconds)
English Persian
to mend matters کارها را اصلاح کردن اوضاع را بهبود بخشیدن
Other Matches
betterment اصلاح بهبود
job فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
jobs فایل حاوی کارها با نام کارها که منتظر پردازش هستند
revises اصلاح کردن اصلاح نمودن
revise اصلاح کردن اصلاح نمودن
revising اصلاح کردن اصلاح نمودن
keep up with the times موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
make room for someone or something <idiom> برای چیزی اوضاع را مرتب کردن
To gain full control of the affairs . To have a tight grip on things. کارها را قبضه کردن
draw up کارها را تنظیم کردن
pull one's weight <idiom> کارها را تقسیم کردن
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
To put things straight(right). کارها را درست کردن
dispose ترتیب کارها رامعین کردن
to make things hum کارها را دایر کردن یا درجنبش اوردن
scheduling مرتب کردن ترتیب پردازش کارها
dispatching priority شماره کارها برای مشخص کردن تقدم انها
vitalize زندگی بخشیدن حیات بخشیدن
shadow RAM روش بهبود کارایی PC با کپی کردن محتوای قطعه
dispense معاف کردن بخشیدن
dispensing معاف کردن بخشیدن
pardon عفو کردن بخشیدن
dispenses معاف کردن بخشیدن
pardoning عفو کردن بخشیدن
fork over <idiom> کمک کردن ،بخشیدن
pardons عفو کردن بخشیدن
dispensed معاف کردن بخشیدن
pardoned عفو کردن بخشیدن
modification kit جعبه تعمیر یا اصلاح وسیله جعبه وسایل مربوط به اصلاح مدل
extricated خلاصی بخشیدن ازاد کردن
powered نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
endowing وقف کردن موهبت بخشیدن به
power نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
exhilarates شادمان کردن روح بخشیدن
exhilarated شادمان کردن روح بخشیدن
exhilarating شادمان کردن روح بخشیدن
powering نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
powers نیرو بخشیدن به نیرومند کردن
extricates خلاصی بخشیدن ازاد کردن
extricate خلاصی بخشیدن ازاد کردن
endows وقف کردن موهبت بخشیدن به
endow وقف کردن موهبت بخشیدن به
exhilarate شادمان کردن روح بخشیدن
extricating خلاصی بخشیدن ازاد کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
self correcting خود بخود اصلاح شونده اصلاح کننده نفس خود
revise حک و اصلاح کردن
alters اصلاح کردن
rectified اصلاح کردن
accomodate اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن
redress اصلاح کردن
rectifies اصلاح کردن
redressed اصلاح کردن
altering اصلاح کردن
modify اصلاح کردن
revising حک و اصلاح کردن
amending اصلاح کردن
revises حک و اصلاح کردن
amended اصلاح کردن
alter اصلاح کردن
modifies اصلاح کردن
amend اصلاح کردن
altered اصلاح کردن
rectify اصلاح کردن
redresses اصلاح کردن
meliorate اصلاح کردن
accommodated اصلاح کردن
emended اصلاح کردن
emend اصلاح کردن
accommodates اصلاح کردن
emending اصلاح کردن
emends اصلاح کردن
accommodate اصلاح کردن
accords اصلاح کردن
file اصلاح کردن
accorded اصلاح کردن
filed اصلاح کردن
to sct aright اصلاح کردن
accord اصلاح کردن
graces فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
graced فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
grace فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
gracing فیض الهی بخشیدن تشویق کردن
piracy کپی از چیز تازه ایجاد شده یا کپی کردن کارها
To get a haitcut. اصلاح کردن (موی سر )
touch up <idiom> اصلاح کردن تغییرات
linebreed اصلاح نژادی کردن
interbreed اصلاح نژاد کردن
circumstances اوضاع
conditions اوضاع
reform اصلاح اساسی کردن یا شدن
reforms اصلاح اساسی کردن یا شدن
To get a shave. اصلاح کردن ( ریش تراشیدن )
mend درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mends درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
mended درست کردن اصلاح کردن جبران کردن
conditions شرایط اوضاع
weathers اوضاع جوی
weathered اوضاع جوی
vicissitudes of time تغییر اوضاع
actual state of affairs اوضاع کنونی
actual state of affairs اوضاع فصلی
weather اوضاع جوی
retrieve اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieves اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
retrieved اصلاح یا تهذیب کردن حصول مجدد
low water mark منتهای بدی اوضاع
climate ناحیه اوضاع جوی
the lie of the land چگونگی اوضاع مهثب
it is quite another story now اوضاع اکنون دگرگون
climates ناحیه اوضاع جوی
How do you predict(view)the situation? اوضاع را چگونه می بینی ؟
anarchic مربوط به اشفتگی اوضاع
In the light of present circumstances. باتوجه به اوضاع کنونی
policy of d. سیاست واگذاری اوضاع
anarchical مربوط به اشفتگی اوضاع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
The situation is fI'lled with impending troubles (incidents). اوضاع آبستن حوادث است
right شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righting شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
righted شرح ما وقع نمایندگان جناح راست اصلاح کردن
protohistory مطالعه اوضاع ماقبل تاریخی انسان
geophysics علم اوضاع بیرونی و طبیعی زمین
reclaiming مرمت کردن اصلاح کردن
correct اصلاح کردن تادیب کردن
reclaim مرمت کردن اصلاح کردن
right درست کردن اصلاح کردن
modify اصلاح کردن مناسب کردن
rectified یکسو کردن اصلاح کردن
modifying اصلاح کردن مناسب کردن
correcting اصلاح کردن تادیب کردن
reclaimed مرمت کردن اصلاح کردن
righted درست کردن اصلاح کردن
bunt الک کردن اصلاح کردن
rectifies یکسو کردن اصلاح کردن
improvement اصلاح کردن بهترسازی کردن
dulcify ملایم کردن اصلاح کردن
rectify یکسو کردن اصلاح کردن
righting درست کردن اصلاح کردن
reclaims مرمت کردن اصلاح کردن
remedy اصلاح کردن جبران کردن
improve بهتر کردن اصلاح کردن
ameliorating اصلاح کردن چاره کردن
remedying اصلاح کردن جبران کردن
ameliorates اصلاح کردن چاره کردن
ameliorate اصلاح کردن چاره کردن
remedied اصلاح کردن جبران کردن
improving بهتر کردن اصلاح کردن
remedies اصلاح کردن جبران کردن
improves بهتر کردن اصلاح کردن
corrects اصلاح کردن تادیب کردن
ameliorated اصلاح کردن چاره کردن
improved بهتر کردن اصلاح کردن
modifies اصلاح کردن مناسب کردن
to mend or end اصلاح کردن یا موقوف کردن
improvements اصلاح کردن بهترسازی کردن
to acclimate [American E] to new circumstances [به اوضاع شخصی جدید] خو گرفتن [جامعه شناسی]
to become acclimatized [به اوضاع شخصی جدید] خو گرفتن [جامعه شناسی]
to acclimatize/acclimatise [British E] [به اوضاع شخصی جدید] خو گرفتن [جامعه شناسی]
Whistle past the graveyard <idiom> تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
Things wI'll be looking up .Things wI'll be assuming a better shape (complexion). اوضاع صورت بهتری پیدا خواهد کرد
to acclimatize/acclimatise [British E] yourself [به اوضاع شخصی جدید] خو گرفتن [جامعه شناسی]
relation کارها
relational کارها
opportunism به سرعت بر حسب اوضاع سیاسی یا تغییر رژیم وزمامدار
programme of work برنامه کارها
programme of work صورت کارها
sonde اسباب اندازه گیری اوضاع فیزیکی وجوی ارتفاعات زیادماوراء جو
job scheduler زمان بند کارها
To take things easy(lightly) کارها را آسان گرفتن
artwork کارها و تصاویر گرافیکی
To get things moving. To set the wheels in motion. کارها راراه انداختن
Things are very slack (quiet) at the moment. فعلا" که کارها خوابیده
I am ready to compromise. کارها روبراه است
Our affairs are shaping well. کارها داردسروصورت می گیرد
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion. کارها را بجریان انداختن
all aggairs pivot upon him کارها بدست او می گرد د
hang-up <idiom> تاخیر دربعضی از کارها
push (someone) around <idiom> اجبار شخص درانجام کارها
i. for doing any thing عدم صلاحیت در همه کارها
pull (something) off <idiom> باانجام رساندن کامل کارها
She is not concerned with all that . با این کارها کاری ندارم
We are past that sort of thing . دیگر این کارها از ماگذشته
put the cart before the horse <idiom> انجام کارها بدون نظم
set the pace <idiom> برای انجام کارها رقابت ایجادکردن
jobs اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
batches قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
batch قرار دادن داده ها و کارها در یک گروه
job اهمیت یک کار در مقایسه با دیگر کارها
Things are coming to a critical juncture . کارها دارد بجاهای با ریک می کشد
It is an absolute chaos. همه رشته کارها از دست در رفته است
resource تقسیم منابع موجود در سیستم بین کارها
priorities شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
activity کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
activities کارها یا وفایفی که روی یک کامپیوتر انجام می شوند
priority شینالی به کامپیوتر که از سایر کارها پیش می گیرد
improvement بهبود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com