English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
section hand کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
Other Matches
standardises بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardize بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
international labour organization سازمان بین المللی کار سازمانی که در جوار جامعه ملل تاسیس شد و در سال 6491 به سازمان ملل پیوست و هدف ان بهبودبخشیدن به شرایط کار ازجنبه ها مختلف و حمایت ازکارگران و منافع ایشان میباشد
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
adjutantship معینی
adjutancy معینی معاونت
stationed درپست معینی گذاردن
stations درپست معینی گذاردن
ageless بدون عمر معینی
he is at a loose end کار معینی ندارد
cost plus بعلاوه سود معینی
station درپست معینی گذاردن
inbound محصور در حدود معینی
local option اختیار تعیین محل معینی
models مطابق مدل معینی در اوردن
tonner کامیون دارای فرفیت معینی
modelled مطابق مدل معینی در اوردن
modeled مطابق مدل معینی در اوردن
model مطابق مدل معینی در اوردن
emplace در محل معینی قرار دادن
head for به سمت معینی در حرکت بودن
standardised مطابق درجه معینی دراوردن
predecease پیش ازواقعه معینی مردن
orb بدور مدار معینی گشتن
standardises مطابق درجه معینی دراوردن
standardising مطابق درجه معینی دراوردن
standardize مطابق درجه معینی دراوردن
standardizes مطابق درجه معینی دراوردن
standardizing مطابق درجه معینی دراوردن
orbs بدور مدار معینی گشتن
nosegay دسته گل یایک دسته علف
calibrates تحت قاعده واصول معینی دراوردن
term insurance بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrate تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrated تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating تحت قاعده واصول معینی دراوردن
tonner کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
protraction نقشه کشی طبق مقیاس معینی
cover drive ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
capias حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
the حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
blood count شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
cover point محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
dimension stock چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
blood counts شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
time zones منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
time zone منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
linebreeding پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
camporee اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
stage set تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
phonotypy چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
forty one billiard بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
an impersonal verb فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
spot pass پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
precarious عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
isallobaric خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobar خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packets گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
clearing and switch buying توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
scores of people دسته دسته مردم
shoals of people دسته دسته مردم
assort دسته دسته شدن
streams of people دسته دسته مردم
trooping دسته دسته شدن
regiments دسته دسته کردن
they came in bands دسته دسته امدند
group دسته دسته کردن
groups دسته دسته کردن
windrow دسته دسته کردن
sects دسته دسته مذهبی
sect دسته دسته مذهبی
sorts دسته دسته کردن
sorted دسته دسته کردن
in detail مفصلا دسته دسته
troop دسته دسته شدن
trooped دسته دسته شدن
sort دسته دسته کردن
regiment دسته دسته کردن
assort دسته دسته کردن
classify دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
floating fender زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
bond سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
to form into groups دسته دسته کردن طبقه بندی کردن
coaction عمل دسته جمعی همکاری دسته جمعی
viewport فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
gyrodyne رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
grand larceny سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
do while یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
future perfect tense زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
lie زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lies زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
lied زاویه نقطه وصل دسته چوب هاکی به تیغه زاویه نقطه وصل دسته به سر چوب گلف منطقه تجمع ماهیها
constrictor گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
gurantee عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
particularity دارای خصوصیات معینی خصوصیات برجسته
bundles متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundling متمرکز کردن دسته کردن دسته
bundle متمرکز کردن دسته کردن دسته
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
wire matrix printer یک چاپگر برخوردی که علائم ماتریس نقطهای را در هربار علامت با فشردن انتهای سیم معینی بر روی نوارمرکبی و کاغذ چاپ میکند چاپگر ماتریسی سیمی
accelerators ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن رادر مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصدیکی از معمولترین این مواداست
accelerator ماده معینی که به بتن اضافه میشود تا مقاوم شدن بتن را در مراحل اولیه تسریع نماید. کلرور کلسیم تا دو درصد یکی از معمولترین این مواد است
dosages مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
dosage مقدار معینی از یک دارو مقدار دوز یک خوراک دارو
stemming دسته
clumped دسته
wisps دسته
cranked دسته
nosegay دسته گل
host دسته
covey دسته
faggots دسته
hosted دسته
clump دسته
passel دسته
hosting دسته
hosts دسته
ear دسته
boodle دسته
bodle دسته
ringleader سر دسته
ringleaders سر دسته
wisp دسته
platoon دسته
platoons دسته
ears دسته
bracket دسته
cheque book دسته چک
tufts دسته
confraternity دسته
hilts دسته
ilk دسته
hilt دسته
helms دسته
helm دسته
fagot دسته
pitman دسته
tuft دسته
classis دسته
droves دسته
handgrip دسته
handhold دسته
team دسته
fasciculate دسته دسته
fascicled دسته دسته
ranges دسته
ranged دسته
range دسته
sections دسته
section دسته
crank دسته
haft دسته
drove دسته
shook دسته
kind دسته
gens دسته
bouquets دسته گل
bouquet دسته گل
cranks دسته
kindest دسته
cranking دسته
kinds دسته
teams دسته
fascicle دسته
congregations دسته
horde دسته
congregation دسته
cliques دسته
clique دسته
clumps دسته
clusters دسته
cluster bombs دسته
processions دسته
cluster دسته
procession دسته
fascicle or cule دسته
helve دسته
cluster bomb دسته
hordes دسته
clumping دسته
batches دسته
tussock دسته مو
bevy دسته
tress دسته مو
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com