Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
I am minding my own business.
کاری بکار کسی ندارم
Other Matches
I have nothing to do with politics.
کاری به سیاست ندارم
i have no work today
امروز کاری ندارم
She is not concerned with all that .
با این کارها کاری ندارم
I am not concerned with whether or not it was tru the mI'll .
با راست ودروغ بودن آن کاری ندارم
i have no knowledge of it
هیچ اگاهی از ان ندارم اطلاعی از ان ندارم
it has escaped my remembrance
در یاد ندارم بخاطر ندارم
i have nothing
ندارم
I am dead broke . I am penniless.
یک غاز هم ندارم
i am not a with him
با او اشنایی ندارم
i dont meant it
مقصودی ندارم
i have no objection to that
به ان اعتراضی ندارم
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
i am not in
حالش را ندارم
I don't have a fork.
من چنگال ندارم.
Are there any messages for me?
من پیغامی ندارم؟
Are there any letters for me?
من نامه ای ندارم؟
I don't have a spoon.
من قاشق ندارم.
I don't have a knife.
من چاقو ندارم.
No offence!
قصد اهانت ندارم!
I am not in the mood.
حال وحوصله ندارم
I have no place (nowhere) to go.
جایی ندارم بروم
I have no small change.
من پول خرد ندارم.
I don't like this.
من این را دوست ندارم.
No harm meant!
قصد اهانت ندارم!
I am sore at her. Iam bitter about her.
ازاودل خوشی ندارم
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
My pain has gone.
دیگر درد ندارم.
I have nothing to do with him .
با اوسر وکاری ندارم
I cant do any crystal – gazing .
علم غیب که ندارم
I'm not worth it.
من ارزش اونو ندارم.
I'm fine with it.
<idiom>
من باهاش مشکلی ندارم.
i am out of p with it
دیگرحوصله انرا ندارم
i do not feel like working
کار کردن ندارم
i am reluctant to go
میل ندارم بروم
i do not have the courage
جرات انرا ندارم
I have nothing against you .
با شما مخالفتی ندارم
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
i cannot a to buy that
استطاعت خرید انرا ندارم
I don't have it in my power to help you.
من توانایی کمک به شما را ندارم.
i have no other place to go
جای دیگری ندارم که بروم
I have nothing more to say .
دیگر عرضی نیست ( ندارم )
I have lost my interest in football .
دیگر به فوتبال علاقه ای ندارم
I dislike dull colors .
رنگهای مات را دوست ندارم
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
i have nothing else
هیچ چیز دیگر ندارم
I havent heard of her for a long time.
مدتها است از او خبری ندارم
I cant take (stand) it any longer.
بیش از این تاب ندارم
I have no doubt that you wI'll succeed.
تردیدی ندارم که موفق می شوید
I dont wish ( want ) to malign anyone .
میل ندارم بد کسی را بگویم
I am tied up ( engaged ) on Saturday .
شنبه گرفتارم ( وقت ندارم )
That is fine by me if you agree.
اگر موافقی من هم حرفی ندارم
I have nothing to declare.
کالای گمرکی همراه ندارم.
blow torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes
راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torched
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torching
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torches
کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
ido not feel my legs
نیروی ایستادن یا راه رفتن ندارم
I am
[will be]
busy this afternoon .
امروز بعد از ظهر وقت ندارم.
I have nothing to declare.
چیزی برای گمرک دادن ندارم.
I am not in the right frame of mind. I cannot concerntrate.
فکرم حاضرنیست ( تمرکز فکر ندارم )
It is of no interest to me at all.
من به این موضوع اصلا"علاقه ای ندارم
To regain consciousness. to come to.
امروز حال وحوصله کارکردن ندارم
I'll get there when I get there.
<proverb>
حالا امروز نه فردا
[عجله ای ندارم]
I have no claim to this house.
نسبت به این خانه ادعایی ندارم
You must be joking (kidding).
شوخی می کنی ( منکه باور ندارم )
I dont have an earthly chance.
کمترین شانس راروی زمین ندارم
pence for any thing
میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing
خطوط خاتم کاری و منبت کاری
I don't socialize much these days.
این روزها من با مردم خیلی رفت و آمد ندارم.
I dont mean to intrude .
قصد مزا حمت ندارم ( ملاقات یا ورود نا بهنگام )
Let him go jump in the lake . He can go and drown himself .
بگذار هر غلطی می خواهد بکند ( از تهدیدش ترسی ندارم )
i have no idea of that
هیچ اگاهی از ان ندارم نمیتوانم تصور کنم چه چیزاست
How long is a piece of string?
[Britisch E]
[Australian E]
[when length amount or duration is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
how much does a vacation cost?
[American E]
[when amount is indeterminate]
<idiom>
من هم جوابی ندارم.
[وقتی کسی پرسشی دارد]
[اصطلاح مجازی]
It is too expensive for me to buy ( purchase ).
برای من خیلی قیمتش گران است ( پول خرید آنرا ندارم )
glid
تذهیب کاری
[در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
i take no interest in that
هیچ بدان دلبستگی ندارم هیچ از ان خوشم نمیاید
Lets play that again .
قبول ندارم.
[قبول نیست دربازی وغیره ]
drilling pattern
نمونه مته کاری الگوی مته کاری
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
I dont have one toman let alone a thousand tomans .
هزار تومان که هیچه یک تومان هم ندارم
I simply cant concentrate.
حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
user
بکار برنده
applied
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
turn to
بکار پرداختن
installed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
to tackle to
بکار چسبیدن
applicable
<adj.>
بکار بردنی
to put in motion
بکار انداختن
to put forth
بکار بردن
inserted
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
utilizer
بکار برنده
useable
بکار بردنی
users
بکار برنده
To put ones shoulder to the wheel.
تن بکار دادن
commodious
بکار خور
wage income
درامدمربوط بکار
he is of no service to us
بکار ما نمیخورد
appointed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
abuse
بد بکار بردن
deployed
<adj.>
<past-p.>
بکار رفته
suitable
<adj.>
بکار بردنی
useful
<adj.>
بکار بردنی
put forth
بکار بردن
investiture with an office
برگماری بکار
misemploy
بد بکار بردن
bleaches
بکار رود
bleached
بکار رود
bleach
بکار رود
handles
بکار بردن
subornation
اغواء بکار بد
to make use of
بکار بردن
utilisable
[British]
<adj.>
بکار بردنی
utilizable
<adj.>
بکار بردنی
to come into operation
بکار افتادن
handle
بکار بردن
get down to work
بکار پرداختن
actuator
بکار اندازنده
apply
بکار بردن
applying
بکار بردن
utilizing
بکار زدن
applied
بکار بردنی
activation
بکار واداری
practicals
بکار خور
practical
بکار خور
busy at
دست بکار
applies
بکار بردن
actuation
بکار اندازی
actuate
بکار انداختن
knowledgeable
وارد بکار
utilised
بکار زدن
utilises
بکار زدن
utilize
بکار زدن
utilising
بکار زدن
usable
<adj.>
بکار بردنی
utilizes
بکار زدن
busy in
دست بکار
call forth
بکار انداختن
serve
بکار رفتن
abuses
بد بکار بردن
actuate
بکار انداختن
conspicuious consumption
بکار برده شد
abusing
بد بکار بردن
abused
بد بکار بردن
serves
بکار رفتن
served
بکار رفتن
exploits
:بکار انداختن
exploit
:بکار انداختن
exploiting
:بکار انداختن
parachuting
پاراشوت بکار بردن
misapply
بیموقع بکار بردن
pre engage
از پیش بکار گماشتن
manoeuver
تدبیر بکار بردن
lever watch
شیوه بکار بردن
multilaunching
اغاز بکار چندتایی
shoehorn
پاشنه کش بکار بردن
first order predicate logic
PROLO بکار می رود
get to work
دست بکار زدن
full time
زمان اشتغال بکار
wielding
خوب بکار بردن
procrustean
بزور بکار وادارنده
play upon words
جناس بکار بردن
wields
خوب بکار بردن
parachuted
پاراشوت بکار بردن
commit
بکار بردن نیروها
commits
بکار بردن نیروها
he used violence
زور بکار برد
finesse
زیرکی بکار بردن
dday
اولین روزاغاز بکار
committing
بکار بردن نیروها
committed
بکار بردن نیروها
avocational
وابسته بکار فرعی
parachute
پاراشوت بکار بردن
do up
شروع بکار کردن
wield
خوب بکار بردن
wielded
خوب بکار بردن
shoehorns
پاشنه کش بکار بردن
impressment
بکار اجباری گماری
parachutes
پاراشوت بکار بردن
serviceability
بکار خوری بدردخوری
busy
دست بکار شلوغ
operational
قابل بکار انداختن
busying
دست بکار شلوغ
to start a motor
موتوری را بکار انداختن
I put my money to work.
پولم را بکار انداختم
set to work
دست بکار زدن
busied
دست بکار شلوغ
To set to work. To get cracking.
دست بکار شدن
busier
دست بکار شلوغ
busies
دست بکار شلوغ
busiest
دست بکار شلوغ
to begin upon
دست بکار...شدن
answering
بکار امدن بکاررفتن
answers
بکار امدن بکاررفتن
answer
بکار امدن بکاررفتن
set up
اماده بکار استقرار
answered
بکار امدن بکاررفتن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com