English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English Persian
to ring the changes کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
Other Matches
to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت تا بتوان به مقصد اصلی رسید
as far as possible تا انجا که بتوان
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plods بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
cross to bear/carry <idiom> رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
rushed برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rush برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
rushing برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
googolplex عدد یک با تعداد صفرهای بتوان ده بتوان ده بتوان صد
quantum meruit کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
continues ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
action انجام کاری
actions انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieving موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
having باعث انجام کاری شدن
have باعث انجام کاری شدن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to vote plump رای خود را بیک تن دادن جایی که بتوان برای بیش ازیک تن رای داد
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
elegant یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com