English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
To do something slapdash. کاری را سرهم بندی کردن ( سمبل کردن )
Other Matches
bumbled اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumble اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
bumbles اشتباه کاری کردن سرهم بندی کردن
revamping دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamped دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamps دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
revamp دوباره وصله یا سرهم بندی کردن نو نما کردن
bollix سرهم بندی کردن قاطی پاتی کردن
to knock together سرهم بندی کردن
bungles سرهم بندی کردن
railroads سرهم بندی کردن
railroad سرهم بندی کردن
bungle سرهم بندی کردن
bungling سرهم بندی کردن
slub سرهم بندی کردن
bungled سرهم بندی کردن
bunlge سرهم بندی کردن
jerry build سرهم بندی کردن
flimflam سرهم بندی کردن
to patch up خواباندن سرهم بندی کردن
foozle بدزدن سرهم بندی کردن
vamp وصله کردن سرهم بندی کردن
slubber نخ نیم تاب سرهم بندی کردن
fudge نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudging نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudges نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
fudged نوعی رنگ قهوهای سرهم بندی کردن
paste سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasting سر هم کردن سرهم بندی کردن
pastes سر هم کردن سرهم بندی کردن
pasted سر هم کردن سرهم بندی کردن
to huddle up a piece of work کاریرا سرهم بندی کردن کاریرا با شتاب انجام دادن
botchery سرهم بندی
tinker سرهم بندی
patchery سرهم بندی
tinkered سرهم بندی
patching سرهم بندی
fiddle around <idiom> سرهم بندی
snow job سرهم بندی
tinkers سرهم بندی
tinkering سرهم بندی
identikits سرهم بندی شده
identikit سرهم بندی شده
shake up سرهم بندی دگرگونی
shake-up سرهم بندی دگرگونی
ersatz سرهم بندی شده
shake-ups سرهم بندی دگرگونی
patchboard تخته سرهم بندی
patch panel تابلوی سرهم بندی
patch cord سیم سرهم بندی
what a pretty mess he made خوب سرهم بندی کرد
assembled سرهم کردن
assembles سرهم کردن
patches سرهم کردن
patch سرهم کردن
assemble سرهم کردن
assembly lines دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
assembly line دستگاهی که اشیاء یا مصنوعاتی را پشت سرهم ردیف میکند تا بمحل بسته بندی برسد
grade دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
group دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
groups دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
grade درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades درجه بندی کردن رتبه بندی کردن
grades دسته بندی کردن طبقه بندی کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
reforests مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforest مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforesting مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
reforested مجددا درخت کاری کردن جنگل تازه اجداث کردن احیای جنگل کردن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
tempering (metallurgy) بازپخت [سخت گردانی] [دوباره گرم کردن پس ازسرد کردن] [فلز کاری]
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
rigs نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rig نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
rigged نصب قطعات باربندی کردن بسته بندی کردن
whitewash سفید کاری کردن ماست مالی کردن
laggin اب بندی کردن اب بندی ناوها
overpacking دوباره لفاف کردن یا بسته بندی کردن
downgraded کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrade کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrades کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
downgrading کم کردن طبقه بندی اسناد ومدارک پایین اوردن درجه طبقه بندی
enforcing مجبور کردن وادار کردن به کاری
enforce مجبور کردن وادار کردن به کاری
primes تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
enforced مجبور کردن وادار کردن به کاری
garden درخت کاری کردن باغبانی کردن
gardened درخت کاری کردن باغبانی کردن
mess :شلوغ کاری کردن الوده کردن
engraves کنده کاری کردن در حکاکی کردن
prime تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engraved کنده کاری کردن در حکاکی کردن
primed تفنگ را پر کردن بتونه کاری کردن
engrave کنده کاری کردن در حکاکی کردن
messes :شلوغ کاری کردن الوده کردن
enforces مجبور کردن وادار کردن به کاری
gardens درخت کاری کردن باغبانی کردن
sorted دسته کردن طبقه بندی کردن
grades طبقه بندی کردن کلاسه کردن
sort دسته کردن طبقه بندی کردن
to put on شرط بندی کردن تحمیل کردن
gaduate درجه بندی کردن تغلیظ کردن
resorts جدا کردن طبقه بندی کردن
resort جدا کردن طبقه بندی کردن
gradate درجه بندی کردن مخلوط کردن
grade طبقه بندی کردن کلاسه کردن
resorted جدا کردن طبقه بندی کردن
segregation جدا کردن درجه بندی کردن
sorts دسته کردن طبقه بندی کردن
partitions جدا کردن جزء بندی کردن
types ماشین کردن طبقه بندی کردن
portions تسهیم کردن سهم بندی کردن
typed ماشین کردن طبقه بندی کردن
portion تسهیم کردن سهم بندی کردن
type ماشین کردن طبقه بندی کردن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
partition جدا کردن جزء بندی کردن
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
declassification از طبقه بندی خارج کردن حذف طبقه بندی
emblem سمبل
symbol سمبل
cover one's tracks <idiom> پنهان کردن یا نگفتن اینکه شخصی کجا بوده (پنهان کاری کردن)
subdividing بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
symbol بصورت سمبل دراوردن
emblem [تصویر سمبل معنوی]
ideograph سمبل و علامت بازرگانی
reconditioned نو کاری کردن
habitual way of doing anything کردن کاری
reconditions نو کاری کردن
recondition نو کاری کردن
stucco گچ کاری کردن
sealing اب بندی کردن
to make a mess of سر هم بندی کردن
lacevi بندی کردن
to mull a mull of سر هم بندی کردن
to pin up بی بندی کردن
to nails up سر هم بندی کردن
seal اب بندی کردن
seals اب بندی کردن
caulk اب بندی کردن
underpin پی بندی کردن
underpinned پی بندی کردن
to take a snack ته بندی کردن
underpins پی بندی کردن
batten down اب بندی کردن
to make a muddle of سر هم بندی کردن
To make assurance doubly sure . To leave nothing to chance. To take every precaution . محکم کاری کردن
lubrication روغن کاری کردن
flourish زینت کاری کردن
inlay خاتم کاری کردن
manipulation دست کاری کردن
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
inlays خاتم کاری کردن
spackle بتونه کاری کردن
adventurism اقدام به کاری کردن
to touch up دست کاری کردن
flourished زینت کاری کردن
mind to do a thing متمایل کردن به کاری
shyster دغل کاری کردن
splayed منبت کاری کردن
plaster گچ کاری کردن اندود
to brush over دست کاری کردن
purfle منبت کاری کردن
splay منبت کاری کردن
splaying منبت کاری کردن
the proper time to do a thing برای کردن کاری
splays منبت کاری کردن
flourishes زینت کاری کردن
refashion دست کاری کردن
plasters گچ کاری کردن اندود
stick with <idiom> دنبال کردن کاری
enamel مینا کاری کردن
stunts شیرین کاری کردن
contract مقاطعه کاری کردن
rodeo سوار کاری کردن
carve کنده کاری کردن
calker بتونه کاری کردن
keen set for doing anything ارزومند کردن کاری
carvings کنده کاری کردن
keen set for doing anything مشتاق کردن کاری
carves کنده کاری کردن
stunting شیرین کاری کردن
inlaying خاتم کاری کردن
go near to do something تقریبا کاری را کردن
blackjack مجبوربانجام کاری کردن
To perform a feat. شیرین کاری کردن
hammers چکش کاری کردن
to start out to do something قصد کاری را کردن
hammered چکش کاری کردن
hammer چکش کاری کردن
rodeos سوار کاری کردن
granulate چکش کاری کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com