English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English Persian
rote کاری که از روی عادت بکنند
Other Matches
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
let it be done بکنند
hsd it out بدهید دندان را بکنند
to get a tattoo بروند خالکوبی شان بکنند
to cultivate good manners کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
The nerves can only take so much . اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to feel a pang of guilt ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
unprofitable servants مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sweeten the pill <idiom> چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
torching کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
blow torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torch کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
torched کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
to know the ropes راههای کاری را بلد بودن لم کاری رادانستن
torches کوره لحیم کاری فشنگ جوش کاری
pence for any thing میل بچیزی یا کاری یااستعدادبرای کاری
stringing خطوط خاتم کاری و منبت کاری
custom عادت
ruts عادت
habits عادت
habits :عادت
habit عادت
habit :عادت
rut عادت
accustoms عادت
accustoming عادت
accustom عادت
rote عادت
consuetude عادت
usages عادت
praxis عادت
usage عادت
accustomedness عادت
wont عادت
habitude عادت
practice عادت
guize عادت
ure عادت
diathesis عادت
enure عادت دادن
accustoms عادت دادن
menstrual cycle عادت ماهانه
accustoming عادت دادن
accustom عادت دادن
habituated عادت دادن
dieted عادت غذائی
habituate عادت دادن
hexis عادت پایه
diet عادت غذائی
by rote بر حسب عادت
by usage برحسب عادت
period عادت ماهانه
habitude عادت روزانه
dieting عادت غذائی
diets عادت غذائی
habit strength نیرومندی عادت
hanks قلاب عادت
grow into a habit عادت شدن
custom برحسب عادت
hank قلاب عادت
thaumaturgy خرق عادت
amenia حبس عادت
position habit عادت مکانی
practice معمول به عادت
to outgrow a habit <idiom> از سر افتادن عادت
take to عادت کردن
vogue عادت مرسوم
to get accustomed to عادت کردن [به]
to get used to عادت کردن [به]
usage and custom عرف و عادت
familiarising عادت دادن
inuring عادت دادن
inures عادت دادن
inure or en عادت دادن
inured عادت دادن
familiarizing عادت دادن
periods عادت ماهانه
reading habit عادت خواندن
habitually بر حسب عادت
inure عادت دادن
social habit عادت اجتماعی
used to <idiom> عادت کردن به
familiarized عادت دادن
familiarizes عادت دادن
kick the habit <idiom> ترک عادت بد
lusus natarae خرق عادت
familiarize عادت دادن
recidivist مجرم به عادت
recidivists مجرم به عادت
divinely بطورخارق عادت
addict عادت اعتیاد
lusus naturae خرق عادت
familiarised عادت دادن
wont خو گرفته عادت
addicts عادت اعتیاد
familiarises عادت دادن
it is usual with him عادت دارد
glid تذهیب کاری [در زمینه فرش بوسیله نخ طلا، نقره و یا جواهرات. نوعی از این تذهیب کاری به صوفی بافی معروف است.]
get عادت کردن ربودن
local usage عرف و عادت محل
thews عادت راه ورسم
unused عادت نکرده بکارنبرده
getting عادت کردن ربودن
disaccustom ترک عادت دادن
unusual غریب مخالف عادت
dark adaptation عادت کردن به تاریکی
to fall into a bad habit عادت بدی گرفتن
to form a habit تشکیل عادت دادن
dishabituate ترک عادت دادن
To break (give up) a habit. ترک عادت کردن
as a rule <idiom> معمولا ،طبق عادت
To be used (accustomed) to something. به چیزی عادت داشتن
effective habit strength حد موثر نیرومندی عادت
prayerfulness عادت نماز خوانی
daily routine عادت جاری روزانه
catamenia عادت ماهیانه زنان
that is a matter of habit کار عادت است
that is a matter of habit موضوع عادت است
He is making a habit of it . بد عادت شده است
The habit of smoking. عادت به استعمال دخانیات
mend one's ways <idiom> اثبات عادت شخصی
habit formation شکل گیری عادت
gets عادت کردن ربودن
sticky fingers <idiom> عادت به دزدیدن داشتن
matter of course <idiom> عادت،راه عادی،قانون
She is a habitual liar. روی عادت دروغ می گوید
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
routines جریان عادی عادت جاری
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
get the feel of <idiom> عادت کردن یا آوختن چیزی
routine جریان عادی عادت جاری
routinely جریان عادی عادت جاری
He outgrew this habit. این عادت ازسرش افتاد
to addict oneself عادت کردن خودرا معتادکردن
acclimatization عادت کردن به هوای کوهستان
to get into one's stride <idiom> عادت کردن [اصطلاح روزمره]
altitude acclimatization عادت کردن به ارتفاع منطقه
consuetude est alterra lex عادت قدرت قانونی دارد
grooves کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
fletcherism عادت بخوردن مختصری غذا
groove کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
vice- فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hooker بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
optima legum ilerpres est consuetudo عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hookers بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vices فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vises فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
backsliding کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
it is u.for him to tell a lie دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
low low حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
negationist کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings. عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
ecology علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
thaumaturge کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
drilling pattern نمونه مته کاری الگوی مته کاری
handedness عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
plumbery سرب کاری کارخانه سرب کاری
mosaics موزاییک کاری معرق معرق کاری
custom of a trade عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it . یواش یواش عادت خواهم کرد
common low سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
hypofunction کم کاری
flower piece گل کاری
impotence کاری
effective کاری
feckful کاری
inaction بی کاری
intent on doing anything کاری
currie کاری
impotency کاری
active کاری
slobbery تف کاری
curry powder کاری
plasterwork گچ کاری
parget گچ کاری
under employment کم کاری
curry powders کاری
electroplating اب کاری
malfunction کژ کاری
malfunctioned کژ کاری
plastering گچ کاری
curry کاری
malfunctions کژ کاری
curries کاری
hole punching منگنه کاری
studious to do a thing بکردن کاری
amalgamated ملغمه کاری
amalgamates ملغمه کاری
tessellation موزاییک کاری
graving کنده کاری
ultraism افراط کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com