English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (18 milliseconds)
English Persian
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
Other Matches
communicant اشخاصیکه مراسم عشاء ربانی را انجام میدهند
tine دندانه ماشینهائی که کارهای خاکی انجام میدهند
communicants اشخاصیکه مراسم عشاء ربانی را انجام میدهند
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieve موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
sleeping پیش از انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
backlogs کاری که باید انجام شود
backlog کاری که باید انجام شود
have باعث انجام کاری شدن
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
having باعث انجام کاری شدن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
undertakes توافق برای انجام کاری
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
capability قادر به انجام کاری بودن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
cinch کاری که با سهولت انجام شود
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
slur باعجله کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
undertake توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
helped روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
helps روش آسانتر برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
bar توقف کسی برای انجام کاری
bars توقف کسی برای انجام کاری
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
technique روش با مهارت برای انجام کاری
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to prove oneself نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
don't give up the day job <idiom> [در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
to opt out [of something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام ندهند یا همکاری نکنند
to opt in [something] تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
multifunction ایستگاه کاری که چندین کار می توانند انجام شوند
to pause [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
second-guess someone <idiom> حدس اینکه یکی دیگه چه کاری انجام میداد
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com