English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English Persian
illegality کار خلاف قانون
malfeasance کار خلاف قانون
Search result with all words
unconstitutional بر خلاف قانون اساسی برخلاف مشروطیت
corpus delicti عنصر مادی جرم وعمل خلاف قانون
malfeasance شرارت کار خلاف قانون
Other Matches
legalism رستگاری از راه نیکوکاری افراط در مراعات قانون اصول قانون پرستی
forced sale فروش چیزی به حکم قانون و به طریقی که قانون معین کرده است
code قانون بصورت رمز دراوردن مجموعه قانون تهیه کردن
the law is not retroactive قانون شامل گذشته نمیشود قانون عطف بماسبق نمیکند
declaratory statute قانون تاکیدی قانونی است که محتوی مطلب جدیدی نیست بلکه لازم الاجرابودن یک قانون سابق را تاکیدو تصریح میکند
law of procedure قانون اصول محاکمات قانون شکلی
say's law قانون سی . براساس این قانون
penal statute قانون جزایی قانون مجازات
canon قانون کلی قانون شرع
canons قانون کلی قانون شرع
marginal productivity law قانون بازدهی نهائی قانون بهره وری نهائی ب_راساس این ق__انون با اف_زایش یک عامل تولید با ف_رض ثابت بودن سایر ع__وامل تولیدنهائی نهایتا کاهش خواهدیافت
misdeeds خلاف
petty offence خلاف
misconduct خلاف
misdeed خلاف
offence خلاف
perverse خلاف بد
contrary to بر خلاف
delict خلاف
trespass خلاف
trespassed خلاف
trespassing خلاف
offenses خلاف
misdoing خلاف
misdemeanor خلاف
trespasses خلاف
offense,etc خلاف
minor offence خلاف
implied trust امانت فرضی حالتی است که کسی به حکم مندرج در قانون و یاجمع شدن شرایطی که قانون پیش بینی کردن عنوان امین می یابد و یا در موردی مسئول تلقی میشود بدون انکه شخصا" به این امرتمایل داشته باشد
reverses خلاف جهت
reversing خلاف جهت
reversed خلاف جهت
contrary مقابل خلاف
anomalies خلاف قاعده
court of minor offence محکمه خلاف
reverse خلاف جهت
anticlimactic خلاف انتظاری
malversation اختلاس خلاف
fouls خلاف طوفانی
fouled خلاف طوفانی
foul خلاف طوفانی
offender خلاف کار
commit a minor offence خلاف کردن
offenders خلاف کار
untrue خلاف واقع
misprision خلاف کاری
missatement خلاف گویی
fouler خلاف طوفانی
contra flow خلاف جهت
foulest خلاف طوفانی
contrary to nature بر خلاف طبیعت
unconscionable خلاف وجدان
contradiction خلاف گویی
trumped-up خلاف واقع
illogic خلاف منطق
irregular خلاف قاعده
court of petty offences محکمه خلاف
impolicy خلاف مصلحت
trumped up خلاف واقع
inadvisability خلاف مصلحت
unconventional خلاف عرف
immorally بر خلاف اخلاق
police court محکمه خلاف
police court دادگاه خلاف
opposit در خلاف جهت
anomaly خلاف قاعده
unlawful خلاف شرع
misconduct خلاف کاری
anomalous خلاف قاعده
immoral خلاف اخلاق
contradictions خلاف گویی
abnonmally بر خلاف قاعده
untruthful خلاف حقیقت
guilty of a minor offence خلاف کار
offend مرتکب خلاف شدن
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
inequitable خلاف موازین انصاف
inequities خلاف موازین انصاف
unscientific خلاف موازین علمی
inequity خلاف موازین انصاف
offended مرتکب خلاف شدن
unreason عمل خلاف عقل
offends مرتکب خلاف شدن
unnatural بر خلاف اصول طبیعت
unnaturally بر خلاف اصول طبیعت
hackers شخص خلاف کار
hacker شخص خلاف کار
to offend against any one به کسی خلاف کردن
counterclockwise در خلاف عقربههای ساعت
untruths خلاف حقیقت کذب
upwind خلاف جهت باد
irregular act عمل خلاف رویه
heterotaxis ترتیب خلاف قاعده
heterotaxy ترتیب خلاف قاعده
untruth خلاف حقیقت کذب
counterclockwise در خلاف جهت ساعت
This is against our agreement. [This is contrary to our agreement] این بر خلاف قرارداد ما است.
To swim against the current. بر خلاف جریان آب شنا کردن
retrograde دوران در خلاف جهت معمول
condition contrary to the requirment شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirment of شرط خلاف مقتضای عهد
condition contrary to the requirement شرط خلاف مقتضای عقد
counterclockwise rotation حرکت در خلاف عقربههای ساعت
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
crosser خلاف میل کسی رفتار کردن
impoliticly از روی خلاف مصلحت بطور غیرمقتضی
crossest خلاف میل کسی رفتار کردن
crosses خلاف میل کسی رفتار کردن
the law does not apply to him او مشمول قانون نمیشود قانون شامل او نمیشود
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
to swim against the tide <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
unmilitary بر خلاف مقررات ارتش غیرنظامی اخلاقا و عادتاغیرنظامی
to strive against the stream <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
to buck the trend <idiom> بر خلاف جریان آب شنا کردن [اصطلاح مجازی]
shield , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
shields , بر خلاف کابل STP , جفت سیم ها وارد لایه دیگری نمیشوند
neap tide دراین حالت نیروی جاذبه ماه وخورشید در خلاف یکدیگر تاثیرمیکند
adverse yaw شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
the long arm of the law دست قانون [دست قدرتمند قانون]
prior possession تصرف به عنوان مالکیت دلیل مالکیت است مگر انکه خلاف ان ثابت شود
overpersuade کسی را بر خلاف میلش به کردن کاری وادار کردن
neo keynesians اقتصاددانان جدید کینزی گروهی که نظریات اقتصادی انها بر خلاف نظریات طرفداران مکتب پولی است
backwards در جهت عقب یا در خلاف جهت
backward در جهت عقب یا در خلاف جهت
hess's law قانون هس
lex قانون
acted قانون
act قانون
canon قانون
edict قانون
canons قانون
enacment قانون
code قانون
statutes قانون
statute قانون
regulation قانون
law of constant heat sumation قانون هس
regardless of the law به قانون
nisi قانون
legal قانون
edicts قانون
law قانون
laws قانون
rule قانون
kanoon قانون
legislation قانون
greshams law قانون گرشام
say's law of markets قانون بازارهای سی
governing law قانون حاکم
the letter of the law لفظ یا نص قانون
graham's law قانون گراهام
hauy law قانون هوی
ignorance of law جهل به قانون
gresham's law قانون گرشام
hubble law قانون هابل
substantive law قانون ماهوی
hook's law قانون هوک
tax law قانون مالیاتی
chain rule قانون زنجیری
joiting law قانون ژول
juristic قانون دان
joule's law قانون ژول
jurisconsult قانون دان
jurisprudent قانون دان
scofflaw قانون شکن
statue law قانون یا قوانین
jachson's law قانون جکسون
status of limitations قانون مرورزمان
stokes' law قانون استوکس
majority rule قانون اکثریت
statutory law قانون مدون
insolvent law قانون درماندگی
insolvent law قانون اعسار
introduce law انشاء قانون
islamic law قانون شرع
scofflaw ناقض قانون
the letter of the law عبارت قانون
the spirit of the law روح قانون
walras law قانون والراس
wagners law قانون واگنر
distribution law قانون توزیع
violation of law نقض قانون
unwritten law قانون ننوشته
economic law قانون اقتصادی
einstein's law قانون اینشتاین
to come into operation قانون شدن
demorgans law قانون دمورگان
curie's law قانون کوری
dalton's law قانون دالتون
dead letter قانون منسوخ
wein law قانون وین
declaratory statute قانون اعلامی
rule بربست قانون
weber's law قانون وبر
employment act قانون اشتغال
enactment of law وضع قانون
to inure قانون شدن
to break a law قانون شکنی
five second rule قانون 5 ثانیه
to go into effect قانون شدن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com