English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 119 (7 milliseconds)
English Persian
char کار روزمزد و اتفاقی
charring کار روزمزد و اتفاقی
chars کار روزمزد و اتفاقی
chare کار روزمزد و اتفاقی
Other Matches
date labourer کارگر روزمزد
day labourer کارگر روزمزد
daysman کارگر روزمزد
day labour کار روزمزد
journey man شاگرد یا کارگر روزمزد
chancier اتفاقی
chanciest اتفاقی
chancy اتفاقی
incidental <adj.> اتفاقی
accidentalism اتفاقی
adventitiouse اتفاقی
chanceful اتفاقی
casuale اتفاقی
adventive اتفاقی
stochastical <adj.> اتفاقی
contingent [accidental] <adj.> اتفاقی
coincidental <adj.> اتفاقی
casual [not planned] <adj.> اتفاقی
adventitious <adj.> اتفاقی
pick up <idiom> اتفاقی
stochastic <adj.> اتفاقی
flukey اتفاقی
extrinsic اتفاقی
even tual اتفاقی
eventual اتفاقی
occasional اتفاقی
chanced اتفاقی
chance اتفاقی
casualness اتفاقی
haphazardly اتفاقی
casual اتفاقی
random <adj.> اتفاقی
haphazard <adj.> اتفاقی
accidents اتفاقی
accident اتفاقی
randomly اتفاقی
accidental <adj.> اتفاقی
chances اتفاقی
episodic اتفاقی
chancing اتفاقی
episodical اتفاقی
contingency اتفاقی
contingencies اتفاقی
fortuitous <adj.> اتفاقی
fluky اتفاقی
crop up <idiom> اتفاقی پدیدارشدن
come across <idiom> اتفاقی دیدن
windfall profits سود اتفاقی
windfall loss زیان اتفاقی
windfall gains منافع اتفاقی
stochatic procedures رویههای اتفاقی
stochastic process فرایند اتفاقی
adventitiously بطور اتفاقی
incidentals time زمان اتفاقی
accidently <adv.> بطور اتفاقی
incidentally <adv.> بطور اتفاقی
as it happens <adv.> بطور اتفاقی
at random <adv.> بطور اتفاقی
accidentally <adv.> بطور اتفاقی
by accident <adv.> بطور اتفاقی
by a coincidence <adv.> بطور اتفاقی
by chance <adv.> بطور اتفاقی
by happenstance <adv.> بطور اتفاقی
by hazard <adv.> بطور اتفاقی
random اتفاقی الکی
coincidentally <adv.> بطور اتفاقی
fortuitously <adv.> بطور اتفاقی
incidental works کارهای اتفاقی
incidental memory حافظه اتفاقی
accidental error خطای اتفاقی
chromatic تصادفی اتفاقی
accidental war جنگ اتفاقی
accidentalness حالت اتفاقی
casual labour کارگر اتفاقی
accidental reinforcement تقویت اتفاقی
circumstantial evidence اماره اتفاقی
contingent profit سود اتفاقی
contingent liability بدهی اتفاقی
randomly اتفاقی الکی
incidental errors خطاهای اتفاقی
incidental expenses مخارج اتفاقی
happenstance وقایع اتفاقی
fortuitousness اتفاقی بودن
stretch a point <idiom> اتفاقی پذیرفتن
fortuitcus fault نقص اتفاقی
fortuitcus distortion اعوجاج اتفاقی
incidental learning یادگیری اتفاقی
by accident or d. بطور اتفاقی یا عمدی
hazardous معاملات قماری اتفاقی
accidental sepcies گونه های اتفاقی
jitter حرکت نامنظم اتفاقی
accidental fall ضربه فنی اتفاقی
sideshow موضوع فرعی انحراف اتفاقی
randomize بصورت اتفاقی یا تصادفی در اوردن
sideshows موضوع فرعی انحراف اتفاقی
to happen to somebody برای کسی اتفاقی [بد] افتادن
accident damage to property خسارت اتفاقی وارده بردارایی
come hell or high water <idiom> هیچ فرقی نمیکنه چه اتفاقی بیافته
It was a mere accident that we met. ملاقات ما کاملا تصادفی ( اتفاقی ) بود
random بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
reportable incident اتفاقی که قانونا باید گذارش داده شود
randomly بی منظوری پیشامد اتفاقی همینطوری الله بختکی
fortuitism اعتقادباینکه انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده
drop a hint <idiom> فاش کردن اتفاقی یک چیز خیلی جزئی
His coming here was quite accidental. آمدن اوبه اینجا کاملا" اتفاقی بود
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
I'm dying to know what happened. خیلی هیجان زده هستم که بشنوم چه اتفاقی افتاده.
fortuist کسیکه معتقداست که انچه درطبیعت پیداشده اتفاقی بوده است
chance medley ادم کشی اتفاقی که باسوء قصدنبوده وغیرعمدی هم نبوده است
Can count on the fingers of one hand <idiom> رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست [اتفاق نادر و به دفعات محدود]
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
fumble از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbles از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
fumbled از کف دادن اتفاقی توپ اشتباه کردن در کنترل توپ گوی لاکراس به زمین افتاده
gold washing شستن طلائی [نوعی سفیدگری مرسوم در افغانستان که با رنگزدائی فرش های قرمز، آنرا بصورت ترکیبی اتفاقی از رنگ های زرد و نارنجی در می آورد. این نوع زمینه رنگی، مورد علاقه بعضی از خریداران اروپایی می باشد.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com