Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 167 (2 milliseconds)
English
Persian
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
Search result with all words
continuous duty
کار مداوم یکنواخت
Other Matches
sustained rate
سرعت حرکت مداوم سرعت تکرار مداوم
uniforms
یکنواخت یکنواخت کردن
uniform
یکنواخت یکنواخت کردن
constants
مداوم
running
مداوم
continuous
مداوم
sequential
مداوم
ongoing
مداوم
cyclic
مداوم
constant
مداوم
continuing
مداوم
unremitting
مداوم
fluctuate
تغییر مداوم
durably
بطور مداوم
endurance time
سرعت مداوم
persistent inflation
تورم مداوم
running fire
اتش مداوم
halting
غیر مداوم
fluctuated
تغییر مداوم
fluctuates
تغییر مداوم
continuous illumination
روشنایی مداوم
discontinuous
غیر مداوم
continuous fire
اتش مداوم
stand
دفاع مداوم
steady state growth
رشد مداوم
life long education
اموزش مداوم
sustained fire
اتش مداوم
steadying
پی درپی مداوم
drum rolls
ضربات مداوم
drum roll
ضربات مداوم
sustaining growth
رشد مداوم
steady
پی درپی مداوم
steadiest
پی درپی مداوم
sustained rate
نواخت مداوم
sustained fire
تیر مداوم
steadied
پی درپی مداوم
sustained illumination
روشنایی مداوم
steadies
پی درپی مداوم
persistent
پایا مداوم
assiduity
توجه و دقت مداوم
endurance time
سرعت حداکثر مداوم
straight pool billiard
بازی مداوم 1/41 بیلیاردکیسهای
steady state
وضعیت بارشد مداوم
stables
مداوم محک کردن
stable
مداوم محک کردن
yak
: بطور مداوم حرف زدن
Constant dripping wear away the stone .
<proverb>
قطرات مداوم آب سنگ را مى ساید.
one-night stands
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
yaks
: بطور مداوم حرف زدن
one-night stand
رابطهی جنسی یک شبه نه مداوم
continuation
حرکت مداوم بسوی سبد
continuously pointed fire
اتش روانه شده مداوم
ribbon switch
مبدل فشار مداوم به الکتریسیته
monotonic
یکنواخت
monotone
یکنواخت
smoothly
یکنواخت
monotonous
یکنواخت
same
یکنواخت
uniform
یکنواخت
steadying
یکنواخت
uniforms
یکنواخت
steady
یکنواخت
steadied
یکنواخت
steadies
یکنواخت
steadiest
یکنواخت
continuous strip camera
دوربین عکسبرداری به طریق نوار مداوم
memory sniffing
ازمایش مداوم حافظه به هنگام پردازش
monotonously
بطور یکنواخت
droning
سخن یکنواخت
uniformly
بطور یکنواخت
level tone
اهنگ یکنواخت
level out
یکنواخت کردن
flat rate
نرخ یکنواخت
invariable
یکنواخت نامتغیر
drones
سخن یکنواخت
standardization
یکنواخت کردن
sing-songs
شعر یکنواخت
sing-songs
صدایمصنوعی و یکنواخت
sing-song
شعر یکنواخت
sing-song
صدایمصنوعی و یکنواخت
uniform sand
ماسه یکنواخت
uniform field
میدان یکنواخت
uniform distribution
توزیع یکنواخت
solid-shade dyeing
رنگرزی یکنواخت
drone
سخن یکنواخت
droned
سخن یکنواخت
standardization
یکنواخت سازی
uniform flow
جریان یکنواخت
harmonizes
یکنواخت کردن
harmonizing
یکنواخت کردن
standardised
یکنواخت کردن
standardises
یکنواخت کردن
harmonised
یکنواخت کردن
standardizing
یکنواخت کردن
standardizes
یکنواخت کردن
standardize
یکنواخت کردن
harmonized
یکنواخت کردن
harmonize
یکنواخت کردن
continuous current
جریان یکنواخت
harmonising
یکنواخت کردن
harmonises
یکنواخت کردن
standardising
یکنواخت کردن
lindy
رقص دارای حرکات سریع وجهشهای مداوم
standard
همگون یکنواخت یکجور
equilibrium
یکنواخت شدن رنگینه ها
drabber
یکنواخت وخسته کننده
steadily
بطور پیوسته و یکنواخت
flat
یکنواخت پایین دست
uniformly distribution load
بار گسترده یکنواخت
flattest
یکنواخت پایین دست
uniform aggregate
مصالح ریزدانه یکنواخت
drabbest
یکنواخت وخسته کننده
drab
یکنواخت وخسته کننده
power line filter
یکنواخت کننده برق
to level off
یکنواخت شدن
[ناحیه ای]
level colour
رنگ یکدست یا یکنواخت
standards
همگون یکنواخت یکجور
trim
یکنواخت کردن با قیچی
uniformly distributed load
بار گسترده یکنواخت
continuous strip photography
عکاسی به طریق نوار مداوم عکسبرداری هوایی با نوارمداوم
man power leveling
یکنواخت کردن نیروی انسانی
singsong
بطور یکنواخت یا یک وزن خواندن
monotone
صدای یکنواخت تکرار هماهنگ
sing-song
دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
droning
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
sing-songs
دادن آهنگ مصنوعی و یکنواخت به صدا
drones
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
droned
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
drone
وزوز کردن یکنواخت سخن گفتن
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
despotic network
شبکهای که بایک ساعت یکنواخت و کنترل میشود
asynchronous
اتصال به کامپیوتر برای دستیابی غیر یکنواخت به داده
to be exposed to a constant stream of something
در معرض چیزی به طور مداوم بودن
[بدون اینکه مستقیمآ به آن چیز توجه شود]
automatic terminal information service
ارسال مداوم اطلاعات غیرکنترلی ثبت شده در مناطق ترمینالهای دذارای ترافیک سنگین
corona discharge
تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
pave
[صاف کردن و یکنواخت سازی لبه یا انتهای فرش با قیچی]
creep
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
creeps
تغییر شکل تدریجی و کند ولی پیوسته یک ماده تحت تاثیرنیروی ثابت با تنش مداوم
seen fire
اتش مداوم و دیدبانی شده پدافند هوایی که روی سبقت معین در جلوی هواپیما اجرامیشود
capacitor intel filter
شبکهای متشکل از یک خازن و یک سلف بمنظور یکنواخت کردن خروجی موج داررکتیفایر
stratus
لایه یکنواخت و یک شکلی ازابرهای کم ارتفاع وخاکستری رنگ که از سطح زمین بخوبی دیده میشوند
raster graphics
روش مرتب کردن و نمایش داده بصورت سطرهای افقی از یک شبکه یکنواخت یاسلولهای تصویر
under weft
پود زیرین یا ضخیم
[جهت نشاندن گره ها در جای خود و محکم و یکنواخت شدن آنها]
broadcast controlled air interception
نوعی رهگیری هوایی که هواپیمای رهگیر را مداوم درجریان تک هوایی دشمن قرارمی دهند
continuous strip imagery
عکاسی متوالی از یک نوارزمین عکاسی مداوم از یک نوار
asynchronous
داده یا وسیله سریال که نیازی به یکنواخت بودن با وسیله دیگر ندارند
conformal projection
نوعی سیستم تهیه نقشه بزرگ کردن یکنواخت نقشه
board weave
تخت بافت
[در این بافت تارها نسبت به یکدیگر زاویه چندانی نداشته و حالت صاف و یکنواخت به خود می گیرند]
scan
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scanned
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scans
دیدبانی کردن دیدبانی مداوم
scorching
سوزاندن
[گاه جهت از بین بردن پشم های اضافی در پشت فرش و یکنواخت نمودن و تمیزکاری این پشم ها را با فر می سوزانند.]
aerating agent
مادهای که به بتن اضافه میشود تا توزیع حبابهای هوا را در بتن یکنواخت نماید و اثر ان ازدیادمقاومت در مقابل یخبندانهای سخت میباشد
equalize
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalized
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizes
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalizing
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalises
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalised
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
equalising
مساوی و مانند کردن یکنواخت کردن
warp tension
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
continuous processor
دستگاه چاپ متوالی عکس چاپ کننده مداوم عکس
asynchronous
ارسال داده با استفاده از سیگنال hadshaking به جای سیگنال ساعت برای یکنواخت کردن باسهای داده
gig
ماشین خارزنی
[این وسیله برای یکنواخت کردن سطح پرزها و گرفتن ذرات از سطح بافت بکار می رود و در صنعت فرش ماشینی و بعضی منسوجات کاربرد دارد.]
same
یکنواخت همان چیز همان کار همان شخص
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com