English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 154 (8 milliseconds)
English Persian
there is something in the wind کاسهای زیر نیم کاسه است
Other Matches
There are wheels within wheels . کاسه ای زیر نیم کاسه است
cupular کاسهای
glenoid کاسهای
monosepalous تک کاسهای
cupulate کاسهای
crateriform کاسهای
to drink a bowl کاسهای راسرکشیدن
foils مسابقه شمشیربازی فویل شمشیر با گارد کاسهای وتیغه قابل انعطاف
foiling مسابقه شمشیربازی فویل شمشیر با گارد کاسهای وتیغه قابل انعطاف
foiled مسابقه شمشیربازی فویل شمشیر با گارد کاسهای وتیغه قابل انعطاف
foil مسابقه شمشیربازی فویل شمشیر با گارد کاسهای وتیغه قابل انعطاف
pappus کاسه گل
chalices کاسه
crania کاسه سر
cranium کاسه سر
craniums کاسه سر
in a lump sum یک کاسه
chalice کاسه
mazard کاسه
cupule کاسه
messmate هم کاسه
drinking cup کاسه
calix کاسه گل
cotyla کاسه
calyx کاسه گل
calycle کاسه گل
bowl کاسه
lump sum یک کاسه
skull کاسه سر
socket کاسه
bowls کاسه
sockets کاسه
skulls کاسه سر
lump sums یک کاسه
kiss-ass [American E] کاسه لیس
puppet کاسه لیس
ass-kisser [American E] کاسه لیس
arse-licker کاسه لیس
loricate کاسه دار
hard shell کاسه دار
suck-up کاسه لیس
kegler کاسه ساز
knee cap کاسه زانو
knee pan کاسه زانو
kneepan کاسه زانو
lickspittle کاسه لیس
oil seal کاسه نمد
stooge کاسه لیس
yes-man کاسه لیس
A bowl hotter than the soup it contains. <proverb> کاسه از آش گرمتر.
lickspittle کاسه لیس
fawner کاسه لیس
toady کاسه لیس
brown-noser کاسه لیس
turtleback کاسه پشت
minion کاسه لیس
parasitism کاسه لیسی
porringer کاسه اش خوری
scal کاسه نمد
scutum کاسه زانو
doormat کاسه لیس
cat's paw کاسه لیس
sealings کاسه نمدها
stuffing box کاسه نمد
bootlicker کاسه لیس
brainpan کاسه مغز
patella کاسه زانو
craniography شرح کاسه سر
cranial nerve عصب کاسه سر
patellae کاسه زانو
kneecaps کاسه زانو
bowls کاسه رهنما
corolla جام گل کاسه گل
husk غلاف یا کاسه گل
husks غلاف یا کاسه گل
kneecap کاسه زانو
ball bearings کاسه ساچمه
eye socket کاسه چشم
eye sockets کاسه چشم
ball bearing کاسه ساچمه
bowl کاسه رهنما
seals کاسه نمد
cup seal بوبند کاسه
dipper stick کاسه بیل
eager beaver کاسه گرم تر از اش
glene کاسه چشم
glene کاسه مفصل
socket کاسه بندگاه
flower cup غلاف کاسه گل
eyehole کاسه چشم
sockets کاسه بندگاه
socket کاسه چشم
seal کاسه نمد
sound bow کاسه زنگ اخبار
stifle bone کاسه زانوی اسب
toadyism مداهنه کاسه لیسی
suborbital زیر کاسه چشمی
housemaid's knee اماس کاسه زانو
calipash کاسه لاک پشت
hardshell کاسه دار سخت
They put the blane on him . he was the scapegoat. کاسه کوزه ها سر اوشکست
carapace کاسه سنگ پشت
drinking vessel فرف ابخوری کاسه
labyrinth seal کاسه نمد لایبرنت
sockets سرپیچ کاسه چشم
patellar مانند کاسه زانو
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
consolidated debt بدهی یک کاسه شده
porringer کلاه کاسه مانند
patellate مانند کاسه زانو
inferior calyx کاسه پایین افتاده
To hold out ones begging bowl . To send ( pass ) round the hat . کاسه گدایی دست گرفتن
To go round hat in hand . کاسه گدایی بدست گرفتن
My patience has run out (is exhausted). کاسه صبرم لبریز است
My patience is exhausted ( worn out ) . کاسه صبرم لبریز شده
supra orbital واقع دربالای کاسه چشم
postorbital واقع در پشت کاسه چشم
calipee کاسه زیرین لاک پشت
toady کاسه لیس مداهنه کردن
sycophancy مفت خوری کاسه لیسی
testudinarious مانند کاسه سنگ پشت
infraorbital واقع در زیر کاسه چشم
testudineous مانند کاسه سنگ پشت
inferior calyx کاسه پایین تر از تخم دان
incomplete flower گلی که یکی ازچهارقسمت ان کاسه
inferior ovary تخم دان پایین تر از کاسه
testudinate مانند کاسه سنگ پشت
there are wheels within wheels زیرکاسه نیم کاسه است
on good turn deserves another کاسه جایی رودکه بازاردقدح
guarding کاسه بین تیغه و دسته شمشیر
guard کاسه بین تیغه و دسته شمشیر
corona borealis کاسه یتیمان فکه اکلیل شامی
memento mori کاسه یاچیزدیگری که انسان رابیادمردن می اندازد
calipash قسمت بالای کاسه لاک پشت
guards کاسه بین تیغه و دسته شمشیر
coronae borealis کاسه یتیمان فکه اکلیل شامی
More Catholic than the Pope . کاسه داغ تر از آش ( دایه مهربانتر ازمادر )
belljar نوعی فرف شیشهای مثل کاسه زنگ
shells صدف حلزون کاسه یا لاک محافظ جانور
shell صدف حلزون کاسه یا لاک محافظ جانور
shelling صدف حلزون کاسه یا لاک محافظ جانور
To pool resources to gether . کلیه منابع وامکانات موجود را یک کاسه کردن
One good turn deserves another . کاسه جایی رود که باز آید قدح
patelliform مانند کاسه زانو بشکل قاب یا دوری یا طشت
cross bones شکل استخوانهای ران که زیرشکل کاسه سرمیگذارندونشانه مرگ است
chevron seal کاسه نمدی برای اب بندی یکطرفه در سیلندرهای هیدرولیکی یا نیوماتیکی
leather back لاک پشت بسیار بزرگ دریایی که پوست کاسه اش مانندچرم است
calyx طرح حقه یا کاسه گل که حالتی از گل شاه عباسی و یا گل ختایی را نشان می دهد
preorbital واقع درجلو کاسه چشم وابسته به قبل از قرار گرفتن در مدار
To sponge on some one . کاسه لیسی کردن ( چاپلوسی کردن یا انگه شدن )
It is the same pottage and the same bowl. <proverb> همان آش است و همان کاسه .
glenoid fossa or cavity گودی مفصل کاسه مفصل
exchanged stabilization fund مقصودتاسیسی است در ان پول خارجی و داخلی یک کاسه میشود و به این وسیله مظنه ارز خارجی ثابت نگهداشته میشود تا تنزل پول داخلی باعث رکود تجارت و عدم اعتماد نشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com