English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (21 milliseconds)
English Persian
chevron seal کاسه نمدی برای اب بندی یکطرفه در سیلندرهای هیدرولیکی یا نیوماتیکی
Other Matches
braids الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
braided الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
braid الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
cross bleed سیستم نیوماتیکی رابط بین موتورها
There are wheels within wheels . کاسه ای زیر نیم کاسه است
packaging ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
vee engine موتور پیستونی که سیلندرهای ان در یک ردیف و بصورت مایل به یکدیگرقرار گرفته اند
v engine موتور پیستونی که سیلندرهای ان در دو ردیف مایل بشکل 7 قرار گرفته اند
time 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
cylinder block بلوک واحدی که سیلندرهای یک موتور پیستونی خطی که با مایع خنک مشوند رادربرمیگیرد
felt strip نوار نمدی
stroma بافت نمدی
felt carpet فرش نمدی
black designation علامت مخصوص برای ارتباط طبقه بندی شده حامل پیام طبقه بندی شده
fedora کلاه نمدی مردانه
felt cloth پارچه های نمدی
derby نوعی کلاه نمدی لبه دار
derbies نوعی کلاه نمدی لبه دار
terai کلاه لبه پهن نمدی سفیدپوستان مناطق حاره
crush hat کلاه نمدی نرم که ازله شدن خراب نمیشود
single acting یکطرفه
irreversible یکطرفه
unilateral یکطرفه
overhand یکطرفه
unilaterally یکطرفه
single ended یکطرفه
undervoltage release فیوز یکطرفه
check valve شیر یکطرفه
low voltage release فیوز یکطرفه
one way road راه یکطرفه
one way chromatography کروماتوگرافی یکطرفه
single acting pump پمپ یکطرفه
one way slab تاوه یکطرفه
non return valve شیر یکطرفه
hydraulic هیدرولیکی
hydrolic هیدرولیکی
hydraulic jack جک هیدرولیکی
pontoar نوعی کرجی برای پل بندی کلک
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
flank vault پرش یکطرفه بر روی خرک
hydraulic motor موتور هیدرولیکی
oil hydraulic transmission گیربکس هیدرولیکی
oil drive unit گیربکس هیدرولیکی
hydraulic pressure فشار هیدرولیکی
hydraulic jump جهش هیدرولیکی
hydraulic press پرس هیدرولیکی
hydraulic lock قفل هیدرولیکی
hydraulic pipe خط لوله هیدرولیکی
hydraulic line خط لوله هیدرولیکی
hydrolic pump پمپ هیدرولیکی
hydraulic tappet تاپت هیدرولیکی
hydraulic pump پمپ هیدرولیکی
espalier چوب بندی برای تربیت نهال میوه
reseau شبکه بندی کردن عکس برای انطباق ان با نقشه
Manchester coding و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
hydraulic shock absorber کمک فنر هیدرولیکی
fully hydraulic machine دستگاه تماما " هیدرولیکی
hydraulic booster unit تقویت کننده هیدرولیکی
roamer کالک شبکه بندی شده برای کمک به قرائت مختصات
roller bandage نوار دراز پیچیده که برای زخم بندی بکار میرود
hold پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
blowout disc دیسک نازک فلزی برای اب بندی کردن سیستمهای سیالات
holds پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
balanced actuator سیلندر پیستون محرک هیدرولیکی
entrymate اسب شرکت کننده همزمان بااسب دیگر برای شرط بندی
false work تکیه گاههای موقت که برای قابل بندی بتن یا داربستهابکار میرود
decking تخته هائیکه برای قالب بندی دالهای بتنی بکار میروند
phosphate esters مایعات هیدرولیکی مقاوم در برابراتش و حرارت
hydraulic shock absorber ضربه گیر هیدرولیکی کمک فنرروغنی
packing عمل قرار دادن کالاها در جعبه و بسته بندی آنها برای مغازه ها
pipelines زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
pipeline زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
actuator piston قسمت متحرک یک عمل کننده یامحرک هیدرولیکی یانیوماتیکی
point designation شبکه بندی مخصوصی که برای تعیین نقاط نسبت به هم روی عکس هوایی کشیده میشود
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
prize fighting درمحلهای عمومی برای جایزه که طرفین نزاع و شرط بندی کنندگان قابل تعقیب هستند
reed valve شیری متشکل از ورقه فولادی نازکی که جریان یکطرفه سیال را سبب میشود
swings هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
swing هم فوروارد حرکت ناگهانی یکطرفه توپ پرتاب شده چرخش بدون کنترل بدن
die casting روشی که در ان فلز مذاب بافشار هیدرولیکی به داخل قالبهایی رانده میشود
enumerated type فضای ذخیره سازی داده یا رده بندی با استفاده از اعداد برای نمایش برچسبهای مناسب انتخاب شدنی
tabulation نشانههای نمایش داده شده برای بیان محل توقفهای جدول بندی شده
quick disconnect coupling کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
driver یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
drivers یک سری دستورالعمل که کامپیوتر از انها پیروی میکند تا اطلاعات را برای انتقال به دستگاه جانبی خاص یابازیابی از ان دوباره قالب بندی کند
zero lash شرایطی در مکانیزم کنترل سوپاپهای موتور پیستونی که در ان با استفاده از ثابت هیدرولیکی مقدار لقی به صفر میرسد
faults یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
faulted یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
fault یکی از پنج طبقه بندی مدیریت شبکه که توسط IOS مط رح شد برای تشخیص و رفع خطاهای شبکه
style sheet الگویی که برای تولید خودکار نحوه یا نوع یک متن مثل روش کار , کتاب , برنامه ,... از پیش فرمت و قالب بندی شده باشد
timing disc علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
evaluation rating درجه بندی اطلاعات یا طبقه بندی ان از نظر اعتبار وصحت و دقت
angle dozer بولدوزر با تیغه زاویه دار بولدوزر یکطرفه
tasking سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
crystals قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
crystal قطعه کوچک از کریستال کوارتز که در فرکانس خاص به لرزش در می آید که به عنوان یک سیگنال ساعت خیلی دقیق برای کامپیوتر یا سایر برنامههای کاربردی زمان بندی شده به کار می رود
messmate هم کاسه
drinking cup کاسه
crania کاسه سر
lump sums یک کاسه
cupule کاسه
bowl کاسه
cranium کاسه سر
skulls کاسه سر
craniums کاسه سر
bowls کاسه
socket کاسه
sockets کاسه
pappus کاسه گل
skull کاسه سر
lump sum یک کاسه
cotyla کاسه
mazard کاسه
in a lump sum یک کاسه
calyx کاسه گل
chalices کاسه
calix کاسه گل
calycle کاسه گل
chalice کاسه
word warp فرمت بندی مجدد پس از حذف ها و اصلاحات ویژگی که درصورت جانگرفتن یک کلمه درخط اصلی ان را به ابتدای خط بعدی می برد سطر بندی
carpet classification طبقه بندی [درجه بندی] فرش
rating طبقه بندی کردن درجه بندی
ratings طبقه بندی کردن درجه بندی
reference نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
knee cap کاسه زانو
flower cup غلاف کاسه گل
turtleback کاسه پشت
stuffing box کاسه نمد
kneecap کاسه زانو
bootlicker کاسه لیس
eye socket کاسه چشم
minion کاسه لیس
porringer کاسه اش خوری
seal کاسه نمد
oil seal کاسه نمد
husks غلاف یا کاسه گل
knee pan کاسه زانو
suck-up کاسه لیس
socket کاسه چشم
A bowl hotter than the soup it contains. <proverb> کاسه از آش گرمتر.
arse-licker کاسه لیس
doormat کاسه لیس
corolla جام گل کاسه گل
kegler کاسه ساز
kneecaps کاسه زانو
patella کاسه زانو
cat's paw کاسه لیس
stooge کاسه لیس
puppet کاسه لیس
yes-man کاسه لیس
loricate کاسه دار
patellae کاسه زانو
eyehole کاسه چشم
kneepan کاسه زانو
bowl کاسه رهنما
cup seal بوبند کاسه
husk غلاف یا کاسه گل
glene کاسه مفصل
socket کاسه بندگاه
brainpan کاسه مغز
glene کاسه چشم
sockets کاسه بندگاه
lickspittle کاسه لیس
cranial nerve عصب کاسه سر
craniography شرح کاسه سر
hard shell کاسه دار
scal کاسه نمد
ball bearing کاسه ساچمه
seals کاسه نمد
scutum کاسه زانو
fawner کاسه لیس
ass-kisser [American E] کاسه لیس
dipper stick کاسه بیل
toady کاسه لیس
eye sockets کاسه چشم
sealings کاسه نمدها
kiss-ass [American E] کاسه لیس
ball bearings کاسه ساچمه
bowls کاسه رهنما
lickspittle کاسه لیس
eager beaver کاسه گرم تر از اش
parasitism کاسه لیسی
brown-noser کاسه لیس
drinking vessel فرف ابخوری کاسه
hardshell کاسه دار سخت
housemaid's knee اماس کاسه زانو
porringer کلاه کاسه مانند
sound bow کاسه زنگ اخبار
She had three bowls of soup. سه کاسه سوپ خورد
suborbital زیر کاسه چشمی
They put the blane on him . he was the scapegoat. کاسه کوزه ها سر اوشکست
stifle bone کاسه زانوی اسب
patellar مانند کاسه زانو
toadyism مداهنه کاسه لیسی
calipash کاسه لاک پشت
labyrinth seal کاسه نمد لایبرنت
sockets سرپیچ کاسه چشم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com