Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 196 (9 milliseconds)
English
Persian
run short
<idiom>
کافی نبودن
Other Matches
nonneutralities of income taxation
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
absences
نبودن
lacks
نبودن
lacked
نبودن
absence
نبودن
lack
نبودن
sufficing
<adj.>
کافی
sufficient
کافی
good
[sufficient]
<adj.>
کافی
adequate
<adj.>
کافی
acceptable
<adj.>
کافی
sufficient
<adj.>
کافی
enough
کافی
enow
کافی
adequate
کافی
satisfactory
<adj.>
کافی
adequate
کافی
be off one's duty
سر خدمت نبودن
to be no more
دیگر نبودن
to be out of heart
سرخلق نبودن
to go out of fashion
دیگرمتداول نبودن
to be at ease
راحت نبودن
unconditionality
معلق نبودن
to retire in to oneself
معاشر نبودن
no new is good new
نبودن خبر
bush
در فرم نبودن
misbeseem
زیبنده نبودن
twiddle one's thumbs
<idiom>
مشغول نبودن
inedibility
ماکول نبودن
inapplicability
عملی نبودن
disagreed
موافق نبودن
eccentric
هم مرکز نبودن
stand-off
محشور نبودن
stand off
محشور نبودن
eccentrics
هم مرکز نبودن
disagree
موافق نبودن
stand-offs
محشور نبودن
disagreeing
موافق نبودن
bushes
در فرم نبودن
disagrees
موافق نبودن
haze
روشن نبودن مه
sufficient condition
شرط کافی
necessary and sufficient
لازم و کافی
be enough
کافی بودن
sufficient
مقدار کافی
inadequate
غیر کافی
Nothing more, thanks.
کافی است.
due care
مراقبت کافی
inextenso
بطول کافی
be adequate
کافی بودن
scanty
غیر کافی
scantiest
غیر کافی
scantier
غیر کافی
sufficiently
<adv.>
بقدر کافی
skimping
غیر کافی
sufficient conditions
شرایط کافی
reach
کافی بودن
suffice
کافی بودن
skimps
غیر کافی
skimped
غیر کافی
skimp
غیر کافی
adequately
بقدر کافی
suffices
کافی بودن
adequately
[sufficiently]
<adv.>
بقدر کافی
plenty of rain
باران کافی
suffice
کافی بودن
sufficed
کافی بودن
last
[be enough]
کافی بودن
be sufficient
کافی بودن
leisure
وقت کافی
sufficing
کافی بودن
to be under a person p
زیرحمایت کسی نبودن
no great shakes
<idiom>
حدوسط ،مهم نبودن
out of step
<idiom>
دریک گام نبودن
no deal
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
no cigar
<idiom>
موافق نبودن ،رد کردن
out of kilter
<idiom>
دربالانس خوبی نبودن
misbeseem
نیامدن به نبودن برای
inapprehensibility
قابل درک نبودن
dishonour
قابل پرداخت نبودن
to be left in disbelief
<idiom>
قابل فهم نبودن
[be]
no chicken
دیگر جوان نبودن
unanswered
همردیف نبودن حریف
displease
خوش ایند نبودن
dishonored
قابل پرداخت نبودن
dishonoring
قابل پرداخت نبودن
dishonors
قابل پرداخت نبودن
dishonours
قابل پرداخت نبودن
displeases
خوش ایند نبودن
dishonouring
قابل پرداخت نبودن
dishonoured
قابل پرداخت نبودن
voteless
بدون رای کافی
well educatd
دارای تحصیلات کافی
All you have to do is to say the word.
کافی است لب تر کنی
well paid
دارای حقوق کافی
to have plenty of time
وقت کافی داشتن
sufficient condition
شرط کافی
[ریاضی]
inadequately
بطور غیر کافی
insufficiently
بطور غیر کافی
sufficiency
قابلیت مقدار کافی
not a leg to stand on
<idiom>
مدرک کافی نداشتن
he is short of hands
کارگر کافی ندارد
incompetent
غیر کافی ناشایسته
enough
باندازهء کافی نسبتا
to have no say
[in that matter]
پاسخگو نبودن
[در این قضیه]
throw together
<idiom>
عجله داشتن ومراقب نبودن
goof off
<idiom>
کار نکردن یاجدی نبودن
not my cup of tea
<idiom>
باب طبع کسی نبودن
sell out
<idiom>
صادق نبودن ،فرختن راز
run-of-the-mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
differing
شبیه چیز دیگر نبودن
mismatch
متناسب نبودن ناجور بودن
misbecome
زیبنده نبودن ناجوربودن برای
differs
شبیه چیز دیگر نبودن
miscast
برای نقش خودمناسب نبودن
indulge
مخالف نبودن رها ساختن
indulged
مخالف نبودن رها ساختن
inexpressiveness
زیان دار نبودن گنگی
indulges
مخالف نبودن رها ساختن
indulging
مخالف نبودن رها ساختن
forlackof shoes
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
fluctuated
ثابت نبودن موج زدن
let the chips fall where they may
<idiom>
نگران نتیجه یک کشف نبودن
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
acatamathesia
قادر بدرک سخن نبودن
fluctuate
ثابت نبودن موج زدن
run of the mill
برجسته نبودن در جنس متوسط
differed
شبیه چیز دیگر نبودن
differ
شبیه چیز دیگر نبودن
fluctuates
ثابت نبودن موج زدن
straw boss
[سرپرست فاقد اختیارات کافی]
dozed
مقدار کافی از یک دارو خوراک
doze
مقدار کافی از یک دارو خوراک
Nothing more, thanks.
کافی است، خیلی متشکرم.
working ball
گوی با سرعت و چرخش کافی
dozing
مقدار کافی از یک دارو خوراک
in short supply
<idiom>
نه خیلی کافی ،کنترل از مقدار
Enough has been said!
به اندازه کافی گفته شده!
So much for theory!
<idiom>
به اندازه کافی از تئوری صحبت شد.
dozes
مقدار کافی از یک دارو خوراک
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
to sit heavy on the stomach
گوارا نبودن دیر هضم بودن
to be
[look]
somewhat
[the]
worse for wear
[person, thing]
مناسب نبودن برای پوشیدن
[جامه ای]
write off
<idiom>
پذیرش خسارت وپیش از آن نگران نبودن
bark is worse than one's bite
<idiom>
به بدی چیزی که به نظر میرسه،نبودن
adequately
باندازه کافی چنانکه تکافو نماید
He has not enough experience for the position.
برای اینکار تجربه کافی ندارد
underdeveloped
رشد کافی نیافته عقب افتاده
end in itself
<idiom>
مکان کافی برای راحت بودن
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
caught short
<idiom>
پول کافی برای پرداخت نداشتن
he had a good supply of coal
زغال سنگ کافی ذخیره کرده
put the question
مذاکرات را کافی دانستن ورای گرفتن
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
stand pat
<idiom>
ازموقعیت راضی بودن وخواستار تغییرات نبودن
off balance
<idiom>
فراهم نکردن ،قادربه ملاقات غیرمنتظره نبودن
don't give up the day job
<idiom>
[در مورد کاری خبره نبودن و ناتوانی انجام آن با مهارت]
drown out
<idiom>
سروصدای زیاد براه انداختن وقادر به شنیدن نبودن
well-to-do
<idiom>
پول کافی برای امرار معاش کردن
My tea is not cool enough to drink.
چائی ام بقدر کافی هنوز سرد نشده
attention
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
on easy street
<idiom>
پول کافی برای زندگی راحت داشتن
attentions
توجه کافی کردن به اجرای بخشی از برنامه
gibberish
اصطلاحی که برای بیان لازم نبودن داده بکار می رود
to go easy on somebody
[something]
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
leave (let) well enough alone
<idiom>
دل خوش کردن به چیزی که به اندازه کافی خوب است
subliminally
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
subliminal
غیر کافی برای ایجاد تحریک عصبی یا احساس
Is there enough time to change trains?
آیا برای تعویض قطار وقت کافی دارم؟
I'm old enough to take care of myself.
من به اندازه کافی بزرگ هستم که مواضب خودم باشم.
make a living
<idiom>
پول کافی برای گذراندن زندگی بدست آوردن
Is that enough to be a problem?
آیا این کافی است یک مشکل بحساب بیاید؟
pillows
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
pillow
صخره بزرگ زیر اب در عمق کافی برای جریان ارام اب
The room is bare of furniture .
این اتاق خیلی لخت کردند ( مبلمان کافی ندارد )
So much for that.
<idiom>
اینقدر
[کار یا صحبت و غیره ]
کافی است درباره اش.
[اصطلاح روزمره]
liberal gift
بخششی که نماینده رادی ونظری بلندی دهنده باشد بخشش کافی
bedsore
زخمی که بعلت خوابیدن متمادی در بستر و نرسیدن خون کافی به پشت بیماران ایجادمیشود
long run
مدت کافی برای تغییر دادن در مقدار تولید به وسیله کاهش یا افزایش فرفیت موسسه
touch football
نوعی فوتبال با 6 یا 9 بازیگردر هر تیم که سد کردن مجازاست ولی حمله بدنی مجازنیست و فقط لمس حریف کافی است
demurrer
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
blue water school
انانی که نیروی دریایی انگلیس راتنها نیروی کافی ان میدانند
state tiger
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی برای اجرای ماموریت رهگیری دارم
state lamb
در رهگیری هوایی یعنی سوخت کافی ندارم که رهگیری انجام دهم و برگردم
decarburizing
گرم کردن اهن یا فولاد کربن تا دمای کافی برای سوختن یا اکسید شدن کربن
disclaimers
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
disclaimer
عبارتی که مربوط به بسیاری از محصولات نرم افزاری است و بیانگر مسئول نبودن فروشنده در قبال ضررهای تجاری متحمل شده بخاطراستفاده از محصول میباشد
diesel ramjet
موتور رم جت که سرعت ان به حدی است که گرمای حاصل از تراکم هوای داخل ان برای احتراق سوخت کافی است
poorly
بطور ناچیز بطور غیر کافی
heir presumptive
وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
restoration
احیا و مرمت فرش
[برای بازگرداندن فرش به حالت اولیه آن باید علاوه بر استفاده از مواد اولیه، از تجربه کافی نیز برخوردار بود.]
presumption hominis
قرینه ضعیفه که به فرض وجود ان طرف مجبور به ابراز ادله معارض نیست چون این قرینه به تنهایی ولو با نبودن دلیل معارض قدرت اثباتی ندارد
prima facie evidence
مدرک محمول بر صحت مدرکی که در صورت تکذیب یا توضیح طرف برای روشن کردن قضیه کافی باشد مدرکی که در نظر اول و پیش از بررسی بیشتر قاطع به نظر می اید
hollerith code
سیستم کدگذاری که از سوراخ هایی در کارت بری نمایش حروف و نشانه ها استفاده میکند. این سیستم از دو مجموعه ردیف 12 تایی برای تامین محل کافی هر کد استفاده میکند
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com