English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
English Persian
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
Other Matches
eliminating حذف چیزی کاملاگ
eliminates حذف چیزی کاملاگ
eliminated حذف چیزی کاملاگ
eliminate حذف چیزی کاملاگ
elimination حذف چیزی کاملاگ
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
sync دو وسیله کاملاگ سنکرون نیستند
delaying خیر داده کاملاگ خوانده میشود
delay خیر داده کاملاگ خوانده میشود
delays خیر داده کاملاگ خوانده میشود
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
processes که کاملاگ یک فرآیند را بررسی , مدیریت و مرتب می کنند
process که کاملاگ یک فرآیند را بررسی , مدیریت و مرتب می کنند
figures آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد
figuring آنچه کاملاگ درست نباشد ولی نزدیک به آن باشد
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
Chad نوار پانچ شده که در آن سوراخ ها کاملاگ پانچ نشده باشند
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
capacity استفاده از زمان یا فضایی که کاملاگ استفاده نشده است
capacities استفاده از زمان یا فضایی که کاملاگ استفاده نشده است
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
defrosting یخ چیزی را اب کردن
defrosted یخ چیزی را اب کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
defrost یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
fill پر کردن چیزی
to smell at something چیزی را بو کردن
make do with something با چیزی تا کردن
make something do با چیزی تا کردن
to reason out something چیزی را حل کردن
to work out something چیزی را حل کردن
deducting کم کردن چیزی از کل
fills پر کردن چیزی
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to point to something به چیزی متوجه کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to fall across anything به چیزی تصادف کردن
to obtain something کسب کردن چیزی
replaces چیزی را تعویض کردن
to cock something up زیرورو کردن چیزی
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
to mess something up زیرورو کردن چیزی
to muck up something زیرورو کردن چیزی
to chop something off قطع کردن چیزی
to screw something up زیرورو کردن چیزی
replaced چیزی را تعویض کردن
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
to lop something off قطع کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
to atone for something جبران کردن چیزی
to endeavor after anything در پی چیزی کوشش کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
clean تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
cleans تمیز کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
to restrict something چیزی را محصور کردن
to confine something to something چیزی را محصور کردن
mean مشخص کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifying سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
to limit something چیزی را محصور کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
evaluate چیزی رامعین کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
to agree on something موافقت کردن با چیزی
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to work out something حل چیزی را پیدا کردن
to agree on something سازش کردن با چیزی
to reason out something چیزی رامعین کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
try (something) out <idiom> امتحان کردن(چیزی)
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
to book something چیزی را رزرو کردن
replace چیزی را تعویض کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
preparations آماده کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to touch something لمس کردن چیزی
unmasks چیزی رااشکار کردن
unmasking چیزی رااشکار کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
steal بلند کردن چیزی
to r. at something از چیزی ناله کردن
to make something چیزی را درست کردن
steals بلند کردن چیزی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
make a provision شرط کردن چیزی
lay down the condition شرط کردن چیزی
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com