English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (2 milliseconds)
English Persian
zonked کاملا خسته
Search result with all words
wear out کاملا خسته کردن
Other Matches
wayworn خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary زیاده خسته کردن خسته شدن
exhausted خسته
spent خسته
blown خسته
outworn خسته
washed out خسته
tiring خسته
played out خسته
washed-out خسته
footworn خسته
careworn <adj.> دل خسته
wearying خسته
weary خسته
wearies خسته
wearied خسته
tire خسته
wind broken خسته
jadish خسته
jaded خسته
tiredly خسته
tired خسته
ennuied خسته
aweary خسته
whacked خسته
tires خسته
irks خسته شدن
overwork خود را خسته
irk خسته شدن
prosish خسته کننده
dead alive خسته کننده
tired of writing خسته از نوشتن
irking خسته شدن
irked خسته شدن
to do up خسته کردن
to knock up خسته شدن
insipid خسته کننده
overworked خود را خسته
wearisome خسته کننده
wearing خسته کننده
bores خسته کننده
uninteresting خسته کننده
way worn خسته راه
indefatigable خسته نشدنی
worn out خسته و کوفته
worn-out خسته و کوفته
way worn خسته سفر
weariful خسته کننده
blah خسته کننده
bores خسته کردن
bore خسته کننده
overworking خود را خسته
exhausting خسته کننده
overworks خود را خسته
weed out <idiom> خسته شدن از
lagging خسته کننده
run ragged <idiom> خسته شدن
harass خسته کردن
harasses خسته کردن
played out <idiom> خسته ،از پا درآمده
bore خسته کردن
tedious خسته کننده
tiresome خسته کننده
stumps خسته وکوفته
fatigable خسته شدنی
pest house خسته خانه
pesthouse خسته خانه
forworn وامانده خسته
forwearied خسته فرسوده
fags خسته کردن
fatigue خسته شدن
fatigue خسته کردن
fatigued خسته شدن
stumping خسته وکوفته
stumped خسته وکوفته
stump خسته وکوفته
it irks me خسته شدم
i am weary of writing از نوشتن خسته
strain خسته کردن
strains خسته کردن
he seems to be tired خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired خسته مینماید
neurasthenia خسته روانی
fag خسته کردن
jade خسته کردن
overstrain خسته کردن
monotonous خسته کننده
fatigued خسته کردن
fatigues خسته شدن
dulling خسته کننده
tire خسته کردن
sears خسته خشکاندن
seared خسته خشکاندن
sear خسته خشکاندن
dulled خسته کننده
dulls خسته کننده
duller خسته کننده
dullest خسته کننده
dull خسته کننده
fatig خسته کننده
fatiguable خسته شدنی
fatigues خسته کردن
fatiguing خسته کننده
tires خسته کردن
tiring خسته کردن
langorous خسته سستی اور
prolixly بطور خسته کننده
nerve wrack خسته کننده اعصاب
longueur قسمت خسته کننده
longsome مطول خسته کننده
wearisomely بطور خسته کننده
i am tired of that از ان کار خسته شدم
he seems to be tired بنظرمیایدکه خسته است
tire out <idiom> خیلی خسته شدن
to overwork oneself خود را خسته کردن
to overstrain oneself خود را خسته کردن
jade یابو یا اسب خسته
unwearied بانشاط خسته نشده
grueling خسته کننده فرساینده
nerve-racking خسته کننده اعصاب
nerve racking خسته کننده اعصاب
I was so tired that … آنقدر خسته بودم که ...
gruelling خسته کننده فرساینده
play out خسته کردن ماهی
I'm fed up with it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
do not waste your breath خودتان را بیخود خسته نکنید
waste one's breath زبان خود را خسته کردن
waste one's words زبان خود را خسته کردن
used up تمامامصرف شده زیاد خسته
world-weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
world weary بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
overworks خسته کردن به هیجان اوردن
prolix خسته کننده روده دراز
overworked خسته کردن به هیجان اوردن
overwork خسته کردن به هیجان اوردن
I'm tired of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm sick of it. <idiom> ازش بریدم. [من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm sick of it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
I'm fed up with it. <idiom> من و خسته ام کرده. [ازش بریدم.]
pooped out <idiom> خسته کننده،از پای درآوردن
overworking خسته کردن به هیجان اوردن
do in <idiom> خسته شدن ،از پای درآمدن
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
climb the wall <idiom> از محیط خسته وعصبانی شدن
exhausts خسته کردن ازپای در اوردن
exhaust خسته کردن ازپای در اوردن
flag خسته شدن دونده دراخر مسابقه
winds خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
task زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
tasks زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
homely [British E] <adj.> عادی و خسته کننده [واژه تحقیری]
flags خسته شدن دونده دراخر مسابقه
turn on someone <idiom> به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
to overexert خود را بیش از اندازه خسته کردن
to poreone's eyes out چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to strain one's eyes چشم خود رازیاد خسته کردن
fed up with <idiom> از دست کسی یا چیزی خسته شدن
to overrun oneself از دویدن زیاد خود را خسته کردن
sing-song تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
sing-songs تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن [کاری]
iam so tired that i cannot eat چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
quite [completely, perfectly] <adv.> کاملا
whole hog کاملا
jam-packed کاملا پر
to its full extent <adv.> کاملا
comprehensive <adv.> کاملا
absolutely <adv.> کاملا
by all means <adv.> کاملا
de- کاملا
definitely <adv.> کاملا
spanking کاملا
to a t کاملا
scot ant lot کاملا
root and branch کاملا
well <adv.> کاملا
to perfection کاملا
to the full کاملا
to the quick کاملا
spankings کاملا
to a turn کاملا
partitura کاملا
partitur کاملا
intoto کاملا
absolutely کاملا"
totally کاملا
absolutely dry کاملا
all around کاملا
sopping کاملا
stone deaf کاملا کر
entirely کاملا
brand new کاملا نو
richly کاملا"
replete کاملا پر
sounds کاملا
open and shut کاملا
egregiously کاملا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com