English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (14 milliseconds)
English Persian
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
Other Matches
fall over oneself <idiom> کاملا مشتاق انجام کاری
to be absolutely determined کاملا مصمم بودن
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
intent on doing anything مصمم درکردن کاری
failed انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
failure انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures انجام ندادن کاری که باید انجام شود
That's sheer madness. کاری کاملا ابلهانه ای است.
bright luster صیقل کاری کاملا" براق
scratch one's back <idiom> کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
action انجام کاری
actions انجام کاری
mind to do a thing اماده انجام کاری
to stop [doing something] ایستادن [از انجام کاری]
achieve موفقیت در انجام کاری
sleeping پیش از انجام کاری
sleep پیش از انجام کاری
achieved موفقیت در انجام کاری
achieves موفقیت در انجام کاری
sleeps پیش از انجام کاری
authority توانایی انجام کاری
capable توانایی انجام کاری
mode of execution روش انجام کاری
achieving موفقیت در انجام کاری
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
spadework کاری که با بیل انجام میدهند
to be about to do something قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> صبور برای انجام کاری
take one's time <idiom> انجام کاری بدون عجله
take the plunge <idiom> بادروغ کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content کاری را حسابی انجام دادن
take turns <idiom> انجام کاری با همکاری یکدیگر
wit's end <idiom> ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
make one's bed and lie in it <idiom> مسئول انجام کاری بودن
to be about to do something در صدد انجام کاری بودن
to stop [doing something] توقف کردن [از انجام کاری]
chip قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
chips قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
cinch کاری که با سهولت انجام شود
capability قادر به انجام کاری بودن
potential <adj.> [توانایی برای انجام کاری]
terrorised با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizing با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorizes با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorising با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plod بازحمت کاری را انجام دادن
to do a good job کاری را خوب انجام دادن
plodded بازحمت کاری را انجام دادن
the way of doing something به روشی کاری را انجام دادن
load کاری که باید انجام شود
loads کاری که باید انجام شود
plods بازحمت کاری را انجام دادن
plodding بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation کاری را سر صبر انجام دادن
backlogs کاری که باید انجام شود
To do something hurriedly . کاری را با عجاله انجام دادن
backlog کاری که باید انجام شود
do something rash <idiom> بی فکر کاری را انجام دادن
To do something on ones own . سر خود کاری را انجام دادن
authorization اجازه یا توانایی انجام کاری
To do something on the sly (in secret). کاری را پنهان انجام دادن
authorisations اجازه یا توانایی انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> توانایی انجام کاری رانداشتن
supererogation انجام کاری بیش از حد وفیفه
to propose to do something در صدد انجام کاری بودن
We don't do things by halves. کاری را ناقص انجام ندادن
(have the) cheek to do something <idiom> با گستاخی کاری را انجام دادن
chicken out <idiom> از ترس کاری را انجام ندادن
planning سازماندهی نحوه انجام کاری
undertakes توافق برای انجام کاری
undertaken توافق برای انجام کاری
undertake توافق برای انجام کاری
slur باعجله کاری را انجام دادن
slurred باعجله کاری را انجام دادن
slurring باعجله کاری را انجام دادن
slurs باعجله کاری را انجام دادن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things halfway. کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. کاری را ناقص انجام ندادن
to be looking to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something قصد انجام کاری را داشتن
to intend to do something در نظر انجام کاری را داشتن
To do something with ease(easily). کاری را به آسانی انجام دادن
having باعث انجام کاری شدن
raise Cain <idiom> کمک ،کاری انجام دادن
to propose to do something قصد انجام کاری را داشتن
to be looking to do something قصد انجام کاری را داشتن
to mean to do something منظور انجام کاری را داشتن
to aim to do something قصد انجام کاری را داشتن
have باعث انجام کاری شدن
to be looking to do something در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something در نظر انجام کاری را داشتن
facility قادر به انجام کاری به سادگی بودن
bar توقف کسی برای انجام کاری
to be in a position to do something موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
bars توقف کسی برای انجام کاری
operation دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
brushwork هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری تحریک کردن
forces مجبور کردن کسی به انجام کاری
at the elventh hour دقیقه نود کاری انجام دادن
force مجبور کردن کسی به انجام کاری
alternative دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
to do a thing ina corner کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
to do a thing with f. کاری رابه اسانی انجام دادن
decision تصمیم گیری برای انجام کاری
to undertake to do something رسما متعهد به انجام کاری شدن
decisions تصمیم گیری برای انجام کاری
taskwork کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
forcing مجبور کردن کسی به انجام کاری
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
to invite somebody to do something کسی را برای انجام کاری فراخواندن
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
head start <idiom> کاری را قبل از بقیه انجام دادن
go (someone) one better <idiom> کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
invokes تقاضا از کسی برای انجام کاری
give free rein to <idiom> اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
get away with something <idiom> کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
get around to <idiom> بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
see to it <idiom> مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
null دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
shove down one's throat <idiom> اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
swim against the tide/current <idiom> کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
see to (something) <idiom> شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
turn out <idiom> رفتن برای دیدن یا انجام کاری
helps روش آسانتر برای انجام کاری
helped روش آسانتر برای انجام کاری
help روش آسانتر برای انجام کاری
To put ones heart and soul into a job . باتمام وجود کاری را انجام دادن
techniques روش با مهارت برای انجام کاری
To meet a deadline . تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
invoked تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoking تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorises اجازه دادن برای انجام کاری
authorising اجازه دادن برای انجام کاری
authorize اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes اجازه دادن برای انجام کاری
beat someone to the punch (draw) <idiom> قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
authorizing اجازه دادن برای انجام کاری
invoke تقاضا از کسی برای انجام کاری
technique روش با مهارت برای انجام کاری
to invite somebody to do something از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
To do something expediently. از روی سیاست کاری را انجام دادن
authorizes اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
get one's own way <idiom> اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
application کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
overslaugh بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
to enjoin somebody from doing something [American E] منع کردن کسی از انجام کاری [حقوق]
authorizing اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
slapdash کاری که سرسری یا از روی بی پروایی انجام دهند
no operation instruction دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
authorize اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
perfunctoriness چگونگی کاری که سرسری انجام داده باشند
To do something(act)from force of habit کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
applications کاری که یک کامپیوتر انجام میدهد یا مشکلی که حل میکند
to key up any to do s.th. <idiom> کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
no op دستور برنامه نویسی که کاری انجام نمیدهد
go off half-cocked <idiom> صحبت یا انجام کاری بون آمارگی قبلی
authorises اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to set one's mind on anything ارزوی رسیدن بچیزی یا انجام کاری را داشتن
facility وسیله یاساختاری که انجام کاری را ساده میکند
blank دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
blankest دستور برنامه که هیچ کاری انجام نمیدهد
to be about to do something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be about to do something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> نزدیک به انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to have to bite the bullet <idiom> باید انجام کاری سخت یا ناخوشایند را پذیرفت
by the skin of one's teeth <idiom> بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
twist one's arm <idiom> مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to try hard to do something تقلا کردن برای انجام دادن کاری
to be on the verge [brink] of doing something <idiom> آماده انجام کاری بودن [اصطلاح روزمره]
to bite the bullet <idiom> پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to make an effort to do something تلاش کردن برای انجام دادن کاری
covenantor اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
There is no reason to do something دلیلی وجود ندارد که کاری انجام شود.
egg (someone) on <idiom> خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
supersedeas دستور موقت دادگاه در موردخودداری از انجام یا ادامه کاری
get away with murder <idiom> انجام کاری خیلی بد بدون انتظار تنبیه را داشتن
server کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
beside one's self <idiom> خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
to goad somebody doing something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
to goad somebody into something کسی را به انجام کاری سیخک زدن [اصطلاح مجازی]
handing کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
go in for <idiom> شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
hand کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com