Dictiornary-Farsi | کامل کردن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 268 (39 milliseconds)

English	Persian
round	کامل کردن
roundest	کامل کردن
mature	کامل کردن
matures	کامل کردن
complement	کامل کردن
complemented	کامل کردن
complementing	کامل کردن
complements	کامل کردن
finish	کامل کردن
finishes	کامل کردن
totalize	کامل کردن


Search result with all words

lap	یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
lapped	یک دور کامل زمین اسبدوانی تمام کردن یک دور اسبدوانی رسیدن به اسب جلویی تمام کردن یک دور
complete	کامل کردن انجام دادن
completed	کامل کردن انجام دادن
completes	کامل کردن انجام دادن
completing	کامل کردن انجام دادن
cancel	متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancelling	متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
cancels	متوقف کردن یک فرآیند یا دستور پیش از اجرای کامل
model	آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled	آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modelled	آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models	آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
document	ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documented	ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
documenting	ایجاد فایل جدید به ترکیب کردن دو یا چند بخش یا متن کامل
hitch	کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitched	کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitches	کامل کردن پاس به دریافت کننده
hitching	کامل کردن پاس به دریافت کننده
overhaul	اوراق کردن کامل
overhaul	پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauled	اوراق کردن کامل
overhauled	پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauling	اوراق کردن کامل
overhauling	پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
overhauls	اوراق کردن کامل
overhauls	پیاده کردن کامل قطعات برای تعمیر
integrate	کامل کردن درست کردن
integrates	کامل کردن درست کردن
integrating	کامل کردن درست کردن
salvage	پیاده کردن کامل قطعات
salvaged	پیاده کردن کامل قطعات
salvages	پیاده کردن کامل قطعات
salvaging	پیاده کردن کامل قطعات
bleach	سفید کردن شستن کامل
bleached	سفید کردن شستن کامل
bleaches	سفید کردن شستن کامل
check up	رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
double leg pick up	زیر و عوض کردن دست و افت کامل حریف کشتی
factorize	تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
high leg attack and shoulder control	زیر یک خم با گرفتن شانه حریف سرنگون کردن و افت کامل
optimization	کار کردن چیزی با کارایی کامل
overmaster	مهارت کامل پیدا کردن در
pay off	با دادن مزد کامل اخراج کردن
rest up	استراحت کامل کردن
souse	بطور کامل پوشاندن حمله کردن
to be all eyes	موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
to make the most of	به بهترین طرزی بکار بردن استفاده کامل کردن از
to pay home	تلافی کامل کردن
to play one's card well	از فرصت خود استفاده کامل کردن
to post up	مطلع کردن کامل دادن به
to rest up	استراحت کامل کردن
To perfect oneself in a foreign language .	معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
use up <idiom>	استفاده کامل کردن
cable weft	پود ضخیم [بعد از کامل شدن یک ردیف گره جهت محکم کردن آنها در اکثر فرش ها از یک پود نازک و سپس یک پود کلفت استفاده می شود در برخی مناطق نیز از دو پود نازک و یک پود کلفت بصورت یک در میان استفاده میکنند]
to browse	ویرایش کامل کردن [علوم کامپیوتر]
Other Matches

full mobilization	تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
full annealing	بازپخت کامل تاباندن کامل
full scale	باندازه کامل بمقیاس کامل
completed case	جعبه کامل خشاب کامل
imago	حشره کامل و بالغ اخرین مرحله دگردیسی حشره که بصورت کامل و بالغ در میاید
thorough	بطور کامل کامل
largest	کامل
plenary	کامل
empennage	دم کامل
perfects	کامل
completing	کامل
unqualified	کامل
stark	کامل
echaustive	کامل
plenaries	کامل
searching	کامل
perfecting	کامل
main	کامل
wall-to-wall	کامل
unmitigated	کامل
larger	کامل
large	کامل
in a entireness of state	کامل
completes	کامل
full-fledged	کامل
exact	کامل
exacted	کامل
exacts	کامل
unabridged	کامل
totals	کامل
full fledged	کامل
totalled	کامل
totaling	کامل
semibreves	نت کامل
semibreve	نت کامل
all-out	کامل
of ripe years	کامل
absolutes	کامل
perfect	کامل
fullest	کامل
absolute	کامل
self-contained	کامل
totaled	کامل
totalling	کامل
complete	کامل
starkest	کامل
starker	کامل
starkly	کامل
completed	کامل
full	کامل
entire	کامل
total	کامل
saturation	کامل
perfected	کامل
foud royant a	سکته کامل
prepotence	قدرت کامل
full annealing	بازپخت کامل
unperfect	غیر کامل
intact	سالم کامل
integers	عدد کامل
prepotency	قدرت کامل
accomplished	کامل شده
prompt radiation	تشعشع کامل
integer	عدد کامل
fixed round	فشنگ کامل
flying colors	توفیق کامل
pure competition	رقابت کامل
fletcherism	وجویدن کامل ان
utmost good faith	با صداقت کامل
plenarily	بطور کامل
U-turns	دور کامل
full word	کلمه کامل
to the hilt <idiom>	به طور کامل
orbicular	مدور کامل
full step	گام کامل
full step	یک قدم کامل
overall safety	ایمنی کامل
totals	جمع کل کامل
full speed	سرعت کامل
totalling	جمع کل کامل
totalled	جمع کل کامل
totaling	جمع کل کامل
totaled	جمع کل کامل
total	جمع کل کامل
pappus	حقه کامل گل
U-turn	دور کامل
integral	کامل تمام
into thin air <idiom>	بطور کامل
full stops	وقفه کامل
full stop	وقفه کامل
hale and hearty <idiom>	درسلامتی کامل
low tide or water	جزر کامل
mature system	سیستم کامل
total system	سیستم کامل
perfectly	بطور کامل
ideal radiator	تابشگر کامل
ideal dielectric	عایق کامل
hunky dory	بارضایت کامل
hip and thigh	بطور کامل
to the bone <idiom>	به طور کامل
inside and out <idiom>	به طور کامل
full section	برش کامل
full production	تولید کامل
partitur	قطعه کامل
perfect liquid	نقدینه کامل
perfect monopoly	انحصار کامل
full command	اداره کامل
perfect radiator	تابنده کامل
perfect score	امتیاز کامل
full command	کنترل کامل
perfect tense	ماضی کامل
present perfect tense	ماضی کامل
perfecting bail competition	رقابت کامل
full bodied money	پول کامل
perquisition	جستجوی کامل
full blown	تمام کامل
pervestigation	جستجوی کامل
willie waught	یک جرعه کامل
perfect information	اطلاعات کامل
full employment	اشتغال کامل
perfect gas	گاز کامل
partitura	قطعه کامل
payment in full	پرداخت کامل
perfect competition	رقابت کامل
changeovers	دگرگونی کامل
changeover	دگرگونی کامل
full mobilization	بسیج کامل
full load	فرفیت کامل
full load	بار کامل
perfect fluid	سیال کامل
full justification	تطابق کامل
full frame	قاب کامل
full annealing	کامل گداختن
hotter	امادگی کامل
comprehensive insurance	بیمه کامل
completeness check	تطبیق کامل
completely specified	با تعیین کامل
complete sound	فشنگ کامل
out-and-out	کامل سرتاسر
complete inventory	موجودی کامل
out and out	کامل سرتاسر
complete graph	گراف کامل
fuller	کامل تر تمام تر
complete ditch	گودبرداری کامل
the fullness of time	زمان کامل
conversance	اگاهی کامل
empery	سلطه کامل
hot	امادگی کامل
all in price	بهای کامل
dismounted defilade	اختفاء کامل
through rate	نرخ کامل
absolutes	کامل قطعی
conversancy	اشنایی کامل
conversancy	اگاهی کامل
absolute	کامل قطعی
conversance	اشنایی کامل
detail	شرح کامل
detailing	شرح کامل
clamp	بست کامل
perfect market	بازار کامل
clamped	بست کامل
clamping	بست کامل
clamps	بست کامل
full-blown	تمام کامل
almightiness	قدرت کامل
amain	باسرعت کامل
star program	برنامه کامل
blackbody	تابشگر کامل
ripens	کامل شدن
overall costs	هزینه کامل
total costs	هزینه کامل
grand slams	موفقیت کامل
complete ditch	گود کامل
complementary color	رنگ کامل
grand slam	موفقیت کامل
strict profile	نیمرخ کامل
ripen	کامل شدن
ripened	کامل شدن
ripening	کامل شدن
hohlraum	تابشگر کامل
total porosity	تخلخل کامل
total score	نمره کامل
uncomplimentary	غیر کامل
periods	جمله کامل
mature	کامل شدن
period	جمله کامل
matures	کامل شدن
thoro	کامل تمام
uberrima fides	صراحت کامل
in the minutest detail <idiom>	مو به مو [با جزییات کامل]
panoply	زره کامل
panoply	سلاح کامل
revolutions	یک دوره کامل
elaborately	بطور کامل
rounded <adj.>	کامل و متعادل
total charge	بارگذاری کامل
revolution	یک دوره کامل
total function	تابع کامل
partial	نیمه کامل
hottest	امادگی کامل