Dictiornary-Farsi | کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
dark horse <idiom>	کاندیدی که به سختی مردم بشناسندش


Other Matches

temper	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempers	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered	درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
democracies	مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracy	مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
plebiscite	مردم خواست رای قاطبه مردم
popular	مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites	مردم خواست رای قاطبه مردم
to never let yourself get to thinking like them <idiom>	نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند [اصطلاح روزمره]
home rule	حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
populations	تعداد مردم مردم
population	تعداد مردم مردم
grievousness	سختی
odburacy	سختی
hardship	سختی
inexorability	سختی
inflexibility	سختی
flintiness	سختی
buckram	سختی
astingency	سختی
arduousness	سختی
aggravation	سختی
hard lines	سختی
hardily	به سختی
intension	سختی
intenseness	سختی
inexpiableness	سختی
induration	سختی
inclemency	سختی
implacability	سختی
impenetrableness	سختی
hardness of water	سختی اب
hardiness	سختی
adamancy	سختی
adamancy	سر سختی
duress	سختی
heavily	به سختی
seriously	به سختی
toughness	سختی
hardships	سختی
stiffness	سختی
difficulty	سختی
difficulties	سختی
rigidity	سختی
tenacity	سختی
hardness	سختی
intolerableness	سختی
terribleness	سختی
rigors	سختی
rigour	سختی
strictness	سختی
austerity	سختی
sternness	سختی
steeliness	سختی
soreness	سختی
intensity	سختی
privations	سختی
privation	سختی
severity	سختی
violence	سختی
rigours	سختی
long suffering	سختی کش
oppressiveness	سختی
rigor	سختی
rigorism	سختی
rigorousness	سختی
roughing	سختی
intractability	سختی
permanent hardness	سختی دائمی
hardness test	ازمایش سختی
painfulness	زحمت سختی
life of privation	زندگی در سختی
imperviousness	سختی بی اعتنائی
gameness	جان سختی
narrow circumstances	تنگی سختی
irreconcilableness	سختی در عقیده
irreconcilability	سختی در عقیده
I hardly ate	من تو را سختی خوردم
to suffer hardship	سختی کشیدن
thermosetting	سختی پذیر
permanent hardness of water	سختی دایم اب
impact hardness	سختی برخورد
addle	سختی گرفتاری
strain hardness	سختی درجه
graveness	عبوسی سختی
depth of case	عمق سختی
depth of hardening zone	عمق سختی
eburnation	عاجی سختی
softener	کاهنده سختی اب
strain hardness	سختی کشی
acataposis	سختی بلع
rebound hardness	سختی جهشی
hardenability	قابلیت سختی
durometer	سختی سنج
asperity	سختی ترشی
hardly any	به سختی هیچ [هر]
tenacity coefficient	ضریب سختی
temporary hardness	سختی موقت
refractorily	باسر سختی
sclerometer	سختی سنج
resistance	سختی مخالفت
duration	سختی بقاء
water hardness	درجه سختی آب
stubbornly	از روی سر سختی
solidity	استواری سختی
stubbornness	سر سختی لجاجت
softens	سختی را گرفتن
softened	سختی را گرفتن
granite	سختی استحکام
soften	سختی را گرفتن
vickers hardness test	ازمایش سختی ویکرز
scratch hardness	درجه سختی خراش
scleroscope hardness	دستگاه سختی سنج
scratch hardness tester	ازمایشگر سختی خراش
rockwell hardness test	ازمایش سختی راک ول
red hardness	سختی گرم سرخ
nip and tuck <idiom>	به سختی تمام کردن
stress	سختی پریشان کردن
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
eke out <idiom>	به سختی بدست آوردن
stresses	سختی پریشان کردن
come down hard on <idiom>	به سختی تنبه کردن
stressing	سختی پریشان کردن
It was raining hard.	باران سختی می با رید
go for broke <idiom>	به سختی تلاش کردن
quenching	ترساندن درجه سختی
hardly a child anymore	دیگر به سختی بچه ای
thermoplastics	پلاستیک سختی ناپذیر
brinell hardness number	ضریب سختی برینل
the violence of a wind	سختی یاتندی باد
heavy fighting is in progress	جنگ سختی جریان
rebound hardness test	ازمایش سختی جهشی
hardness testing machine	دستگاه ازمایش سختی
to rub through or along	با سختی بسر بردن
drop hardness test	ازمایش سختی سقوطی
thermoset	پلاستیک سختی ناپذیر
thrust hardness	درجه سختی فشاری
to escape with life and limb	سختی رهایی جستن
footed	سر تیر ماده سختی راقراردادن
pressed for time <idiom>	با اشکال وبه سختی وقت
joming test	ازمایش تعیین سختی فلزات
let (someone) have it <idiom>	شخصی را به سختی صدمه زدن
charley horse	سختی وگرفتگی دردناک ماهیچه
hardness tester	ازمایش کننده یا تستر سختی
English is not a hard language .	انگلیسی زبان سختی نیست
Difficult times lie ahead.	دوران سختی درپیش است
pull through	در سختی بکسی کمک کردن
thermoplast	پلاستیک سختی ناپذیر ترموپلاست
to pile up or on the agony	شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
serverance allowance	حق پوشاک برای سختی هوا
lift is full of troubles	زندگی را سراسر سختی است
water softener	[کاهش دهنده درجه سختی آب]
violence	شدت و تندی و سختی خشونت
to get off cheaply	بدون سختی رها یافتن
to get off easy	بدون سختی رها یافتن
to get off lightly	بدون سختی رها یافتن
to plow [one's way] through something [American English]	با سختی در کاری جلو رفتن
He is hard nut to crack .	آدم سختی (سخت گیری )است
brinell hardness test	طریقه اندازه گیری سختی برینل
vicker's diamond hardness tester	دستگاه ازمایش تعیین سختی فلزات
irresistibleness	غیر قابل مقاومت بودن سختی
dutch uncle	کسی که به سختی دیگری راملامت کند
to talk like a Dutch uncle to somebody [American E] <idiom>	کسی را به سختی راملامت کردن [اصطلاح]
dimension stock	چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
implacably	از روی سختی یا سنگدلی چنانکه ارامش نپذیرد
impenitence	سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
give (someone) a hard time <idiom>	لحظات سختی برای کسی فراهم کردن
accolade	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
to take the bull by the horns	دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
high test	امتحان سختی را گذرانده دارای قوه فراره زیاد
durometer	اسبابی که بوسیله ان سختی وسفتی اجسام را معین میکنند
carbonet hardness	درجه سختی آب و عاملی جهت تعیین رنگرزی بهتر
I have got into a jam . Iam in a tight corner . I am in a bad fix.	بد طوری گیر کرده ام ( دروضع سختی قرار دارم )
accolades	سختی مراسم اعطای منصب شوالیه یا سلحشوری و یاشهسواری
peoples	مردم
the deaf	مردم کر
the people	مردم
folk	مردم
population [pop.]	مردم
peopled	مردم
peopling	مردم
public	مردم
folks	مردم
people	مردم
to stand the racket	ازعهده ازمایش برامدن تحمل سختی وامتحان کردن بردباری
many people	خیلی از مردم
outside opinion	رای مردم
most people	بیشتر مردم
outside opinion	عقیده مردم
commonest	: مردم عوام
the american public	مردم امریکا
other people	مردم دیگر
unsocial	مردم گریز
corporation	گروهی از مردم
on the tongues of men	سر زبان مردم
misanthrope	مردم گریز
the million	توده مردم
people say	مردم می گویند
misanthropes	مردم گریز
other people	سایر مردم