English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
regular solid کثیرالاضلاع پنج ضلعی منظم
Other Matches
polygons چند ضلعی کثیرالاضلاع
polygon چند ضلعی کثیرالاضلاع
trapezium چهار پهلو چهار ضلعی غیر منظم
eurythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
polygons کثیرالاضلاع
multilateral کثیرالاضلاع
polygon کثیرالاضلاع
polygon of forces کثیرالاضلاع نیروها
skew polygon کثیرالاضلاع نامنظم
exterior angle زاویهء خارجی کثیرالاضلاع زوایای خارجی حاصله ازتقاطع یک خط بادوخط موازی
sideward ضلعی
trilateral سه ضلعی
costa ضلعی
hevagonal شش ضلعی
side ward ضلعی
decagon ده ضلعی
hexagon شش ضلعی
unilaterally یک ضلعی
hexagonal شش ضلعی
enneagon نه ضلعی
trilaterality سه ضلعی
unilateral یک ضلعی
hexagons شش ضلعی
nonagon 9 ضلعی
tetragon چهار ضلعی
pentagonal پنج ضلعی
tetrahedral چهار ضلعی
octangular هشت ضلعی
hepatagonal هفت ضلعی
octahedral هشت ضلعی
foursquare چهار ضلعی
polygon چند ضلعی
polygons چند ضلعی
quadrilateral چهار ضلعی
octagonal هشت ضلعی
pentagons پنج ضلعی
pentagon پنج ضلعی
sidewards پهلویی ضلعی
quadrilaterals چهار ضلعی
quadrangle چهار ضلعی چهارگوشه
decagon شکل ده ضلعی و ده زاویهای
enneagon شکل نه ضلعی نه پهلویی
quadrangles چهار ضلعی چهارگوشه
pentagram شکل پنج ضلعی
polygons نمودار چند ضلعی
diagonal قطر چهار ضلعی
polygon نمودار چند ضلعی
apsis [برآمدگی چند ضلعی یا گرد]
apse [برآمدگی چند ضلعی یا گرد]
frequency polygon نمودار چند ضلعی بسامد
equilateral quadrilateral چهار ضلعی متساوی الاضلاع [ریاضی]
rhombus چهار ضلعی متساوی الاضلاع [ریاضی]
angular capital [نوعی سرستون چهار ضلعی یونی]
polygonal voltage of a polyphase system ولتاژ چند ضلعی مدار چندفاز
business like منظم
pitched منظم
ordered منظم
tidy <adj.> منظم
trim <adj.> منظم
uncluttered <adj.> منظم
well-ordered <adj.> منظم
in kelter منظم
kelter منظم
symmetric منظم
steady <adj.> منظم
presentable <adj.> منظم
straight <adj.> منظم
in good order <adj.> منظم
first string منظم
neat <adj.> منظم
decent <adj.> منظم
proper <adj.> منظم
fair <adj.> منظم
businesslike منظم
systematic منظم
orderly منظم
regular <adj.> منظم
regulars منظم
orderlies منظم
methodical منظم
regular polymer بسپار منظم
squared منظم حسابی
systematic error خطای منظم
square منظم حسابی
systematic irrigation ابیاری منظم
neatly <adv.> بصورت منظم
standing army ارتش منظم
regularised منظم کردن
squaring منظم حسابی
to set to rights منظم کردن
regular expression مبین منظم
regular army ارتش منظم
regular set مجموعه منظم
to set in order منظم کردن
regulater منظم کردن
well conditioned مرتب و منظم
well ordered مرتب و منظم
regularising منظم کردن
squares منظم حسابی
regularized منظم کردن
lattice توری منظم
orderly <adv.> بطور منظم
lattices توری منظم
shipshape منظم کردن
duly <adv.> بصورت منظم
tidily <adv.> بصورت منظم
orderly <adv.> بصورت منظم
order منظم کردن
arrays منظم کردن
array منظم کردن
tidily <adv.> بطور منظم
neatly <adv.> بطور منظم
regularizes منظم کردن
regularizing منظم کردن
regularize منظم کردن
duly <adv.> بطور منظم
regularises منظم کردن
dejagging نوعی فن گرافیک کامپیوتری برای رسم خطوط صاف کاراکترها و چند ضلعی ها
regulars پرسنل کادر منظم
unconventional warfare جنگ غیر منظم
systemmatize منظم یامرتب کردن
processions بصورت صفوف منظم
procession درصفوف منظم پیشرفتن
irregular نا منظم غیر رسمی
procession بصورت صفوف منظم
regular پرسنل کادر منظم
taut loom چله سفت و منظم
put on <idiom> منظم یا تولید یک بازی و...
systematic منظم نظم پذیر
systematic desensitization حساسیت زدایی منظم
processions درصفوف منظم پیشرفتن
tidied پاکیزه منظم کردن
tidier پاکیزه منظم کردن
pick up کندن منظم کردن
tidies پاکیزه منظم کردن
tidiest پاکیزه منظم کردن
tidy پاکیزه منظم کردن
ranked اراستن منظم کردن
rank اراستن منظم کردن
lattice network شبکه توری منظم
tidying پاکیزه منظم کردن
ranks اراستن منظم کردن
shipshape مرتب کردن منظم
regular grammar دستور زبان منظم
unconventional جنگ غیر منظم
liner trade کشتیرانی منظم تجاری
irregulars عده غیر منظم
tidily بطور اراسته و منظم
pogrom قتل عام منظم روسی
systematic random sampling نمونه گیری تصادفی منظم
day in and day out <idiom> بطور منظم ،تمام مدت
clockwork چرخهای ساعت منظم وخودکار
pogroms قتل عام منظم روسی
blended fund سرمایههای بهم منظم شده
My heartbeat is even . ضربان قلبم منظم است
stacks جمع اوری و منظم کردن وسایل
keep regular hours ساعات خواب و بیداری منظم داشتن
stack جمع اوری و منظم کردن وسایل
isochronous واقع شونده در فواصل منظم ومساوی
grade شیب منظم دادن تسطیح کردن
grades شیب منظم دادن تسطیح کردن
to kern a letter فاصله دخشه ای را با کاهش منظم کردن
stacked جمع اوری و منظم کردن وسایل
arguments علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
argument علامتی که آرگومانهای یک خط را منظم جدا میکند
to knock about سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
make the grade <idiom> منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
isochronal همزمان واقع شونده در فواصل منظم و مساوی
spider wire entanglement نردههای زیگزاگی غیر منظم سیم خاردار
Regular training strengthens the heart and lungs. ورزش به طور منظم قلب و ریه ها را تقویت میکند.
laceria [نقش های منظم در کنار یکدیگر] [معماری اسلامی]
fcc CommunicationCommision Federalسازمان امریکایی مسئول منظم کردن ارتباطات
to marshal one's creditors صورت بستانکاران خود را ازلحاظ تقدم و تاخر منظم کردن
You cannot make a crab walk straight . <proverb> نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
guerillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrillas جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
guerrilla جنگجوی غیر منظم تیزیل عناصر خرابکار پشت جبهه دشمن
Floret [rosette] [طرح گل رزی با حالتی منظم و هندسی که جلوه ای از یک شکوفه را مجسم می سازد.]
Tekke motife نگاره تکه [این نقش در فرش های ترکمن چه در ایران و چه در ترکمنستان مورد استفاده قرار می گیرد و بصورت هشت ضلعی کنگره ای می باشد.]
tetrahedron جسم چهار سطحی چهار ضلعی
grader ماشینی که برای درجه بندی کردن مواد و محصول بکارمیرودو بانها شیب منظم میدهد
triad 1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
triads 1-سه عنصر یا حرف یا بیت 2-شکل سه ضلعی که از نقاط فسفری رنگی قرمز و سبز وآبی در هر پیکسل درصفحه نمایش رنگی RGB تشکیل شده است
pentagons پنج گوشه پنج ضلعی
septangle هفت گوشه هفت ضلعی
heptagons هفت گوشه هفت ضلعی
heptagon هفت گوشه هفت ضلعی
hendecagon یازده پهلو یازده ضلعی
pentagon پنج گوشه پنج ضلعی
underground مخفی شبکه مخفی جنگ غیر منظم
unformed بدون شکل منظم هندسی بدون سازمان
Temerchin motife نگاره تمرچین [این نقش هشت ضلعی در فرش های افغانی، ترکمنی و قفقازی بکار رفته و ویژگی خاص آن تکرار حالتی از ماهی در طراحی است و بصورت چهار قاب مشابه با تضاد رنگی می باشد.]
beats گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
privacy act of قانونی که در کنگره آمریکا برای منظم کردن ذخیره داده در پایگاه های داده آژانس فدرالی به تصویب رسید
salor سالور [از قدیمی ترین ایل های ترکمن که به قرن چهارم هجری شمسی باز می گردند. عده ای هم در افغانستان زندگی می کنند. نگاره خاص فرش های آنها گل های هشت ضلعی است.]
lappets [حواشی و نقوش بکار رفته در انتهای فرش بافته شده در ترکیه که شکل اصلی بصورت بندی پنج ضلعی است و در آن اشکال هندسی یکسان که انتهای آن تا حدودی به نرمه گوش شباهت دارد استفاده می شود.]
pendant سر ترنج [کلاله] [سر ترنج را به طرح های دوران صفویه نسبت می دهند و معمولا نقشی از ترنج مرکزی را نشان می دهد و به صورت های مختلف هندسی، بیضی شکل، دایره ای و چند ضلعی بافته می شود.]
octagons هشت ضلعی هشت بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com