English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (49 milliseconds)
English Persian
to p a thing to be false کذب چیزی راثابت کردن
Other Matches
(a) case in point <idiom> مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
To stabilize prices . قیمت ها راثابت نگاهداشتن
special vertict رایی که وقوع قضیهای راثابت میکندولی نتیجهای ازان نمیگیرد
to watch something مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
extensions طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
to portray somebody [something] نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
to see something as something [ to construe something to be something] چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to regard something as something چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to depict somebody or something [as something] کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to appreciate something قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
modify تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covet میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
coveting میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covets میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
to scramble for something هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something <idiom> فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
rectified درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
sleep on it <idiom> به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
see about (something) <idiom> دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
to give up [to waste] something ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to mind somebody [something] اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
to concern something مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
flavouring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
lyophilization خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudging تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudged تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something [legal provision] چیزی را تعیین کردن [تجویز کردن] [ماده قانونی] [حقوق]
to tarnish something [image, status, reputation, ...] چیزی را بد نام کردن [آسیب زدن] [خسارت وارد کردن] [خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
to pirate something چیزی را غیر قانونی چاپ کردن [دو نسخه ای کردن]
refer توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose <idiom> رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
to pull off something [contract, job etc.] چیزی را تهیه کردن [تامین کردن] [شغلی یا قراردادی]
referred توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refers توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
fraise نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to instigate something چیزی را برانگیختن [اغوا کردن ] [وادار کردن ]
valuate ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
cession صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
quantifying محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifies محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantified محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounce علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounces علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
reference توجه کردن یا کار کردن با چیزی
to beg for a thing چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefed خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
briefer خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
brief خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefest خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
mind فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
beck باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
minding فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
references توجه کردن یا کار کردن با چیزی
fills پر کردن چیزی
defrosted یخ چیزی را اب کردن
to work out something چیزی را حل کردن
defrost یخ چیزی را اب کردن
make something do با چیزی تا کردن
fill پر کردن چیزی
defrosting یخ چیزی را اب کردن
to smell at something چیزی را بو کردن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
deduct کم کردن چیزی از کل
deducted کم کردن چیزی از کل
deducting کم کردن چیزی از کل
deducts کم کردن چیزی از کل
to reason out something چیزی را حل کردن
defrosts یخ چیزی را اب کردن
to cut something چیزی را کم کردن
to cut back [on] something چیزی را کم کردن
make do with something با چیزی تا کردن
to cut down [on] something چیزی را کم کردن
encloses احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
querying پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushed فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replace برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
queried پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replacing برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
query پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
pushes فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
push فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
replaces برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
to mess something up زیرورو کردن چیزی
to get [hold of] something فراهم کردن چیزی
simplify ساده تر کردن چیزی
replace چیزی را تعویض کردن
presume چیزی را فرض کردن
simplifying ساده تر کردن چیزی
to cock something up زیرورو کردن چیزی
to screw something up زیرورو کردن چیزی
lay hands upon something چیزی راتایید کردن
To prepare something. To get somethings ready. چیزی را حاضر کردن
to muck up something زیرورو کردن چیزی
premise چیزی را فرض کردن
to chop something off قطع کردن چیزی
speak out <idiom> دفاع کردن از چیزی
To spit at someone (something). بکسی (چیزی ) تف کردن
craving [for something] هوس [چیزی را] کردن
to avoid something دوری کردن از [چیزی]
to lay stress on something چیزی راتاکید کردن
simplifies ساده تر کردن چیزی
to atone for something جبران کردن چیزی
to make amends for something جبران کردن چیزی
to bring something فراهم کردن چیزی
lay hands on something چیزی راتصرف کردن
assume چیزی را فرض کردن
to fuck something up زیرورو کردن چیزی
fill up کاملاگ پر کردن چیزی
hunger [for something] هوس [چیزی را] کردن
to lop something off قطع کردن چیزی
to touch something لمس کردن چیزی
to sweeten something چیزی را شیرین کردن
To devour something . چیزی را یک لقمه کردن
steals بلند کردن چیزی
steal بلند کردن چیزی
to agree on something سازش کردن با چیزی
to agree on something موافقت کردن با چیزی
To give up (overlook)something. از چیزی صرفنظر کردن
to make r. after something چیزی را جستجو کردن
endows چیزی راوقف کردن
to ensure something تضمین کردن [چیزی]
to obtain something کسب کردن چیزی
to make something clear چیزی را روشن کردن
to obtain something فراهم کردن چیزی
to limit something چیزی را محصور کردن
to restrict something چیزی را محصور کردن
to confine something to something چیزی را محصور کردن
to r. at something از چیزی ناله کردن
endow چیزی راوقف کردن
to demonstrate against something بر ضد چیزی تظاهرات کردن
To give the meaning of something . to interpret something . چیزی را معنی کردن
replacing چیزی را تعویض کردن
replaces چیزی را تعویض کردن
replaced چیزی را تعویض کردن
to botch things up زیرورو کردن چیزی
endowing چیزی راوقف کردن
to make something چیزی را درست کردن
to ensure something تامین کردن [چیزی]
to ensure something مراقبت کردن در [چیزی]
pass on <idiom> رد کردن چیزی که دیگر
to book something چیزی را رزرو کردن
to screw the pooch زیرورو کردن چیزی
to mull over something بازاندیشی کردن چیزی
to protest against something به چیزی اعتراض کردن
to think over something بازاندیشی کردن چیزی
evaluate چیزی رامعین کردن
evaluated چیزی رامعین کردن
evaluates چیزی رامعین کردن
evaluating چیزی رامعین کردن
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
cleans تمیز کردن چیزی
cleanest تمیز کردن چیزی
cleaned تمیز کردن چیزی
clean تمیز کردن چیزی
to tip something [British E] ته نشین کردن چیزی
to point to something به چیزی اشاره کردن
to give credence to something به چیزی باور کردن
to point to something به چیزی متوجه کردن
to put [place] credence in something به چیزی باور کردن
to give credence to something به چیزی اعتقاد کردن
to put [place] credence in something به چیزی اعتقاد کردن
demystified سر چیزی را برطرف کردن
unmask چیزی رااشکار کردن
to deny somebody something چیزی را از کسی رد کردن
to live through something چیزی را تحمل کردن
palletize چیزی را حمل کردن
to refuse somebody something چیزی را از کسی رد کردن
mean مشخص کردن چیزی
meaner مشخص کردن چیزی
meanest مشخص کردن چیزی
demystify سر چیزی را برطرف کردن
demystifies سر چیزی را برطرف کردن
unmasked چیزی رااشکار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com