English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 85 (3 milliseconds)
English Persian
pulpit کرسی خطابه
pulpits کرسی خطابه
rostra کرسی خطابه
rostrum کرسی خطابه
rostrums کرسی خطابه
Search result with all words
bar کرسی خطابه وکلا
bars کرسی خطابه وکلا
rostral وابسته به منبر یا کرسی خطابه
tribune سکوب سخنرانی کرسی یامیز خطابه
Other Matches
homiletics فن خطابه
oration خطابه
orations خطابه
prelection خطابه
declaimation خطابه
lecture خطابه
lecturing خطابه
lectured خطابه
allocution خطابه
lectures خطابه
pulpit سکوب خطابه
sermons خطابه اندرز
sermon خطابه اندرز
prelector خطابه خوان
bema سکوی خطابه
pulpits سکوب خطابه
precept امریه خطابه
precepts امریه خطابه
valedictions بدورد خطابه تودیعی
valediction بدورد خطابه تودیعی
platform کف راه جایگاه خطابه
oratory فن خطابه سخن پردازی
platforms کف راه جایگاه خطابه
ambo میز [سکوی] خطابه
ambon میز [سکوی] خطابه
moot مجلس خطابه ومنافره انجمن
lecture سخنرانی کردن خطابه گفتن
lecturing سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectures سخنرانی کردن خطابه گفتن
lectured سخنرانی کردن خطابه گفتن
departments کرسی
department کرسی
cathedra کرسی
cassiopeia خداوند کرسی
curule chair کرسی عاج
bar stool کرسی میکده
leporis کرسی الجوزاء
lepus کرسی الجوزاء
sleeper wall دیوار کرسی
seater کرسی نشین
benches بر کرسی نشستن
anvil اهنین کرسی
podium پایه کرسی
anvils اهنین کرسی
podiums پایه کرسی
bench بر کرسی نشستن
chair کرسی استادی در دانشگاه
woolsack کرسی یا صندلی دادگاه
chairs کرسی استادی در دانشگاه
chairing کرسی استادی در دانشگاه
chaired کرسی استادی در دانشگاه
stool کرسی [سه یا چهار پایه]
leporis عرش کرسی الجبار
music stool کرسی پیانو زنان
gestatoraial chair کرسی حامل پاپ
lepus عرش کرسی الجبار
unseats محروم کردن نماینده از کرسی
bench کرسی قضاوت جای ویژه
benches کرسی قضاوت جای ویژه
to have the final [last] word <idiom> حرف خود را به کرسی نشاندن
unseat محروم کردن نماینده از کرسی
unseating محروم کردن نماینده از کرسی
unseated محروم کردن نماینده از کرسی
stool کرسی صندلی مستراح فرنگی مدفوع
he lost the seat مقام یا کرسی وکالت راازدست داد
abat-voix [قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
To carry ones point. To have ones way. حرف خود را به کرسی نشاندن ( پیش بردن )
He feels he must have the last word. او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند.
ducking stool کرسی ای که زنان بدکاررابدان بسته ودراب پرت کرده غوطه میدادند
valedictorians دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
valedictorian دانشجوی ممتاز فارغ التحصیل که خطابه جشن فارغ التحصیلی را میخواند
congress party (indian national congress حزب کنگره- کنگره ملی هندبزرگترین حزب سیاسی هندوستان که در اواخر قرن 91 تاسیس شد و در حال حاضر با ارائه یک طرح سوسیالیستی برای جامعه بالاترین تعداد کرسی را درمجمع ملی هند داراست
preside کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presided کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presides کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
presiding کرسی ریاست را اشغال کردن ریاست کردن بر
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com