Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (20 milliseconds)
English
Persian
slack
کساد کردن گشاد
slackest
کساد کردن گشاد
slacks
کساد کردن گشاد
Other Matches
straddle
گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
straddles
گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
straddled
گشاد ایستادن گشاد گشاد راه رفتن
To depress the market .
بازار را کساد کردن
To walk with ones feet wide apart.
گشاد گشاد راه رفتن
She stared at him with wide eyes.
با چشمهای گشاد ( گشاد شده ) با ؟ خیره شده بود
reaming
گشاد کردن
ream
گشاد کردن
dilate
گشاد کردن
dilating
گشاد کردن
dilates
گشاد کردن
to let out
افشاکردن گشاد کردن
To widen a road .
جاده یی را گشاد کردن ( تعریض )
To spend recklessly ( prodigally ) .
گشاد بازی کردن ( ولخرجی )
scrawls
خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawled
خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawling
خط خطی کردن گشاد نشستن
scrawl
خط خطی کردن گشاد نشستن
depression
کساد
duller
کساد
slack
کساد
inactive
کساد
slackest
کساد
tightest
کساد
tighter
کساد
slacks
کساد
dulls
کساد
tight
کساد
dulled
کساد
off
کساد
dull
کساد
dullest
کساد
sluggish
کساد
dullness
کساد
stagnant
کساد
depressions
کساد
dulling
کساد
weak industry
صنعت کساد
statgnate
کساد شدن
dead market
بازار کساد
insensitive
جامد کساد
insensitivity
جامد کساد
stagnate
خوابیدن کساد شدن
stagnated
خوابیدن کساد شدن
stagnates
خوابیدن کساد شدن
stagnating
خوابیدن کساد شدن
There is a slump ( recession ) .
کاروکاسبی کساد است
Trade ( business ) is slack this week .
این هفته بازار ( تجارت ) کساد است
reamer
گشاد کن
straddled
گشاد با زی
loosest
گشاد
straddles
گشاد با زی
broadest
گشاد
loose-fitting
گشاد
broad
گشاد
widest
گشاد
broader
گشاد
looser
گشاد
loose fitting
گشاد
straddle
گشاد با زی
wide
گشاد
loose
گشاد
wider
گشاد
stretchiest
گشاد شونده
stretchy
گشاد شونده
slopping
شلوار گشاد
bigmouthed
دهن گشاد
bell mouthed
دهن گشاد
wide mouthed
دهن گشاد
slip on
لباس گشاد
straddles
گشاد نشستن
straddled
گشاد نشستن
stretchier
گشاد شونده
dilatant
گشاد شونده
straddle
گشاد نشستن
pajamas
شلوار گشاد
slop
شلوار گشاد
slip-ons
لباس گشاد
spacious
جامع گشاد
slopped
شلوار گشاد
mother hubbard
لباس گشاد زنانه
sacks
پیراهن گشاد و کوتاه
oxford bags
شلوار خیلی گشاد
oxbags
شلوار خیلی گشاد
varix variously
سیاهرگ گشاد شده
dolman sleeve
استین گشاد و اویخته
jars
شیشه دهن گشاد
wide eyed
دارای چشم گشاد
carboy
تنگ دهن گشاد
wide-eyed
دارای چشم گشاد
blouses
پیراهن یاجامه گشاد
blouse
پیراهن یاجامه گشاد
clump block
قرقره دهان گشاد
robes
لباس بلند و گشاد
capacious
گنجایش دار گشاد
sacked
پیراهن گشاد و کوتاه
jar
شیشه دهن گشاد
jar
کوزه دهن گشاد
Wellington
چکمه دهان گشاد
robe
لباس بلند و گشاد
jarred
کوزه دهن گشاد
jarred
شیشه دهن گشاد
sack
پیراهن گشاد و کوتاه
astraddle
دارای پای گشاد
dalmatic
خرقه استین گشاد
varicosity
گشاد شدگی سیاهرگ
jars
کوزه دهن گشاد
mason jar
کوزه دهن گشاد
straddle
میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
sprawl
گشاد نشستن هرزه روییدن
straddles
میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
straddled
میان دو پا قراردادن گشاد نشینی
risk
گشاد بازی بخطر انداختن
risks
گشاد بازی بخطر انداختن
risking
گشاد بازی بخطر انداختن
sprawling
گشاد نشستن هرزه روییدن
sprawls
گشاد نشستن هرزه روییدن
risked
گشاد بازی بخطر انداختن
carronade
یکجورتوپ کوتاه دهن گشاد
rochet
جبه کتانی گشاد اسقفان وراهبان
These shoes are too big for me .
این کفشها برایم گشاد است
raglan
پالتو استین گشاد سبک و فراخ
krater
کوزه دهن گشاد دسته دارقدیمی
varicosity
جایی که چند سیاهرگ گشاد شده باشند
My shoes stretched after wearing them for a couple of days .
پس از چند روز پوشیدن، کفشهایم گشاد شدند.
The shoes are a size too big for my feet.
کفشها یک نمره برای پایم گشاد است
She likes loose - fitting dresses .
از لباس های گشاد خوشش نمی آید
pajamas
جامه گشاد که در خانه یا هنگام خوابیدن می پوشند
chimere
خرقه بدون استین ویا بااستین گشاد وبزرگ
bloomer
شلوار گشاد و زنانه ورزشی گیاه شکوفه کرده
slopped
هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slopping
هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
slop
هر نوع لباس گشاد رویی روپوش کتانی پزشکان وامثال ان
The position is over his head . he cannot cope with it .
این شغل برای سرش خیلی گشاد است ( از توانائی اوبیرون است )
bays
دهانه خلیج دهانه گشاد
bayed
دهانه خلیج دهانه گشاد
bay
دهانه خلیج دهانه گشاد
baying
دهانه خلیج دهانه گشاد
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
point
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosses
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosser
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
to use effort
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
preaches
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
corrects
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com