Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
English
Persian
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
Other Matches
point after touchdown
[یک امتیاز با گذراندن توپ بر فراز دروازه با ضربه پا پس از کسب شش امتیاز با رسیدن به پشت خط پایان]
one two
ضربههای چپ و راست ضربه چپ با هوک راست
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
rugby point
امتیاز 3 یا 4 برای رساندن توپ به پشت خط پایان امتیاز 2 برای ضربه با پاوفرستان توپ از روی دروازه
collars
کسب اسان امتیاز ضربه
collar
کسب اسان امتیاز ضربه
bogey
گرفتن امتیاز یک ضربه بیشتراز استاندارد
bogeys
گرفتن امتیاز یک ضربه بیشتراز استاندارد
bogies
گرفتن امتیاز یک ضربه بیشتراز استاندارد
off drive
ضربه به سمت راست
rugby point
3 امتیاز برای ضربه ازاد یاضربه پنالتی
split the uprights
امتیاز ضربه با پا را پس ازامتیاز تماس بدست اوردن
forehands
ضربه از سمت راست بدن
forehand
ضربه از سمت راست بدن
borrow
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
borrows
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
borrowed
ضربه زدن روی چمن نرم به سمت چپ یا راست یا مستقیم
standardize
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizing
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardised
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardising
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardises
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
standardizes
بامعیار معینی سنجیدن بامعیار معینی طبقه بندی کردن
dexiotropic
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
dexiotropous
واقع در طرف راست بکار برندهء دست راست راست دست
overtime
وقت نامحدودپس از تساوی در امتیاز 41برای کسب دو امتیاز
handicaps
امتیاز برای ایجاد تعادل امتیاز تعادلی
handicap
امتیاز برای ایجاد تعادل امتیاز تعادلی
attention to port
احترام به سمت چپ یا راست کشتی افراد نظر به راست یاچپ ناو
The main road bears to the right.
این جاده اصلی به کمی راست
[مورب در سمت راست]
ادامه دارد.
bi directional
چاپگری که میتواند حروف را از چپ به راست و از راست به چپ با توجه به حرکت نوک به جلو و عقب روی صفحه چاپ کند.
hits
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hit
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
hitting
ضربه به توپ یا حریف ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه
To lead an idle life.
راست راست راه رفتن ( ول بیکار )
plain dealing
معامله راست حسینی راست باز
orthotropous
دارای تخمک راست راست اسه
off
خارج از محدوده مدافع خط مربوط به سمت راست زمین کریکت سمت راست اسب مسیر خیس و کندکننده سرعت
half face
نیم به راست راست یانیم به چپ چپ
columnleft
فرمان ستون به چپ چپ یا به راست راست
handicaps
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
handicap
مسابقه ارابه رانی با دادن امتیاز از محل شروع به نسبت مسابقه امتیاز دادن به شرکت کنندگان
punt
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punts
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
punted
ضربه با پا باانداختن توپ بزمین و ضربه زدن پیش ازتماس ان با زمین
impluse response
پاسخ ضربه رفتار ضربه تابع انتقال ایمپولز
adjutantship
معینی
underhook
گرفتن سر حریف با دست راست دست چپ زیر بازوی راست حریف قلاب و با حرکت قدرتی حریف را از بغل به روی تشک پرت کردن
adjutancy
معینی معاونت
he is at a loose end
کار معینی ندارد
stations
درپست معینی گذاردن
inbound
محصور در حدود معینی
stationed
درپست معینی گذاردن
station
درپست معینی گذاردن
cost plus
بعلاوه سود معینی
ageless
بدون عمر معینی
right justify
هم تراز کردن از راست تنظیم کردن از راست
side step
فرمان یک قدم به چپ یا به راست برداشتن یک قدم به چپ یا به راست
standardizes
مطابق درجه معینی دراوردن
head for
به سمت معینی در حرکت بودن
standardizing
مطابق درجه معینی دراوردن
orb
بدور مدار معینی گشتن
orbs
بدور مدار معینی گشتن
tonner
کامیون دارای فرفیت معینی
standardize
مطابق درجه معینی دراوردن
standardising
مطابق درجه معینی دراوردن
standardises
مطابق درجه معینی دراوردن
local option
اختیار تعیین محل معینی
standardised
مطابق درجه معینی دراوردن
predecease
پیش ازواقعه معینی مردن
model
مطابق مدل معینی در اوردن
models
مطابق مدل معینی در اوردن
modelled
مطابق مدل معینی در اوردن
emplace
در محل معینی قرار دادن
modeled
مطابق مدل معینی در اوردن
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crossest
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosses
ضربه هوک پس از ضربه حریف
crosser
ضربه هوک پس از ضربه حریف
badminton
بازی انفرادی یا دو نفره در زمین به طول 04/31 متر و عرض 01/6متر برای دونفره و 81/5متر در 01/6 متر برای انفرادی و شامل سه گیم وهر گیم 51 امتیاز برای مردان و 11 امتیاز برای زنان
term insurance
بیمه در موردمخاطره برای مدت معینی
calibrated
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
protraction
نقشه کشی طبق مقیاس معینی
tonner
کشتی دارای تعداد معینی فرفیت
calibrate
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrates
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
calibrating
تحت قاعده واصول معینی دراوردن
sclaff
ضربه چوب به زمین و سپس به گوی بجای ضربه مستقیم به گوی
guide left
فرمان نفر راهنما به راست یابه چپ فرمان نفر هادی به راست یا چپ
dimension stock
چوب سختی که به ابعاد معینی تبدیل شده
blood count
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
the
حرف تعریف برای چیز یاشخص معینی
blood counts
شمارش تعداد گویچههای خون در حجم معینی
cover point
محل بازیگر در نقطه معینی دور از توپزن
section hand
کارگرعضو دسته معینی ازکارگران راه اهن
capias
حکم یا امریه دائر بر توقیف شخص معینی
camporee
اجتماع پسران ودختران پیش اهنگ از ناحیه معینی
stage set
تنظیم صحنه برای ایفای نقش معینی از نمایش
time zones
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
phonotypy
چاپ با حروفی که هرکدام نماینده یک صدای معینی است
forty one billiard
بیلیارد کیسه دار که هربازیگر شماره معینی دارد
time zone
منطقه جغرافیایی دارای ساعت یا نصف النهار معینی
linebreeding
پرورش نژاد انسان یا حیوان درجهت یا هدف معینی
an impersonal verb
فعلی که فاعل معینی ندارد و جز سوم شخص مفرد است
spot pass
پاسی که بجای فرستادن به بازیگر به نقطه معینی فرستاده میشود
precarious
عاریهای بسته بمیل دیگری مشروط بشرایط معینی مشکوک
humidistat
اسبابی برای تنظیم ونگاهداری درجه رطوبت درحد معینی
packets
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobaric
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
packet
گروه مشابهی که از نظراموزش و تخصص برای ماموریت معینی انتخاب شده باشند
isallobar
خط فرضی که نقاط دارای فشار جوی مساوی در زمان معینی رانشان میدهد
shank
ضربه زدن به توپ با قوزک یاکنار پا ضربه زدن به گوی باعقب چوب گلف یا بدنه ان قسمتی از لنگر که طناب به ان وصل شود قسمتی از قلاب ماهیگیری بین سوراخ وانحنا
half left
فرمان نیم به چپ چپ یا نیم به راست راست
clearing and switch buying
توافق تجاری دوجانبهای که براساس ان دو کشور متعهدبه مبادله مقدار معینی کالامی گردند
minister resident
صاحبمنصب عالیرتبهای که به منظورخاص و جهت امر معینی باعنوان وزارت در کشورخارجی اقامت می گزیند
floating fender
زنجیر شناوری که به فاصلههای معینی از یک کانال نصب میشود تا در موقع حوادث ازان استفاده شود
hovering acts
قوانینی که بر رفت و امد کشتیهای خودی و اجنبی در محدوده معینی ازابهای کشور حکمفرمایی میکند
bond
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
placekick
ضربه به توپ کاشته شده ضربه کاشته
viewport
فرایندی که به استفاده کنندگان اجازه میدهد تا هر عکس انتخاب شده را در محل معینی روی یک صفحه نمایش قراردهند
helmzhold resonator
محفظه توخالی که تنها با یک سوراخ کوچک به محیط خارج مرتبط است و در ازای فرکانس معینی به تشدید درمی اید
gyrodyne
رتورکرافتی که رتورهای ان هنگام برخاستن شناورماندن فرود و جلو رفتن تنها دردامنه معینی از سرعت توسط موتور کار میکند
do while
یک دستور برنامه نویسی زبان سطح بالا که تا موقعی که شرایط معینی وجود داشته باشد دستورالعملهای حلقهای را اجرا میکند
grand larceny
سرقت بزرگ در CL سرقتی را گویند که دران قیمت مال مسروق ان ازمیزان معینی که در قانون مشخص شده است بیشتر باشد
future perfect tense
زمان ایندهای که انجام کاری پیش از وقت معینی پیش بینی میکند
spot bowler
بازیگری که بجای نشانه گیری به میلههای بولینگ بجای معینی روی مسیرهدفگیری میکند
prerogatives
امتیاز
runs
یک امتیاز
prerogative
امتیاز
run
یک امتیاز
concessions
امتیاز
upper hand
امتیاز
charters
امتیاز
chartering
امتیاز
chartered
امتیاز
plus
امتیاز
concession
امتیاز
game bird
یک امتیاز
prominence
امتیاز
franc
امتیاز
francs
امتیاز
franchise
امتیاز
point
امتیاز
franchises
امتیاز
exclusiveness
امتیاز
licences
امتیاز
royalty
حق امتیاز
rectums
امتیاز
rectum
امتیاز
pre eminence
امتیاز
scoreless
بی امتیاز
lease
امتیاز
leases
امتیاز
distinctions
امتیاز
distinction
امتیاز
royalties
حق امتیاز
priviege
امتیاز
pas
امتیاز
privilege
امتیاز
score
امتیاز
scored
امتیاز
scores
امتیاز
prominency
امتیاز
charter
امتیاز
scorelines
خط امتیاز
credit
امتیاز
licenses
امتیاز
licence
امتیاز
credits
امتیاز
advantage
امتیاز
ad
امتیاز
pre-eminence
امتیاز
credited
امتیاز
crediting
امتیاز
ads
امتیاز
act of grace
امتیاز
scoreline
خط امتیاز
constrictor
گرفتگی در یک لوله یا جریان سیال که دارای سوراخ کوچکی میباشد و جریان معینی را در ازای هر واحداختلاف فشاراز خود عبورمیدهد
precedence
امتیاز سابقه
worst-
امتیاز اوردن
worst
امتیاز اوردن
converted
امتیاز گرفتن
converts
امتیاز گرفتن
loves
امتیاز صفر
foot score line
خط امتیاز انتهایی
magna cum laude
با امتیاز زیاد
loved
امتیاز صفر
convert
امتیاز گرفتن
love
امتیاز صفر
maritime lien
امتیاز دریایی
odd
امتیاز دادن
odder
امتیاز دادن
set point
اخرین امتیاز
perfect score
امتیاز کامل
decision
برنده با امتیاز
decisions
برنده با امتیاز
match points
اخرین امتیاز
law of advantage
قانون امتیاز
aces
امتیاز سرویس
ace
امتیاز سرویس
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com