English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
English Persian
to play the fool with any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره کردن
Other Matches
to make a fool of any one کسیرادست انداختن کسیرامسخره قراردادن
to fool with any one کسیرادست انداختن سربسرکسی گذاشتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
launches به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launched به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
entrances مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
to cut out بریدن ودراوردن- پیش دستی کردن بر- اماده کردن-انداختن
primming بتونه کاری کردن راه انداختن موتور یا گرم کردن ان
entranced مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrancing مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
entrance مدهوش کردن دربیهوشی یاغش انداختن ازخودبیخودکردن زیادشیفته کردن
operates به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operate به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
operated به کار انداختن خرید و فروش کردن معامله کردن
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
trachle تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
slots انداختن چفت کردن
hurtle پرت کردن انداختن
hurtles پرت کردن انداختن
to put by دور انداختن رد کردن
tossed پرت کردن انداختن
hurtling پرت کردن انداختن
slotting انداختن چفت کردن
slot انداختن چفت کردن
spits سوراخ کردن تف انداختن
putting تعویض کردن انداختن
puts تعویض کردن انداختن
to let fly انداختن تیرخالی کردن
launching انداختن پرت کردن
lay aside پس انداز کردن انداختن
spit سوراخ کردن تف انداختن
launches انداختن پرت کردن
tossing پرت کردن انداختن
launched انداختن پرت کردن
tosses پرت کردن انداختن
to set off انداختن برابر کردن
toss پرت کردن انداختن
launch انداختن پرت کردن
hurtled پرت کردن انداختن
put تعویض کردن انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
put over بتاخیر انداختن از سرباز کردن
involves گیر انداختن وارد کردن
groove خط انداختن شیار دار کردن
involving گیر انداختن وارد کردن
embrangle گیر انداختن گرفتار کردن
hollered فریاد کردن سروصداراه انداختن
involve گیر انداختن وارد کردن
kid دست انداختن مسخره کردن
grooves خط انداختن شیار دار کردن
drop in اتفاقا دیدن کردن انداختن در
desolate از ابادی انداختن مخروبه کردن
kidding دست انداختن مسخره کردن
hollers فریاد کردن سروصداراه انداختن
hollering فریاد کردن سروصداراه انداختن
turn on بجریان انداختن روشن کردن
kidded دست انداختن مسخره کردن
holler فریاد کردن سروصداراه انداختن
postponing بتعویق انداختن موکول کردن
operated اداره کردن راه انداختن
deface ازشکل انداختن محو کردن
engages مجذوب کردن درهم انداختن
throwin در دنده انداختن تزریق کردن
engage مجذوب کردن درهم انداختن
postponed بتعویق انداختن موکول کردن
operates اداره کردن راه انداختن
operate اداره کردن راه انداختن
postpone بتعویق انداختن موکول کردن
backs پشتی کردن پشت انداختن
defaced ازشکل انداختن محو کردن
defaces ازشکل انداختن محو کردن
paralyze از کار انداختن بیحس کردن
prorogate تعطیل کردن بتعویق انداختن
prorogue تعطیل کردن بتعویق انداختن
retards عقب انداختن اهسته کردن
retarding عقب انداختن اهسته کردن
retard عقب انداختن اهسته کردن
back پشتی کردن پشت انداختن
defacing ازشکل انداختن محو کردن
postpones بتعویق انداختن موکول کردن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
teaze اذیت کردن کسی را دست انداختن
set up <idiom> راه انداختن ،برپا کردن چیزی
tangles درهم گیر انداختن گوریده کردن
disuniting باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tangle درهم گیر انداختن گوریده کردن
To fire a shot تیر انداختن ( درکردن ، شلیک کردن )
To cause confusion . To kick up a fuss (row). شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To swallow ones pride and request someone (to do something). نزد کسی رو انداختن ( تقاضایی کردن )
catapults منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulting منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapulted منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
catapult منجنیق انداختن بامنجنیق پرت کردن
To tease someone. To pull someonelet. کسی را دست انداختن ( مسخره کردن )
mimicking مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimicked مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
mimic مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
disunites باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
To becomeinsbordinate . لگد انداختن ( تمرد ونافرمانی کردن )
mimics مسخرگی کردن دست انداختن تقلیدی
run به کار انداختن روشن کردن موتور
runs به کار انداختن روشن کردن موتور
nail با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to play off از سر خود وا کردن و بجان دیگری انداختن
nailed با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to put on airs باد در خود انداختن خودنمایی کردن
nails با میخ الصاق کردن بدام انداختن
to make sport of any one کسی را استهزا کردن یا دست انداختن
tumult اغتشاش کردن جنجال راه انداختن
disunite باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
to reject something with a shrug [of the shoulders] با شانه بالا انداختن چیزی را رد کردن
disunited باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
tease اذیت کردن کسی را دست انداختن
teased اذیت کردن کسی را دست انداختن
teases اذیت کردن کسی را دست انداختن
to start روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
shunted ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunt ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
To kint ones eyebrows . To frown . گره برا برو انداختن ( اخم کردن )
shunts ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
taunts دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunting دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunted دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
taunt دست انداختن ومتلک گفتن سرزنش کردن
stalling متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
stall متوقف شدن یا کردن از کار انداختن یا افتادن
switches روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switched روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalises وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
tantalize وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalized وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalizes وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
tantalised وسپس محروم کردن کسی را دست انداختن سردواندن
To take away someones living . کسی را از نان خوردن انداختن ( نانش را آجر کردن )
to report somebody [to the police] for breach of the peace از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
staked شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stake شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
stakes شرط بندی کردن شهرت خود رابخطر انداختن پول در قمار گذاشتن
let down پایین انداختن انداختن
demonetization خارج کردن پول از گردش از اعتبار انداختن پول درگردش
routinize عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
ungear از دنده بیرون انداختن بی دنده کردن
hurls انداختن
launch به اب انداختن
spilling انداختن
to put back پس انداختن
string زه انداختن به
to play a searchlight انداختن
spilled انداختن
to pick off تک تک انداختن
spill انداختن
fling انداختن
to let fall انداختن
to let drop انداختن
to leave out انداختن
fells انداختن
deracination بر انداختن
let fall انداختن
deleted انداختن
deletes انداختن
prostrate از پا انداختن
stagger از پا انداختن
hurl انداختن
deleting انداختن
hurled انداختن
hewed انداختن
fell انداختن
felled انداختن
felling انداختن
to lay by the heels بر انداختن
lines خط انداختن در
hews انداختن
hew انداختن
blob لک انداختن
rut خط انداختن
ruts خط انداختن
souse انداختن
benite به شب انداختن
run home جا انداختن
launching به اب انداختن
hitch انداختن
hitched انداختن
hitches انداختن
hitching انداختن
retroject پس انداختن
omitting انداختن
hewing انداختن
relegating انداختن
line خط انداختن در
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com