Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English
Persian
semifinalist
کسیکه بمرحله مسابقات نیمه نهایی رسیده
Other Matches
finalises
بمرحله نهایی رساندن
finalizes
بمرحله نهایی رساندن
finalized
بمرحله نهایی رساندن
finalize
بمرحله نهایی رساندن
finalizing
بمرحله نهایی رساندن
finalising
بمرحله نهایی رساندن
finalised
بمرحله نهایی رساندن
World Series
مسابقات نهایی بیسبال
semifinal
مربوط به دوره نیمه نهایی دوره نیمه نهایی
showdowns
مرحله نهایی مسابقات ازمایش نیرو
showdown
مرحله نهایی مسابقات ازمایش نیرو
semi-final
نیمه نهایی
semifinal
نیمه نهایی
drafts
نیمه نهایی
semi-finals
نیمه نهایی
drafted
نیمه نهایی
semi finals
نیمه نهایی
draft
نیمه نهایی
draft report
گزارش نیمه نهایی
semi-finalist
شرکت کننده در مسابقهی نیمه نهایی
semi-finalists
شرکت کننده در مسابقهی نیمه نهایی
quarterfinalist
کسیکه در مسابقه یک چهارم نهایی شرکت میکند
overlapped
نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlap
نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
overlaps
نیمه نیمه رویهم افتادن نیمه نیمه پوشاندن
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
interlap
چگونگی چند چیز که نیمه نیمه روی هم قرار میگیرند
seahorses
رجوع شود بهwalrus جانور نیمه اسب و نیمه ماهی
seahorse
رجوع شود بهwalrus جانور نیمه اسب و نیمه ماهی
transitionary
وابسته بمرحله تغییریاانتقال
transitional
وابسته بمرحله تغییریاانتقال
telic
نهایی دارای هدف نهایی
preoperative
وابسته بمرحله پیش از عمل
The plan is now in action ( underway ) .
طرح اکنون بمرحله عمل درآمده است
stripper
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
strippers
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
pmos
ترانزیستور نیمه هادی اکسید آهن که از طریق ناحیه کوچکی از نیمه هادی P هدایت میشود
cmos
روشی برای ساخت تراشههای نیمه هادی نیمه هادی اکسید فلزی تکمیلی osentary
semilustrous
نیمه درخشان نیمه مجلل
imbricate
نیمه نیمه روی هم گذاشتن
semipublic
نیمه عمومی نیمه دولتی
splicing
نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splice
نیمه نیمه رویهم گذاشتن
spliced
نیمه نیمه رویهم گذاشتن
splices
نیمه نیمه رویهم گذاشتن
semi naufragium
نیمه غرق شده گی کشتی نیمه کشتی شکستگی
tournaments
مسابقات قهرمانی
commissioner
مدیر مسابقات
refereeing
داور مسابقات
referees
داور مسابقات
tournament
مسابقات قهرمانی
referee
داور مسابقات
Track and field events .
مسابقات دو میدانی
tournaments
تشکیل مسابقات
double elimination tournament
مسابقات دو حذفی
tournament
تشکیل مسابقات
refereed
داور مسابقات
arenas
میدان مسابقات
arena
میدان مسابقات
commissioners
مدیر مسابقات
umpires
سرداور داور مسابقات
semi-final
مسابقات نیم پایانی
umpiring
سرداور داور مسابقات
umpired
سرداور داور مسابقات
umpire
سرداور داور مسابقات
oarsmen
پارو زن مسابقات قایقرانی
oarsman
پارو زن مسابقات قایقرانی
cups
گلدان جایزه مسابقات
cupped
گلدان جایزه مسابقات
cup
گلدان جایزه مسابقات
stand
سکوب تماشاچیان مسابقات
Olympic
مربوط به مسابقات المپیک
referee
داور مسابقات شدن
refereed
داور مسابقات شدن
referees
داور مسابقات شدن
refereeing
داور مسابقات شدن
half life
نیمه عمر تشعشعی موادرادیواکتیو نیمه عمر
nordic combined
مجموع مسابقات اسکی نوردیک
agonistic
وابسته به مسابقات باستانی یونان
track and field
وابسته به مسابقات دوصحرایی یا میدانی
To win on points.
با امتیاز برنده شدن ( در مسابقات )
field event
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
officiates
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Test matches
مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
officiate
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
field events
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
officiating
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
Test match
مسابقات قهرمانی کریکت انگلیس واسترالیا
officiated
بعنوان داور مسابقات را اداره کردن
egg position
حالت تخم مرغی در مسابقات سرعت اسکی
hunt meeting
برنامه مسابقات دو یا دو بامانع برای سوارکاران اماتور
past performances
سوابق چاپی نتایج مسابقات اسب یا گرگ
olympiad
جشن ها ومسابقات قدیم یونان مسابقات المپیک
swiss system
نوعی روش تعیین حریف در مسابقات شطرنج
To bet on something .
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
roadwork
تمرین عملی برای مسابقات مشت زنی و غیره
The striker's injury puts a question mark over his being fit in time for the tournament.
آسیب مهاجم آمادگی سر موقع او
[مرد]
را برای مسابقات نامشخص می کند.
beneficial occupancy
اشغال ساختمان نیمه تمام استفاده از ساختمان نیمه تمام
from mid may to mid june
از نیمه ماه تا نیمه ماه جون
consummate
رسیده
ripe
رسیده
headed
رسیده
riper
رسیده
consummated
رسیده
mellow
رسیده
mellowed
رسیده
mellowing
رسیده
ripest
رسیده
mellows
رسیده
consummates
رسیده
consummating
رسیده
approvingly
به تایید رسیده
imported
کالای رسیده
importing
کالای رسیده
approved
به تایید رسیده
full
بالغ رسیده
fullest
بالغ رسیده
overdue
موعد رسیده
import
کالای رسیده
It's time
وقتش رسیده که
allowed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
culminant
باوج رسیده
floor length
رسیده بکف
overripe
بسیار رسیده
over ripe
زیاد رسیده
ripely
بطور رسیده
new come
تازه رسیده
maturation
رسیده شدن
knee high
بزانو رسیده
jack in office
رسیده است
in wards
کالای رسیده
in
:رسیده امده
in-
:رسیده امده
passed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
authorized
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
new arrived
تازه رسیده
full-fledged
بالغ رسیده
Inc
به ثبت رسیده
agreed
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
approved
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
full fledged
بالغ رسیده
climactic
باوج رسیده
authorised
[British]
<adj.>
<past-p.>
به تایید رسیده
grown
رسیده جوانه زده
ripen
رسیده کردن یاشدن
saturant
بحد اشباع رسیده
aggrieved
محنت رسیده مغموم
parvenu
تازه بدوران رسیده
parvenus
تازه بدوران رسیده
nouveau riche
تازه بدوران رسیده
inwards
واردات کالای رسیده
bequest
ارثی که بنابوصیت رسیده
pensionable
وقت بازنشستگی رسیده
raised to the purple
بپایه مترانی رسیده
indents
سفارش رسیده از خارج
ripens
رسیده کردن یاشدن
ripening
رسیده کردن یاشدن
ripened
رسیده کردن یاشدن
elvis has left the building
<idiom>
[نمایش به اتمام رسیده]
indent
سفارش رسیده از خارج
indenting
سفارش رسیده از خارج
bequests
ارثی که بنابوصیت رسیده
on end
<idiom>
بنظر به پایان رسیده
letterbox
جعبهی نامههای رسیده
letterboxes
جعبهی نامههای رسیده
Did it ever occur to you that …
تا کنون بفکرت رسیده که ...
antemortem
مرگ زود رسیده
I am fed up to the back teeth . I cant stomack it any more.
جانم به لبم رسیده
confirmation
تایید ازاطلاعات رسیده
nouveaux-riches
تازه بدوران رسیده
evaluations
ارزیابی اخبار رسیده
jumped-up
تازه به دوران رسیده
nouveau-riche
تازه بدوران رسیده
intersection point
نقطه بهم رسیده
evaluation
ارزیابی اخبار رسیده
perfected
کاملا رسیده تکمیل کردن
patentee
ذینفع اختراع به ثبت رسیده
paprica
میوه رسیده فلفل قرمز
syngraph
تنظیم کنندگان رسیده باشد
feed water
اب رسیده به دیگ بخار ناو
if i had brains
<idiom>
اگر عقلم رسیده بود
the story is at an end
استان به پایان رسیده است
perfects
کاملا رسیده تکمیل کردن
perfecting
کاملا رسیده تکمیل کردن
it is high time to go
وقت رفتن رسیده است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
it was at its height
به منتهای درجه رسیده بود
perfect
کاملا رسیده تکمیل کردن
paprika
میوه رسیده فلفل قرمز
i am nat my last shifts
کارد به استخوانم رسیده است
he is up a gum tree
کاردبه استخوانش رسیده است
he has been put to his trumps
کاردبه استخوانش رسیده است
play off
درمسابقه حذفی شرکت کردن وابسته به مسابقات حذفی مسابقه حدفی
bleacher
کارگر پارچه سفیدکنی شستشو وسفیدکنی پارچه بلیط یا صندلی کم ارزش مسابقات ورزشی
upstarts
تازه بدوران رسیده ادم متکبر
the bill of has come to mature
وعده پرداخت برات رسیده است
Has a letter arrived for me?
آیا برای من نامه ای رسیده است؟
the bill has come to maturity
وعده پرداخت برات رسیده است
embryonic membrane
ساختمانی که ازتخم رسیده مشتق میشود
heirloom
دارایی منقولی که بارث رسیده باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com