Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
wisecracker
کسیکه حرف کنایه داریا شوخی امیز میزند
Other Matches
wisecrack
حرف کنایه دار یا شوخی امیز
wisecracks
حرف کنایه دار یا شوخی امیز
soliloquist
کسیکه باخود حرف میزند
soliloquizer
کسیکه باخود حرف میزند
pone
کسیکه ورق بازی رابر میزند
smatterer
کسیکه از روی بی اطلاعی حرف میزند
banter
شوخی کنایه دار خوشمزگی
sardonically
کنایه امیز
sardonic
کنایه امیز
snide
کنایه امیز
persiflage
شوخی کنایه دار دست انداختن کسی
wryly
کنایه امیز چرخیدن
wry
کنایه امیز چرخیدن
flagellant
کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
prankster
کسیکه شوخی زننده کند
pranksters
کسیکه شوخی زننده کند
humoursome
شوخی امیز
sportiveŠetc
شوخی امیز
humorous
شوخی امیز
prankful
شوخی امیز
jocular
شوخی امیز
hob
شوخی فریب امیز
waggery
شوخی شیطنت امیز
fun
شوخی امیز مفرح
hoax
شوخی فریب امیز
hobs
شوخی فریب امیز
hoaxes
شوخی فریب امیز
prandial
واژه شوخی امیز
repartee
جواب شوخی امیز
humbugs
شوخی فریب امیز
humbug
شوخی فریب امیز
jocose
شوخی امیز فکاهی
jocosely
شوخی امیز فکاهی
sikt
شوخی طعنه امیز کردن
play a joke
حیله شوخی امیز بکار بردن
smatterer
کسیکه بریده بریده حرف میزند
rims
لبه داریا حاشیه دارکردن
rim
لبه داریا حاشیه دارکردن
pourpoint
لباس لایه داریا پنبه دار
rollman
کارگر روی ماشین غلتک داریا چرخنده
A clumsy practical joke.
آدم شوخی است ( شوخی های یدی )
It is no joke .
این شوخی ندارد ( شوخی نیست )
mediaevalist
کسیکه هواخواه رسوم وعقایدقرنهای میانه است کسیکه اشنابتاریخ قرنهای
rat race
عملیات رقابت امیز عنیف وشتاب امیز
strippers
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
stripper
کسیکه چیزی راباریکه باریکه جدا میکند کسیکه رقص برهنه میکند
antagonistic
خصومت امیز رقابت امیز
admonitory
نصیحت امیز توبیخ امیز
expostulatory
سرزنش امیز تعرض امیز
trickier
خدعه امیز مهارت امیز
trickiest
خدعه امیز مهارت امیز
tricky
خدعه امیز مهارت امیز
incriminatory
تهمت امیز اتهام امیز
suasive
ترغیب امیز تحریک امیز
gratulant
تهنیت امیز تبریک امیز
rounder
کسی که دور میزند
it stings the conscience
وجدان را نیش میزند
bassist
کسی که ویلون سل میزند
he rows 0 to the minute
او دقیقهای سی پارو میزند
server
بازیکنی که توپ را میزند
roundsman
کسی که گشت میزند
he does nothing but talk
فقط حرف میزند
the horse refuses the fence
اسب از پر چین عقب میزند
he coins money
گویی پول سکه میزند
It makes my stomach turn
[over]
.
<idiom>
دلم را به هم میزند.
[اصطلاح روزمره]
cruisers
کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
cruiser
کشتی یا تاکسی یاکسی که گشت میزند
milk walk
گشتی که شیر فروش میزند گشت
sprays
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
spray
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
that is an offences to moralit
لطمه به خلاق میزند درعالم اخلاق خطاست
sprayed
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
wing
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
get what's coming to one
<idiom>
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند
winging
گروه هوایی هر چیزی که هوا را برهم میزند
spraying
ترشح قطرات ریز باران که بادانراباطراف میزند
gold digger
زنی که با افسونهای زنانه مردان را تیغ میزند
iam impatient to go
دلم شور میزند که بروم شتاب دارم برفتن
card sharps
قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
obstruction guard
میله جلو لوکوموتیوکه موانع را از روی ریلهاپس میزند
card sharp
قمارباز ماهری که ورق جور میکند و برگ میزند
malingerer
سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
malingerers
سربازیاملوانی که خود رابناخوشی میزند و از زیر کارشانه خالی میکند
talk someone's ear off
<idiom>
آنقدر حرف میزند که انگاری سرگنجشک خورده
[اصطلاح روزمره]
quibbles
کنایه
allusions
کنایه
quibbling
کنایه
metonymy
کنایه
quibble
کنایه
metonym
کنایه
quibbled
کنایه
pointedness
کنایه
allegories
کنایه
allusion
کنایه
jest
کنایه
jests
کنایه
quip
کنایه
quipped
کنایه
quips
کنایه
title of honour
کنایه
quipping
کنایه
lampoon
کنایه
lampooned
کنایه
lampooning
کنایه
lampoons
کنایه
allegory
کنایه
implicit declaration
کنایه
ironical
<adj.>
کنایه دار
squib
کنایه زدن
squibs
کنایه زدن
sarcastic
<adj.>
کنایه آمیز
ironic
<adj.>
کنایه آمیز
ironic
<adj.>
کنایه دار
ironical
<adj.>
کنایه آمیز
wry
<adj.>
کنایه آمیز
emblematically
بطور کنایه
sarcastic
<adj.>
کنایه دار
wry
<adj.>
کنایه دار
innuendos
اداکردن کنایه
witty
کنایه دار
wittiest
کنایه دار
wittier
کنایه دار
slyest
کنایه دار
slyer
کنایه دار
innuendoes
اداکردن کنایه
sly
کنایه دار
sliest
کنایه دار
slier
کنایه دار
innuendo
اداکردن کنایه
emblematical
کنایه دار
one's better half
زن بطور کنایه
dig
کنایه کندن
digs
کنایه کندن
hypallage
کنایه از راه قلب
pointed
کنایه دار نیشدار
wry
<adj.>
زهردار
[کنایه دار]
ironical
<adj.>
زهردار
[کنایه دار]
ironic
<adj.>
زهردار
[کنایه دار]
emblematic
حاکی کنایه دار
wry
<adj.>
نیشدار
[کنایه دار]
ironical
<adj.>
نیشدار
[کنایه دار]
ironic
<adj.>
نیشدار
[کنایه دار]
sarcastically
بطور طعنه یا کنایه
squibs
کنایه فشفشه درکردن
sarcastic
<adj.>
نیشدار
[کنایه دار]
allegoric
کنایه دار تمثیلی
metaphors
صنعت استعاره کنایه
squib
کنایه فشفشه درکردن
metaphor
صنعت استعاره کنایه
sikt
کنایه گوشه دار
allegorically
کنایه وار رمزوار
sarcastic
<adj.>
زهردار
[کنایه دار]
ironic
طعنهای کنایه دار
juke joint
رستوران کوچکی که خوراک ارزان داشته و نیز صفحات گرامافون را با انداختن پول دراسباب خودکار میزند
wisecrack
حرف کنایه دار زدن
emblematize
بطور کنایه نشان دادن
wisecracks
حرف کنایه دار زدن
olies f.peace
زیتون کنایه ازاشتی است
columbian
وابسته به کلمبیاکه کنایه ازامریکا است
metonym
لغت وکلمهای که بصورت کنایه یا مجاز بکارمیرود
facetiae
شوخی
joked
شوخی
humoring
شوخی
joke
شوخی
larks
شوخی
for fun
به شوخی
humored
شوخی
good humouredly
به شوخی
jest
شوخی
pranks
شوخی
lark
شوخی
gamesomeness
شوخی
jests
شوخی
prank
شوخی
humour
شوخی
frolicsomeness
شوخی
facetiousness
شوخی
joking
شوخی
humors
شوخی
humours
شوخی
jokes
شوخی
humouring
شوخی
humoured
شوخی
funniment
شوخی
sportiveŠetc
شوخی کن
waggery
شوخی
drollery
شوخی
jocosity
شوخی
raillery
شوخی
jestingly
به شوخی
funny bone
شوخی
funny bones
شوخی
game
شوخی
jocundly
با شوخی
jink
شوخی
bon mot
شوخی
in play
به شوخی
lightsomeness
شوخی
humorousness
شوخی
in a sober earnest
بی شوخی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com